تامر بدر

چرا به اسلام گرویدند؟

ما اینجا هستیم تا دریچه‌ای صادقانه، آرام و محترمانه به سوی اسلام بگشاییم.

در این صفحه، داستان‌های افرادی از پیشینه‌ها، فرهنگ‌ها و ادیان مختلف را که پس از سفری از تحقیق و تأمل، اسلام را از روی اعتقاد راسخ انتخاب کرده‌اند، برجسته می‌کنیم.
اینها فقط داستان‌های شخصی نیستند، بلکه شهادت‌های صادقانه‌ای هستند که بیانگر تغییر عمیقی هستند که اسلام در قلب و ذهن آنها ایجاد کرده، سوالاتی که پاسخ آنها را یافته‌اند و اطمینان خاطری که پس از گرویدن به اسلام احساس کرده‌اند.

چه داستان با یک پرسش فلسفی، انگیزه‌ای از کنجکاوی یا حتی یک موضع تأثیرگذار انسانی آغاز شده باشد، وجه مشترک این تجربیات، نوری است که در اسلام یافتند و یقینی که جایگزین شک شد.

ما این داستان‌ها را به زبان‌های مختلف، در قالب‌های نوشتاری و تصویری ارائه می‌دهیم تا از طریق یک تجربه زنده انسانی، به عنوان منبع الهام و مقدمه‌ای واقعی بر اسلام عمل کنیم.

بزرگانی که به اسلام گرویدند

یه داستان بود. صحابی بزرگوار سلمان فارسی سلمان (رضی الله عنه) که منبع الهام و نمونه‌ی واقعی صبر و استقامت در راه حق بود، پیش از ظهور اسلام در میان ادیان زرتشتی، مسیحی و یهودی زندگی می‌کرد. او همچنان به جستجوی دین حق ادامه داد تا اینکه خداوند او را به سوی آن هدایت کرد. او ذهن و قلب خود را تسلیم سنت‌ها و باورهای موروثی سرزمین خود نکرد، که اگر تا زمان مرگ به آنها پایبند بود، در زمره‌ی یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار نمی‌گرفت. او به دین اسلام هدایت نمی‌شد و مشرک از دنیا می‌رفت.

اگرچه سلمان فارسی در سرزمین پارس و در میان آتش‌پرستی بزرگ شد، اما در جستجوی دین حقیقی بود و به جستجوی خدا رفت. او زرتشتی بود، اما به این دین قانع نشد. با این حال، اجداد خود را معتقد به آن یافت، بنابراین او نیز به آنها گروید. هنگامی که تردیدهای او در مورد دین خود و خانواده‌اش شدت گرفت، سلمان سرزمین خود، پارس، را ترک کرد و در جستجوی حقیقت مطلق دینی به شام مهاجرت کرد. در آنجا با راهبان و کاهنان ملاقات کرد. پس از سفری طولانی، سلمان به عنوان برده به مدینه رسید. وقتی درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شنید، با او ملاقات کرد و پس از اطمینان از پیامش، به اسلام گروید.
آن صحابی بزرگوار اشاره کرد که او به عنوان یک ایرانی در سرزمین اصفهان - در ایران امروزی - در خانواده‌ای از مردم روستایی به نام جی به دنیا آمد و پدرش حاکم آن روستا بود. سلمان در یک خانواده اشرافی بزرگ شد و در ناز و نعمت ابدی در ایران زندگی کرد. پدرش او را بسیار دوست داشت و از او می‌ترسید تا جایی که او را در خانه‌اش زندانی کرد. سلمان در آیین زرتشت پیشرفت کرده بود تا اینکه ساکن آتش شد، آن را روشن می‌کرد و نمی‌گذاشت یک ساعت خاموش شود.
روزی پدرش از او خواست که به مزرعه‌اش برود تا به آن رسیدگی کند، چون سرش شلوغ بود. از او خواست که دیر نکند تا نگران نشود. در مسیر سلمان به مزرعه، از کنار کلیسایی گذشت که مردم در آن مشغول دعا بودند. وارد شد و تحت تأثیر آنها قرار گرفت. گفت: «به خدا قسم، این از دینی که ما داریم بهتر است.» او تا غروب آفتاب آنها را ترک نکرد.
از آنها درباره منشأ این دین پرسید و آنها به او گفتند که در شام است. پس سلمان نزد پدرش بازگشت و آنچه را که اتفاق افتاده بود برایش تعریف کرد و اینکه او از این دین تحت تأثیر قرار گرفته و فکر می‌کند که در زنجیر بسته شده است.
سلمان روایت می‌کند که گفت: «من به مسیحیان پیام فرستادم و گفتم: اگر گروهی از بازرگانان مسیحی از شام نزد شما آمدند، مرا از آنها مطلع کنید.» پس گروهی از بازرگانان مسیحی از شام نزد آنها آمدند و آنها به او خبر دادند. او از خانه پدرش به شام گریخت.
در آنجا با یکی از اسقف‌های زاهد که در راه راست بود، ملاقات کرد و هنگامی که مرگش فرا رسید، به او توصیه کرد که نزد یکی از اسقف‌های موصل که هنوز مؤمن و منتظر رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، برود. پس نزد او رفت و مدتی نزد او ماند، سپس مرگش فرا رسید و او به او توصیه کرد که نزد یکی از اسقف‌های نصیبین برود. همین اتفاق دوباره تکرار شد تا اینکه به اسقفی از آموریوم در روم رسید که از دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برایش تعریف کرد. اسقف به او گفت: «پسرم، به خدا سوگند، من کسی را نمی‌شناسم که مانند ما باقی مانده باشد. من به تو دستور می‌دهم که به سوی او بروی، اما زمان پیامبری بر تو فرا رسیده است. او از حرم مقدس فرستاده خواهد شد و از میان دو دشت گدازه به سرزمینی شوره زار با درختان نخل مهاجرت خواهد کرد. او نشانه‌هایی خواهد داشت که نمی‌توان آنها را پنهان کرد. بین شانه‌هایش مهر نبوت است. او هدایا می‌خورد اما صدقه نمی‌خورد. اگر می‌توانی به آن سرزمین برسی، این کار را بکن، زیرا زمان او بر تو فرا رسیده است.»
سپس کاروانی از سرزمین اعراب از کنار سلمان گذشت، پس او با آنها به جستجوی پیامبر آخرالزمان رفت، اما در راه او را به یک یهودی فروختند و او به مدینه رسید و از نخل‌های آن تشخیص داد که آنجا شهر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است، همانطور که اسقف آن را برایش توصیف کرده بود.
سلمان داستان ورود پیامبر (ص) به مدینه را اینگونه تعریف می‌کند: «خداوند پیامبرش (ص) را به مکه فرستاد و من با وجود بردگی که داشتم، چیزی از او نگفتم تا اینکه رسول خدا (ص) به قبا رسید و من در نخلستان همراهم کار می‌کردم. وقتی خبر ورود پیامبر (ص) را شنیدم، پایین رفتم و گفتم: «این چه خبری است؟» اربابم دستش را بلند کرد و محکم به صورتم زد و گفت: «تو را با این کار چه کار؟ برو دنبال کارت.»
سلمان می‌خواست ویژگی‌های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را که اسقف به او گفته بود، آزمایش کند، از جمله اینکه ایشان صدقه نمی‌خوردند، هدیه قبول نمی‌کردند، مهر نبوت بین شانه‌هایشان بود و نشانه‌های دیگری نیز داشت. بنابراین، عصر به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت، مقداری غذا با خود برد و به او گفت که این غذا از صدقه است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به همراهانش دستور خوردن داد، اما او نخورد. سلمان متوجه شد که این یکی از نشانه‌ها است.
سپس دوباره نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بازگشت و برای او طعامی جمع کرد و به او گفت که این هدیه است، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آن خورد و یارانش نیز از آن خوردند، پس دانست که این نشانه دوم است.
سلمان به دنبال مهر نبوت گشت و در این باره می‌گوید: «سپس نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتم، در حالی که ایشان در حال تشییع جنازه‌ای بودند. من دو ردای خود را پوشیده بودم و ایشان با یارانشان بودند. برگشتم تا به پشت ایشان نگاه کنم تا ببینم آیا مهری را که به من گفته شده بود، می‌بینم یا نه. وقتی دید که از او روی برمی‌گردانم، فهمید که دارم چیزی را که به من گفته شده بود، تأیید می‌کنم، پس ردایش را از پشتش انداخت. من به مهر نگاه کردم و آن را شناختم، پس روی او افتادم، آن را بوسیدم و گریه کردم.» بدین ترتیب، سلمان فارسی اسلام آورد و برای مولایش نامه نوشت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از یارانش خواست تا به او کمک کنند. سلمان آزاد شد و همچنان از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و از او پیروی می‌کرد، تا جایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «سلمان از ما خاندان پیامبر است.»
سفر سلمان فارسی برای رسیدن به حقیقت، طولانی و دشوار بود. او از دین زرتشتی در فارس، سپس به مسیحیت در شام، و سپس به بردگی در شبه جزیره عربستان هجرت کرد تا اینکه خداوند متعال او را به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اسلام هدایت کرد.

عمر بن خطاب، صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، قوی و با هیبت بود. او در سن بیست و شش سالگی به اسلام مشرف شد و رتبه او در ورود به اسلام بعد از سی و نه مرد بود، یعنی او به ترتیب ورود به اسلام چهلمین مرد بود و گفته شده پنجاه، یا پنجاه و شش نفر.

عمر بن خطاب - رضی الله عنه - پیش از آنکه اسلام بیاورد، از دشمن ترین مردم نسبت به مسلمانان بود.

پیامبر - صلی الله علیه و آله - دعا کرد و گفت: «خدایا، اسلام را به وسیله‌ی محبوب‌ترینِ این دو مرد نزد خود، ابوجهل یا عمر بن خطاب، تقویت کن.» فرمود: «محبوب‌ترینِ آنها نزد او عمر بود.» و در واقع، عمر اسلام آورد.

داستان مسلمان شدن عمر بن خطاب

داستان مسلمان شدن عمر بن خطاب (رضی الله عنه) صحابی، به شرح زیر است: عمر بن خطاب تصمیم گرفت پیامبر اکرم (ص) را بکشد. قریش می‌خواستند پیامبر اکرم (ص) را بکشند و در مورد کشتن او و اینکه چه کسی او را خواهد کشت، مشورت کردند. عمر داوطلب شد، بنابراین در یک روز بسیار گرم شمشیر خود را برداشت و به سمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حرکت کرد. پیامبر (ص) با یارانش از جمله ابوبکر صدیق، علی و حمزه (رضی الله عنهما) و برخی از یارانی که با رسول خدا (ص) مانده بودند و به حبشه نرفته بودند، نشسته بود. عمر بن خطاب می‌دانست که آنها در خانه ارقم در پایین صفا جمع شده‌اند. در راه، با نعیم بن عبدالله نهام، صحابی که در آن زمان مسلمان بود، برخورد کرد. او او را متوقف کرد و پرسید: «کجا می‌روی؟» او به او گفت که می‌خواهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بکشد، زیرا به خدایان آنها توهین کرده و دین آنها را تحقیر کرده است. آن دو مرد بر سر یکدیگر فریاد زدند و او به او گفت: «ای عمر، چه راه بدی در پیش گرفته‌ای.» او قدرت بنی عبد مناف را به او یادآوری کرد و گفت که آنها او را تنها نخواهند گذاشت. عمر از او پرسید که آیا اسلام آورده است تا بتواند کشتن او را آغاز کند. وقتی نعیم دید که از هدف خود برای کشتن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست برنمی‌دارد، با گفتن اینکه خانواده‌اش، خواهرش، شوهر خواهرش و پسر عمویش همگی مسلمان شده‌اند، او را منصرف کرد.

موضع عمر بن خطاب در مورد مسلمان شدن خواهرش

عمر بن خطاب پس از آنکه نعیم او را از اسلام آوردن خواهرش مطلع کرد، به خانه خواهرش رفت و شکایت کرد. خواهرش فاطمه و همسرش سعید اسلام آورده بودند و خباب بن ارت به آنها قرآن یاد می‌داد. وقتی عمر رسید، خباب داشت برای فاطمه و همسرش سعید (رضی الله عنهما) قرآن می‌خواند. تلاوت سوره طه بود. عمر صدای آنها را شنید و وقتی وارد شد، خباب پنهان شد. عمر از آنها درباره صدایی که شنیده بود پرسید و آنها به او گفتند که این فقط گفتگویی بین آنها بوده است. عمر گفت: «شاید هر دو گمراه شده باشید.» سعید به او گفت: «ای عمر، به من بگو آیا حق در کسی غیر از دین توست؟» عمر بلند شد تا او را بزند، اما فاطمه مانع او شد، بنابراین به صورتش سیلی زد. او با عصبانیت پاسخ داد و گفت: «ای عمر، اگر حق در دین تو نیست.» وقتی عمر از آنها ناامید شد، کتابی را که از آن می‌خواندند خواست، اما خواهرش کتاب را به او نداد تا اینکه خود را پاک کرد. او به درخواست او پاسخ داد و خود را پاک کرد، سپس کتاب را گرفت و از سوره طه خواند تا به آیه «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی» [طه: 14] رسید. عمر از زیبایی کلماتی که او خواند شگفت‌زده شد. در همان لحظه، خبّاب بیرون آمد و به او گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای اسلام آوردن او دعا کرده است.

اظهار اسلام آوردن عمر بن خطاب در حضور پیامبر

وقتی عمر آیات را تلاوت کرد، دلش سرشار از شادی شد. از خباب درباره محل اقامت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید تا نزد او برود و اسلام آوردنش را اعلام کند. خباب به او گفت که در خانه ارقم بن ابی ارقم است. عمر رفت و در خانه اصحابی را که در خانه ارقم بودند، زد. آنها با شنیدن صدای عمر، وحشت زده شدند. اما حمزه آنها را آرام کرد و گفت: «اگر خدا برای او خیر بخواهد، مسلمان می‌شود و اگر غیر از این بخواهد، کشتن او برای ما آسان خواهد بود.» آنها او را نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند. حمزه و مرد دیگری زیر بغل عمر را گرفته و او را نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برده بودند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برخاست و به آنها دستور داد که او را به حال خود رها کنند. از او پرسید که چرا آمده است. سپس عمر به او گفت که می‌خواهد اسلام بیاورد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) الله اکبر گفت و همه اهل خانه از اسلام آوردن او باخبر شدند. آنها از اینکه با اسلام آوردن حمزه و عمر (رضی الله عنهما) قوی‌تر و نیرومندتر شده‌اند، شادمان شدند.

تأثیر اسلام آوردن عمر بر دعوت اسلامی

اسلام آوردن عمر بن خطاب آثار زیادی داشت. در آن زمان، مسلمانان احساس غرور، قدرت و مصونیت می‌کردند. هیچ‌کدام از آنها نمی‌توانستند آشکارا نماز بخوانند یا کعبه را طواف کنند. وقتی عمر اسلام آورد، اصحاب شروع به نماز خواندن و طواف خانه خدا کردند و از کسانی که به آنها ستم کرده بودند انتقام گرفتند. عمر اسلام آوردن خود را به مشرکان اعلام کرد و آنها از این خبر سخت، افسرده شدند. او بدون ترس و تردید، اسلام آوردن ابوجهل را به او اطلاع داد. ابن مسعود به همین معنا اشاره می‌کند وقتی می‌گوید: «ما نمی‌توانستیم در کعبه نماز بخوانیم تا اینکه عمر اسلام آورد.» بدین ترتیب، دعوت به اسلام علنی شد.

معرفی آن

دکتر اینگرید ماتسون استاد دین در کالج هارتفورد در کنتیکت است. او در انتاریو، کانادا متولد و بزرگ شده و در دانشگاه واترلو فلسفه و هنرهای زیبا خوانده است.

متسون در سال آخر دانشگاه به اسلام گروید و در سال ۱۹۸۷ به پاکستان سفر کرد و در آنجا به مدت یک سال با پناهندگان کار کرد. او در سال ۱۹۹۹ دکترای خود را در رشته مطالعات اسلامی از دانشگاه شیکاگو دریافت کرد.

داستان مسلمان شدن او

اینگرید با تربیت مسیحی و نه مذهبی بزرگ شد. علاقه اولیه او به اسلام از عشق او به هنر ناشی می‌شد. دکتر اینگرید سفرهای خود به موزه‌های بزرگ تورنتو، مونترال و شیکاگو را روایت می‌کند، تا اینکه از موزه لوور پاریس بازدید کرد و عمیقاً مجذوب هنر نقاشی در طول تاریخ بشر شد.

سپس او با گروهی از مسلمانان آشنا شد و درباره آنها می‌گوید: «من با افرادی آشنا شدم که مجسمه یا نقاشی‌های شهوانی از خدای خود نمی‌ساختند و وقتی از آنها پرسیدم، پاسخ دادند که اسلام از بت‌پرستی و پرستش مردم بسیار محتاط است و شناخت خدا با تأمل در آفریده‌های او بسیار آسان است.»

از این منظر، اینگرید سفر خود را برای شناخت اسلام آغاز کرد که با گرویدن او به اسلام به پایان رسید. سپس او تحصیلات خود را آغاز کرد و وارد عرصه کار تبلیغی شد.

مشارکت‌های او

اینگرید اولین برنامه مذهبی اسلامی را در ایالات متحده تأسیس کرد. در سال ۲۰۰۱، او به عنوان رئیس انجمن اسلامی آمریکای شمالی انتخاب شد که تقریباً ۲۰،۰۰۰ عضو در ایالات متحده و کانادا و ۳۵۰ مسجد و مرکز اسلامی دارد. متسون اولین زنی است که در تاریخ این سازمان به این سمت رسیده است.

موریس بوکای کیست؟

موریس بوکای از والدینی فرانسوی متولد شد و مانند خانواده‌اش با ایمان مسیحی بزرگ شد. پس از اتمام تحصیلات متوسطه، در دانشگاه فرانسه در رشته پزشکی ثبت نام کرد و در آنجا جزو دانشجویان برتر بود تا اینکه مدرک پزشکی گرفت. او پله‌های ترقی را پیمود و به مشهورترین و ماهرترین جراح شناخته شده در فرانسه مدرن تبدیل شد. مهارت او در جراحی داستان شگفت‌انگیزی بود که زندگی او را تغییر داد و وجودش را دگرگون کرد.

داستان مسلمان شدن موریس بوکای

فرانسه به خاطر علاقه‌اش به آثار باستانی و میراث فرهنگی شناخته شده است. هنگامی که فرانسوا میتران، رئیس جمهور سوسیالیست فقید فرانسه، در سال ۱۹۸۱ به قدرت رسید، فرانسه در اواخر دهه ۱۹۸۰ از مصر درخواست کرد که مومیایی فرعون مصر را برای آزمایش و بررسی‌های باستان‌شناسی در اختیار داشته باشد.

جسد بدنام‌ترین مستبدی که مصر تا به حال به خود دیده بود، منتقل شد و در آنجا، در فرودگاه، رئیس جمهور فرانسه، وزرایش و مقامات ارشد کشور در یک ردیف ایستاده بودند و در مقابل پله‌های هواپیما تعظیم می‌کردند تا از فرعون مصر با استقبالی شاهانه استقبال کنند، گویی او هنوز زنده است!!

هنگامی که مراسم استقبال سلطنتی از فرعون مصر در فرانسه به پایان رسید، مومیایی این ظالم در مراسمی باشکوه که کمتر از مراسم استقبال از او نبود، حمل شد. این مومیایی به بخش ویژه‌ای در مرکز باستان‌شناسی فرانسه منتقل شد، جایی که برجسته‌ترین باستان‌شناسان، جراحان و کالبدشناسان فرانسه شروع به مطالعه مومیایی و کشف اسرار آن کردند. جراح ارشد و فردی که مسئول اصلی مطالعه این مومیایی فرعونی بود، پروفسور موریس بوکای بود.

شفادهندگان به ترمیم مومیایی علاقه‌مند بودند، در حالی که رئیس آنها، موریس بوکای، به چیز دیگری علاقه زیادی داشت. او در تلاش بود تا بفهمد این فرعون چگونه مرده است و اواخر شب، نتایج نهایی تجزیه و تحلیل او منتشر شد.

موریس بوکای، جراح فرانسوی
اما چیزی عجیب هنوز او را متحیر می‌کرد: چگونه این جسد - برخلاف سایر اجساد مومیایی شده فراعنه - با وجود اینکه از دریا بیرون کشیده شده بود، نسبت به بقیه سالم‌تر مانده است؟!

موریس بوکای در حال تهیه گزارش نهایی درباره آنچه که به گمان او کشف جدیدی در بیرون آوردن جسد یک فرعون از دریا و مومیایی کردن آن بلافاصله پس از غرق شدنش بود، بود که شخصی در گوشش زمزمه کرد: عجله نکن؛ مسلمانان درباره غرق شدن این مومیایی صحبت می‌کنند.

اما او این خبر را به شدت محکوم کرد و تعجب خود را از آن ابراز داشت، زیرا چنین کشفی تنها از طریق توسعه علم مدرن و از طریق رایانه‌های مدرن و بسیار دقیق قابل دستیابی است. شخص دیگری با گفتن این جمله تعجب او را بیشتر کرد: قرآنی که به آن اعتقاد دارند، داستانی در مورد غرق شدن او و سالم ماندن جسدش پس از غرق شدن روایت می‌کند.

او بیشتر شگفت‌زده شد و شروع به فکر کردن کرد: چطور چنین چیزی ممکن است، در حالی که این مومیایی تا سال ۱۸۹۸ میلادی، یعنی تقریباً دویست سال پیش کشف نشده بود، در حالی که قرآن آنها بیش از هزار و چهارصد سال است که وجود دارد؟!
چگونه این می‌تواند منطقی باشد، در حالی که تمام بشریت - نه فقط مسلمانان - تا همین چند دهه پیش چیزی در مورد مومیایی کردن اجساد فراعنه توسط مصریان باستان نمی‌دانستند؟!

آن شب، موریس بوکای به جسد فرعون خیره شده بود و عمیقاً به آنچه همراهش در گوشش زمزمه کرده بود فکر می‌کرد: اینکه قرآن مسلمانان از زنده ماندن این جسد پس از غرق شدن سخن می‌گوید، در حالی که کتاب مقدس مسیحیان (انجیل‌های متی و لوقا) از غرق شدن فرعون در حین تعقیب حضرت موسی (ع) سخن می‌گوید، بدون اینکه اصلاً به سرنوشت جسد او اشاره‌ای کند.

او شروع کرد به گفتن با خودش: آیا ممکن است این مرد مومیایی شده جلوی من، فرعون مصر باشد که موسی را آزار و اذیت می کرد؟!

آیا قابل تصور است که محمد آنها، صلی الله علیه و آله، بیش از هزار سال پیش این را می‌دانسته و من تازه الان دارم از آن مطلع می‌شوم؟!

موریس بوکای خوابش نمی‌برد و درخواست کرد که تورات را برایش بیاورند. او شروع به خواندن تورات در کتاب خروج کرد که می‌گوید: «آب‌ها برگشتند و ارابه‌ها و سواران، تمام لشکر فرعون را که به دنبال آنها به دریا رفته بودند، پوشاندند. حتی یک نفر از آنها باقی نماند.» موریس بوکای گیج ماند.

حتی تورات نیز به سالم ماندن این جسد و سالم ماندن آن پس از درمان و ترمیم جسد فرعون اشاره ای نکرده است.

فرانسه مومیایی را در یک تابوت شیشه‌ای مجلل به مصر بازگرداند، اما موریس بوکای از این تصمیم ناراحت بود و از زمانی که اخبار منتشر شده در میان مسلمانان در مورد ایمن بودن جسد او را تکان داد، آرامش خاطر نداشت. او چمدان‌هایش را بست و تصمیم گرفت برای شرکت در یک کنفرانس پزشکی با حضور گروهی از کالبدشناسان مسلمان به عربستان سعودی سفر کند.

و اولین گفتگویی که با آنها در مورد آنچه در مورد سالم ماندن جسد فرعون پس از غرق شدن کشف کرده بود، انجام داد. یکی از آنها برخاست و قرآن را برای او باز کرد و شروع به خواندن سخنان خداوند متعال برای او کرد: {پس امروز تو را با جسدت نجات می‌دهیم تا برای کسانی که پس از تو می‌آیند، نشانه ای باشی. و به راستی بسیاری از مردم از آیات ما غافلند.} [یونس: ۹۲].

تأثیر این آیه بر او بسیار شدید بود و چنان متزلزل شد که در مقابل حضار ایستاد و با تمام صدایش فریاد زد: «من به اسلام گرویده‌ام و به این قرآن ایمان دارم.»

مشارکت‌های موریس بوکای

موریس بوکای با چهره‌ای متفاوت از چهره‌ای که با آن فرانسه را ترک کرده بود، به فرانسه بازگشت. او ده سال در آنجا ماند و هیچ کاری جز مطالعه میزان تطابق حقایق علمی تازه کشف شده با قرآن کریم و جستجوی یک تناقض علمی در آنچه قرآن می‌گوید، انجام نداد. پس از آن به این نتیجه رسید که خداوند متعال می‌فرماید: {لَا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ نَزَّلَ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ} [فصلت: ۴۲].

ثمره این سال‌های صرف شده توسط محقق فرانسوی، موریس بوکای، انتشار کتابی درباره قرآن کریم بود که کشورهای غربی و دانشمندان آنها را به شدت تکان داد. عنوان کتاب این بود: «قرآن، تورات، انجیل و علم: مطالعه‌ای درباره کتب مقدس در پرتو دانش مدرن». پس این کتاب چه دستاوردی داشت؟!

از همان چاپ اول، در تمام کتابفروشی‌ها نایاب شد! سپس پس از ترجمه از زبان اصلی (فرانسوی) به عربی، انگلیسی، اندونزیایی، فارسی، ترکی و آلمانی، صدها هزار نسخه از آن تجدید چاپ شد. متعاقباً در تمام کتابفروشی‌های شرق و غرب پخش شد و اکنون می‌توانید آن را در دست هر جوان مصری، مراکشی یا شهروند خلیج فارس در آمریکا پیدا کنید.

آن دسته از دانشمندان یهودی و مسیحی که خداوند قلب و چشمشان را کور کرده است، سعی کرده‌اند به این کتاب پاسخ دهند، اما آنها فقط مزخرفات جدلی و تلاش‌های ناامیدانه‌ای را که زمزمه‌های شیطان به آنها دیکته کرده است، نوشته‌اند. آخرین آنها دکتر ویلیام کمپبل در کتاب خود با عنوان «قرآن و کتاب مقدس در پرتو تاریخ و علم» بود. او به شرق و غرب سفر کرد، اما در نهایت نتوانست به چیزی دست یابد.

حتی شگفت‌آورتر از این این است که برخی از محققان در غرب شروع به تهیه پاسخی به این کتاب کردند و هنگامی که بیشتر در خواندن آن غرق شدند و بیشتر در آن تأمل کردند، به اسلام گرویدند و شهادتین را علناً اعلام کردند!!

از گفته‌های موریس بوکای

موریس بوکای در مقدمه کتاب خود می‌گوید: «این جنبه‌های علمی قرآن در ابتدا مرا عمیقاً شگفت‌زده کرد. من هرگز باور نداشتم که کشف چنین تعداد زیادی از موضوعات با چنین دقتی، در چنین موضوعات متنوعی، و مطابقت کامل آنها با دانش علمی مدرن، در متنی که بیش از سیزده قرن پیش نوشته شده است، امکان‌پذیر باشد!!»

او همچنین می‌گوید: «من ابتدا قرآن کریم را بدون هیچ پیش‌داوری و با بی‌طرفی کامل مطالعه کردم و به دنبال میزان توافق بین متن قرآن و داده‌های علم مدرن بودم. من - قبل از این مطالعه و از طریق ترجمه‌ها - می‌دانستم که قرآن به انواع زیادی از پدیده‌های طبیعی اشاره می‌کند، اما دانش من محدود بود.»

به لطف مطالعه دقیق متن عربی، توانستم فهرستی تهیه کنم. پس از تکمیل آن، متوجه شدم که قرآن هیچ جمله‌ای ندارد که از منظر علم مدرن قابل انتقاد باشد. با همان بی‌طرفی، همان بررسی را در مورد عهد عتیق و انجیل‌ها انجام دادم.

در مورد عهد عتیق، نیازی به فراتر رفتن از کتاب اول، یعنی پیدایش، نبود، زیرا عباراتی در آن وجود داشت که با قطعی‌ترین داده‌های علمی زمان ما قابل تطبیق نبودند.

در مورد انجیل‌ها، متوجه می‌شویم که متن انجیل متی به وضوح با انجیل لوقا در تضاد است و انجیل لوقا صریحاً چیزی را به ما ارائه می‌دهد که با دانش مدرن در مورد قدمت انسان بر روی زمین مطابقت ندارد.

دکتر موریس بوکای همچنین می‌گوید: «اولین چیزی که در روح هر کسی که برای اولین بار با متون قرآن مواجه می‌شود، شگفتی ایجاد می‌کند، غنای مباحث علمی مطرح شده در آن است. در حالی که ما در تورات فعلی خطاهای علمی عظیمی می‌یابیم، هیچ خطایی در قرآن کشف نمی‌کنیم. اگر نویسنده قرآن یک انسان بوده است، چگونه می‌توانسته در قرن هفتم، درباره حقایقی بنویسد که متعلق به زمان او نبود؟!»

در سال ۱۹۸۸، آکادمی فرانسه جایزه تاریخ خود را به خاطر کتاب «قرآن کریم و علوم مدرن» به او اهدا کرد.

معرفی آن

جفری لانگ، ریاضیدان آمریکایی، در سال ۱۹۵۴ در بریجپورت، کنتیکت متولد شد. او دکترای خود را از دانشگاه پردو دریافت کرد و در حال حاضر استاد گروه ریاضی دانشگاه کانزاس است.

رد مسیحیت توسط او

جفری لانگ در کتاب خود با عنوان «مبارزه برای ایمان»، تجربه هیجان‌انگیز خود را بازگو می‌کند که ارزش دارد برای مردم بازگو شود تا ایده‌ای در مورد گسترش اسلام در غرب و چگونگی وقوع آن به دست آورند.
این مرد در خانواده ای مسیحی بزرگ شده بود و وقتی استاد ادیان او سعی داشت با استفاده از ریاضیات وجود خدا را اثبات کند، جفری لانگ، دانش آموز دبیرستانی، به او حمله کرد و با او در مورد شواهد بحث کرد. استاد از او ناراحت شد و با تذکر او را از کلاس اخراج کرد.
مرد جوان به خانه بازگشت و وقتی پدر و مادرش ماجرا را شنیدند، شوکه شدند و گفتند: تو ملحد شدی پسرم.
لانگه می‌گوید: «او در واقع ایمانش را به مسیحیت غربی از دست داد.» لانگه ده سال در این حالت الحاد باقی ماند و به جستجو پرداخت، اما چیزی که بیش از همه او را آزار می‌داد، بدبختی‌ای بود که مردم اروپا، با وجود زندگی مرفهشان، تجربه می‌کردند.

داستان مسلمان شدن او

در یک چشم به هم زدن، شگفتی از قرآن، هدیه‌ای از یک خانواده سعودی، پدیدار شد. لانگ قرآن را اینگونه توصیف می‌کند:
«احساس می‌کردم روبروی یک استاد روانشناسی هستم که نوری بر تمام احساسات پنهانم می‌تاباند. داشتم سعی می‌کردم در مورد برخی مشکلاتم صحبت کنم که او را در کمین دیدم، عمیقاً در من غوطه‌ور می‌شد و مرا در معرض حقیقت قرار می‌داد.»
از این رو، او در سال ۱۹۸۰ میلادی پس از مدتی ملحد بودن، به اسلام گروید.

گرویدن شوقی وُتاکی به اسلام، نقطه عطفی در تاریخ ژاپن و در واقع در تاریخ کل منطقه جنوب شرقی آسیا محسوب می‌شود. چگونه چنین شد؟ و داستان گرویدن پزشک ژاپنی شوقی وُتاکی به اسلام چیست؟ شوقی وُتاکی... پزشک ژاپنی
ووتاکی یک پزشک ژاپنی است که در سن شصت و هفت سالگی به اسلام گروید. او شخصیتی جذاب و اجتماعی دارد و بر هر کسی که با او در ارتباط است تأثیر می‌گذارد. دین او قبل از گرویدن به اسلام، بودیسم بود و او مدیر یک بیمارستان بزرگ در قلب توکیو (پایتخت ژاپن) بود. این بیمارستان یک شرکت سهامی بود که متعلق به ده هزار نفر بود. دکتر ووتاکی از زمان گرویدن به اسلام اعلام کرد که تمام تلاش خود را برای آوردن ده هزار سهامدار به اسلام انجام خواهد داد.

دکتر فوتاکی علاوه بر کارش به عنوان مدیر بیمارستان، در سال ۱۹۵۴ سردبیر یک مجله ماهانه ژاپنی به نام سیکامی جیب بود. او به موضوع بمب اتمی که بر ژاپن انداخته شد و تأثیر آن علاقه‌مند بود و سعی کرد برای این منظور کمک مالی جمع‌آوری کند. وقتی در این کار شکست خورد، پس از تهدید ده شرکت ژاپنی به انتشار اطلاعات محرمانه‌ای که بر منافع آنها تأثیر می‌گذاشت، شصت میلیون ین ژاپن از آنها اخاذی کرد. پس از یک محاکمه طولانی، او به سه سال زندان محکوم شد و مجوز پزشکی‌اش لغو شد.

داستان مسلمان شدن شوقی فوتکی

اولین برخورد او با اسلام زمانی بود که وارد زندان شد و شروع به خواندن چندین کتاب فلسفی، سیاسی و معنوی کرد. ایده توحید در درون او شروع به تعامل کرد و این ایده زمانی عمیقاً در او ریشه دواند که با تعدادی از چهره‌های اسلامی، از جمله مردی مسلمان به نام ابوبکر موریموتو، رئیس سابق انجمن مسلمانان ژاپن، تماس گرفت. موریموتو به او می‌گفت: «هرچه مسلمانان بیشتری در جهان وجود داشته باشند، مشکل مظلومان روی زمین پایان می‌یابد، زیرا اسلام دین عشق و برادری است.»

پس از اینکه فوتاکی راه هدایت خود را در اسلام یافت، او، پسرش و یکی دیگر از دوستانش تصمیم گرفتند به اسلام بگروند و گرویدن خود را در مرکز اسلامی توکیو اعلام کردند.

مشارکت‌های شوقی فوتکی

مسلمان شدن شوقی فوتاکی، بشارت دهنده مسلمان شدن تمام ژاپن است! اما چرا مسلمان شدن او یک تحول بزرگ در ژاپن محسوب می شود؟

زیرا این مرد بلافاصله پس از گرویدن به اسلام، قصد خود را برای گسترش اسلام در سراسر ژاپن اعلام کرد. پس از گرویدن به اسلام، در مارس ۱۹۷۵، او شصت و هشت نفر را برای اعلام گرویدن به اسلام در مسجد توکیو رهبری کرد و همچنین انجمن برادری اسلامی را تأسیس کرد.

علاوه بر این، در ۴ آوریل ۱۹۷۵، مسجد توکیو در رأس دویست ژاپنی که اسلام آوردن خود را اعلام کردند، قرار گرفت. بدین ترتیب، دکتر شوقی فوتاکی شروع به هدایت برادران ژاپنی خود برای گرویدن به دین خدا به صورت دسته جمعی کرد، تا اینکه تعداد اعضای انجمن برادری اسلامی که او ریاست آن را بر عهده داشت، از این مسلمانان جدید، تقریباً به بیست هزار مسلمان ژاپنی رسید و این در کمتر از یک سال اتفاق افتاد.

بنابراین، گرویدن شوقی فوتاکی به اسلام، نقطه عطفی در تاریخ ژاپن و در واقع در تاریخ کل منطقه جنوب شرقی آسیا محسوب می‌شود.

با این حال، پدیده‌ای در میان کسانی که به زبان عربی تسلط ندارند و در کشورهای اسلامی زندگی نمی‌کنند، پدیدار شده است که برخی ناخالصی‌های ناشی از اثرات جهل است؛ دکتر شوقی فوتکی با مسلمانان جدید از اعضای انجمن اسلامی خود در مورد ممنوعیت گوشت خوک و نوشیدن الکل با ملایمت رفتار کرد، شاید او برای جهل خود عذری داشت و شاید می‌خواست آنها را به تدریج از دین خود خارج کند. بنابراین، کشورهای اسلامی - و در درجه اول کشورهای عربی - باید مبلغانی را به این کشورها اعزام کنند (2).

منبع: کتاب (بزرگانی که به اسلام گرویدند) نوشته دکتر راغب السرجانی.

داستان گرویدن دکتر داگلاس آرچر به اسلام، که به عنوان مدیر مؤسسه آموزشی در جامائیکا فعالیت می‌کند. داستان گرویدن دکتر داگلاس آرچر به اسلام چیست؟ کمک‌های او پس از گرویدن به اسلام چه بود؟ داگلاس آرچر... اسلام دینی منحصر به فرد است.
داگلاس آرچر، که نام اسلامی او عبدالله بود، مدیر مؤسسه آموزشی در جامائیکا بود. او قبل از گرویدن به اسلام، از پیروان فرقه ادونتیست‌های روز هفتم بود و همچنین در دانشگاه ایلینوی آمریکا کار می‌کرد.

داستان مسلمان شدن داگلاس آرچر

داستان او با اسلام از زمانی شروع شد که او در دانشگاه در مورد روانشناسی سخنرانی می‌کرد. چند دانشجوی مسلمان آنجا بودند که انگلیسی را خوب صحبت نمی‌کردند. او مجبور بود بعد از سخنرانی‌ها کنار آنها بنشیند. از طریق این برخوردها، کنجکاوی و تمایل او برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد باورها و اصول آنها برانگیخته شد و او به شدت تحت تأثیر آنها قرار گرفت.

یکی از موارد مهمی که توجه او را به اسلام جلب کرد، مطالعه فلسفه بود که از طریق آن مطالبی در مورد اسلام خواند.

چیز دیگری که باعث شد او اسلام را از نزدیک بشناسد، یک دانشجوی فارغ‌التحصیل سعودی بود که در همان نزدیکی زندگی می‌کرد و با او زیاد در مورد اسلام صحبت می‌کرد. او کتاب‌های اسلامی زیادی به او داد و همچنین او را با دو استاد مسلمان دانشگاه آشنا کرد.

او در مورد نکته مهمی که منجر به گرویدن او به اسلام شد، می‌گوید:
«نکته مهم دیگر این است که تحقیق دکترای من در مورد آموزش و ملت‌سازی بود و از آنجا آموختم که ملت‌ها برای توسعه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و معنوی خود به چه چیزهایی نیاز دارند. من کشف کردم که ارکان اساسی اسلام، پایه و اساس بزرگی برای بازسازی اجتماعی، اقتصادی و معنوی ملت فراهم می‌کند. بنابراین، اگر از من بپرسید: چرا به اسلام گرویدم؟ به شما می‌گویم: زیرا اسلام دینی منحصر به فرد است که ارکان اساسی آن، مبنایی برای حکومتداری تشکیل می‌دهند که هم وجدان و هم زندگی مؤمنان را هدایت می‌کند.»

مشارکت‌های داگلاس آرچر

داگلاس آرچر از اسلام دفاع کرد و گفت که اسلام قادر به حل مشکلات و برآوردن نیازهای اجتماعی، معنوی و سیاسی کسانی است که تحت نظام‌های سرمایه‌داری و کمونیسم زندگی می‌کنند. این دو نظام نتوانستند مشکلات بشریت را حل کنند، اما اسلام به رنج‌دیدگان آرامش و به سردرگمان و گم‌گشتگان امید و هدایت ارائه می‌دهد.

دکتر داگلاس آرچر، از طریق ریاست خود بر مؤسسه آموزشی کارائیب، از طریق برنامه‌های دانشگاهی این مؤسسه، به دنبال گسترش اسلام در هند غربی نیز هست. او همچنین برای حمایت از آرمان اسلامی خود، به عربستان سعودی و کویت سفر کرده است.

منبع: کتاب (بزرگانی که به اسلام گرویدند) نوشته دکتر راغب السرجانی.

 

داستان گرویدن دیوید لایولی آمریکایی به اسلام، کسی که ذهن و قلبش نمی‌توانست دو اصل اساسی از باورهای مسیحی را بپذیرد: آموزه تثلیث و آموزه نجات. پس داستان گرویدن دیوید به اسلام چیست؟
دیوید لایولی در فیلادلفیا، پنسیلوانیا متولد شد و در رشته ریاضیات تحصیل کرد تا اینکه از دانشگاه لیهای با گرایش علوم کامپیوتر فارغ‌التحصیل شد.
او درباره خودش می‌گوید: «در اوایل جوانی، من و خانواده‌ام مرتباً در کلیسای پروتستان شرکت می‌کردیم و پروتستانتیسم دین اکثریت مردم آمریکا است. من در اوایل به مطالعه متون و باورهای دینی پرداختم، اما متوجه شدم که ذهن و قلبم دو باور اساسی مسیحی را نمی‌پذیرد که عبارتند از:
آموزه تثلیث (به هر شکلی رد می‌شود) زیرا با عقل در تضاد است.
- آموزه نجات که به مسیح علیه السلام نسبت داده می شود، زیرا حاوی تناقضات دینی در حوزه اخلاق است.
سپس به دنبال یافتن اعتقاد جدیدی رفتم که مرا از انحراف و گمگشتگی محافظت کند و خلأ معنوی را که جوانان آمریکایی و اروپایی از آن رنج می‌بردند و از آن شکایت داشتند، پر کند.

داستان مسلمان شدن دیوید لایولی

دیوید لایولی درباره خودش صحبت می‌کند و می‌گوید:
«من با یک دوست آمریکایی آشنا شدم که قبل از من به اسلام گرویده بود و او ترجمه‌ای از معانی قرآن کریم به انگلیسی داشت. من آن را برداشتم تا به مجموعه کتاب‌های مذهبی‌ام اضافه کنم. به محض اینکه شروع به خواندن آن کردم، قلبم با اصولی که اسلام در بر داشت، آرام گرفت. سپس به اسلام روی آوردم و با این دعاها از خدا التماس کردم: ای صاحب هدایت، اگر این دینی که اسلام نامیده می‌شود، دین حقیقی تو نیست که تو را خشنود می‌کند، پس مرا از آن و از یاران مسلمانم دور کن. اگر این دین حقیقی تو است، پس مرا به آن نزدیک‌تر کن و به سوی آن هدایتم کن.»
حتی یک هفته هم نگذشت که اسلام در قلبم جای گرفت و ریشه در وجدانم دواند. قلب و ذهنم آرام گرفت، روحم آرام گرفت و با این حقیقت که اسلام حقیقتاً دین خداست و قرآن که می‌گوید: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإِسْلامُ» (آل عمران: ۱۹) حق است، آرامش یافتم.

مشارکت‌های دیوید لایولی

داوود عبدالله توحیدی (این نام او پس از گرویدن به اسلام بود) سعی کرد مسلمانان را از وضعیتشان آگاه کند و از آنها خواست که وضعیت خود را تغییر دهند و گفت:
«چه تفاوت بزرگی است بین اسلام و ارزش‌ها، اخلاق و باورهای والای آن، و حال مسلمانان در جهل به ایمانشان، از دست دادن ارزش‌هایشان و دوری از ارزش‌ها و اخلاق اسلام!! حاکمان مسلمان در کار برای اسلام، با اینکه پیام والای آنهاست، کوتاهی کرده‌اند. علمای اسلام نقش واقعی خود را در دعوت به اسلام، اجتهاد و استنباط احکام رها کرده‌اند. آنچه از علمای اسلام خواسته شده این نیست که صرفاً به حفظ میراث اکتفا کنند، بلکه باید به عمل به اندیشه اسلامی بازگردند. آنگاه نور نبوت، ایمان، عمل و سود رساندن به دیگران به آنها باز خواهد گشت.»
شگفت‌آور است که چه تعداد از جوانان در جهان اسلام از ارزش‌های معنوی اسلام روی برگردانده‌اند و از آموزه‌های آن روی برگردانده‌اند، در حالی که جوانان جهان غرب را تشنه‌ی این ارزش‌ها می‌بینیم، اما قادر به یافتن آنها در جوامع سکولار خود نیستند، جوامعی که هیچ چیز از اسلام نمی‌دانند.
و اما آرزوی آن مسلمان آمریکایی، داوود توحیدی:
«آرزوی من این است که مطالعات اسلامی خود را ادامه دهم و در ادیان تطبیقی تخصص بگیرم تا بتوانم در آموزش نسل‌های آینده مسلمانان در آمریکا مشارکت داشته باشم، با تهاجم فکری در آنجا مقابله کنم و برای گسترش اسلام در میان غیرمسلمانان تلاش کنم. همچنین امیدوارم روزی فرا برسد که شاهد تأثیر اسلام بر تغییر شکل آینده جامعه آمریکا و مشارکت در رنسانس اسلام در سراسر جهان باشم. اسلام هیچ سرزمینی نمی‌شناسد، بلکه راهنمایی است که برای همه مردم فرستاده شده است. قرآن کریم در مورد پیامبر اسلام می‌گوید: {و تو را [ای محمد] جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.} [انبیاء: 107]

منبع: کتاب (بزرگانی که به اسلام گرویدند) نوشته دکتر راغب السرجانی.

تاریخ، شرق‌شناس (گولاگر مانیوس) را به عنوان یکی از افراد مشهوری که در مجارستان به اسلام گرویده‌اند، به یاد خواهد داشت. عبدالکریم ژرمانیوس، محقق مجارستانی

معرفی آن

گولاگر مانیوس که در ۶ نوامبر ۱۸۸۴ به دنیا آمد و پس از گرویدن به اسلام، نامی مسلمان برای خود برگزید، عبدالکریم ژرمانیوس.
عبدالکریم ژرمانیوس توانست در حوزه کاری خود، به عنوان استاد دانشگاه لوران آنوو، اسلام و پیام محمد را ترویج دهد. عبدالکریم ژرمانیوس توسط تعداد زیادی از افراد چه در داخل و چه در خارج از دانشگاه دنبال شد، تا جایی که دانشگاه کرسی تاریخ عرب و اسلام را به نام او تعیین کرد.

داستان مسلمان شدن او

دکتر عبدالکریم ژرمانیوس پیشینه گرویدن خود به اسلام را اینگونه روایت می‌کند: «یک بعدازظهر بارانی بود و من هنوز در دوران نوجوانی‌ام بودم که داشتم صفحات یک مجله مصور قدیمی را ورق می‌زدم، که در آن وقایع جاری با داستان‌های فانتزی و توصیفاتی از برخی کشورهای دورافتاده در هم آمیخته شده بود. مدتی را بی‌تفاوت صفحات را ورق می‌زدم تا اینکه ناگهان چشمم به تصویری از یک تابلوی چوبی حکاکی‌شده افتاد که توجهم را جلب کرد. تصویر خانه‌هایی با سقف‌های مسطح بود که در جای‌جای آن گنبدهای گردی به آرامی در آسمان تاریک که تاریکی آن توسط هلال ماه شکافته می‌شد، قرار داشتند.
این تصویر تخیل مرا تسخیر کرد و اشتیاقی مقاومت‌ناپذیر و طاقت‌فرسا برای شناخت نوری که بر تاریکی موجود در نقاشی غلبه می‌کرد، در من برانگیخت. شروع به یادگیری زبان ترکی، سپس فارسی و بعد عربی کردم و سعی کردم بر این سه زبان مسلط شوم تا بتوانم وارد این دنیای معنوی شوم که این نور خیره‌کننده را در سراسر بشریت می‌گستراند.
در طول یک تعطیلات تابستانی، من به اندازه کافی خوش شانس بودم که به بوسنی - نزدیکترین کشور شرقی به کشور خودم - سفر کنم. به محض اینکه در هتل اقامت کردم، با عجله بیرون رفتم تا مسلمانان را در حال فعالیت ببینم. با برداشتی که از آنجا داشتم، با آنچه اغلب در مورد آنها گفته می‌شد، در تضاد بود. این اولین برخورد من با مسلمانان بود. سال‌ها و سال‌ها در زندگی پر از سفر و مطالعه گذشت و با گذشت زمان، چشمانم به افق‌های شگفت‌انگیز و جدیدی باز شد.
با وجود سفرهای طولانی‌اش در دنیای خدا، لذت بردن از تماشای شاهکارهای آثار باستانی در آسیای صغیر و سوریه، یادگیری زبان‌های متعدد و خواندن هزاران صفحه از کتاب‌های دانشمندان، او همه این‌ها را با نگاهی موشکافانه مطالعه می‌کرد. او می‌گوید: «با وجود همه این‌ها، روح من تشنه ماند.»
در حالی که او در هند بود، یک شب، همانطور که در خواب می‌بیند، محمد، رسول خدا، که خداوند او را رحمت کند، را دید که با صدایی دلسوزانه خطاب به او گفت: «چرا این همه سردرگمی؟ راه مستقیم پیش رو مانند سطح زمین امن و هموار است. با گام‌های استوار و قدرت ایمان قدم بردار.» جمعه بعد، اتفاق مهمی در مسجد جمعه دهلی رخ داد، زمانی که او علناً گرویدن خود به اسلام را اعلام کرد.
«حاج عبدالکریم جرمانوس آن لحظات احساسی را به یاد می‌آورد و می‌گوید: «آنجا پر از احساس و هیجان بود و من به یاد نمی‌آورم که در آن زمان چه اتفاقی افتاد. مردم جلوی من ایستاده بودند و مرا در آغوش می‌گرفتند. چه تعداد از مردم فقیر و خسته با التماس به من نگاه می‌کردند، از من دعا می‌خواستند و می‌خواستند سرم را ببوسند. من از خدا خواستم که نگذارد این ارواح معصوم به من طوری نگاه کنند که انگار از آنها بالاتر هستم، زیرا من چیزی جز حشره‌ای در میان حشرات زمین یا گمشده‌ای نیستم که مانند سایر موجودات بدبخت، در جستجوی نور، درمانده و ناتوان است. من در برابر ناله‌ها و امیدهای این افراد خوب شرمنده بودم. روز بعد و روز بعد، مردم دسته دسته برای تبریک به سمت من هجوم آوردند و از عشق و محبت آنها به اندازه کافی دریافت کردم که برای بقیه عمرم توشه داشته باشم.»

اشتیاق او برای یادگیری زبان‌ها

عبدالکریم ژرمانوس زبان‌های غربی: یونانی، لاتین، انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی و مجاری، و زبان‌های شرقی: فارسی و اردو را آموخت. او همچنین عربی و ترکی را زیر نظر معلمانش: وامبری و گلدزیهر فرا گرفت، که اشتیاق خود را به شرق اسلامی از آنها به ارث برده بود. سپس تحصیلات خود را پس از سال ۱۹۰۵ در دانشگاه‌های استانبول و وین ادامه داد. او در سال ۱۹۰۶ کتابی به زبان آلمانی در مورد ادبیات عثمانی و کتاب دیگری در مورد تاریخ طبقات ترک در قرن هفدهم نوشت که برای آن جایزه‌ای دریافت کرد که به او امکان داد مدت طولانی را در لندن بگذراند، جایی که تحصیلات خود را در موزه بریتانیا به پایان رساند.
در سال ۱۹۱۲، او به بوداپست بازگشت، جایی که به عنوان استاد زبان‌های عربی، ترکی و فارسی و تاریخ و فرهنگ اسلامی در دبیرستان شرقی، سپس در دپارتمان شرقی دانشگاه اقتصاد و سپس در سال ۱۹۴۸ به عنوان استاد و رئیس دپارتمان عربی در دانشگاه بوداپست منصوب شد. او به تدریس زبان عربی، تاریخ تمدن اسلامی و ادبیات باستانی و مدرن عرب ادامه داد و تلاش کرد تا پیوندهایی بین رنسانس‌های اجتماعی و روانی ملل اسلامی پیدا کند، تا اینکه در سال ۱۹۶۵ بازنشسته شد.
شاعر هندی، رابیندرانات تاگور، او را به هند دعوت کرد تا به عنوان استاد تاریخ اسلام مشغول به کار شود، بنابراین او در دانشگاه‌های دهلی، لاهور و حیدرآباد (۱۹۲۹-۱۹۳۲ میلادی) تدریس کرد. در آنجا، او در مسجد جامع دهلی گرویدن خود به اسلام را اعلام کرد، خطبه جمعه را ایراد کرد و نام (عبدالکریم) را برای خود برگزید. او به قاهره رفت و نزد شیوخ الازهر به مطالعه اسلام پرداخت، سپس به عنوان زائر به مکه رفت، از مسجد پیامبر بازدید کرد و در طول سفر حج خود، کتاب خود با عنوان «الله اکبر» را نوشت که در سال ۱۹۴۰ میلادی به چندین زبان منتشر شد. او همچنین (۱۹۳۹-۱۹۴۱ میلادی) در قاهره و عربستان سعودی تحقیقات علمی انجام داد و نتایج آنها را در دو جلد منتشر کرد: «نقاط عطف ادبیات عرب» (۱۹۵۲ میلادی) و «مطالعات در ساختارهای زبانی عرب» (۱۹۵۴ میلادی).
در بهار ۱۹۵۵، او به دعوت دولت برای سخنرانی به زبان عربی در مورد اندیشه معاصر عرب، چند ماهی را در قاهره، اسکندریه و دمشق گذراند.

مشارکت‌های او

دکتر عبدالکریم گرمانوس میراث علمی غنی و متنوعی از خود به جا گذاشت. از جمله آثار او می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: قواعد زبان ترکی (۱۹۲۵)، انقلاب ترکیه و ناسیونالیسم عرب (۱۹۲۸)، ادبیات مدرن ترکیه (۱۹۳۱)، روندهای مدرن در اسلام (۱۹۳۲)، کشف و حمله به شبه جزیره عربستان، سوریه و عراق (۱۹۴۰)، رنسانس فرهنگ عرب (۱۹۴۴)، مطالعاتی در ساختارهای زبانی عربی (۱۹۵۴)، ابن رومی (۱۹۵۶)، در میان متفکران (۱۹۵۸)، به سوی انوار شرق، شاعران برگزیده عرب (۱۹۶۱) و فرهنگ اسلامی و ادبیات مغرب (۱۹۶۴). او همچنین سه کتاب در مورد: ادبیات مهاجرت، سیاحان عرب و ابن بطوطه و تاریخ ادبیات عرب تهیه کرد.
این استاد مجارستانی که مطالعاتش در سراسر جهان عرب به طور گسترده مورد توجه قرار گرفت، در گسترش دعوت اسلامی و تأسیس یک کتابخانه اسلامی مشهور با همکاری شیخ ابویوسف المصری نقش داشت. دولت مجارستان به این کتابخانه علاقه نشان داد و تا به امروز نیز از آن حمایت مالی می‌کند و میراث و تاریخ اسلامی را حفظ کرده و مسلمانان را در آنجا تشویق می‌کند.
او پس از ماجراجویی‌های هیجان‌انگیز در مسیر دریایی به مصر، در سال ۱۹۳۹ فرصت سفر به صحرا را پیدا کرد. او از لبنان و سوریه بازدید کرد و سپس دومین سفر حج خود را انجام داد. او در مقدمه‌ی نسخه ۱۹۷۳ کتاب «الله اکبر!» نوشت: «من سه بار از شبه‌جزیره عربستان، مکه و مدینه بازدید کردم و تجربیاتم را در اولین سفرم در کتاب «الله اکبر!» در سال‌های ۱۹۳۹-۱۹۴۰، پس از شروع جنگ جهانی دوم، به عنوان یک دریانورد، بدون توجه به خطرات و خستگی، از دانوب عبور کردم تا به دریا برسم. به مصر رسیدم و از آنجا به شبه‌جزیره عربستان رفتم. چندین ماه را در مدینه گذراندم و در آنجا از مکان‌هایی که با زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مرتبط بودند، بازدید کردم: ویرانه‌های مسجد دو قبله، قبرستان بقیع و مکان‌های جنگ‌های بدر و احد. من مهمان مسجد مصری بودم که توسط محمد علی در مدینه تأسیس شده بود. عصرها، علمای مسلمان برای بحث در مورد وضعیت اسلام در جهان به دیدار من می‌آمدند. همانطور که در این کتاب توضیح دادم، روح اسلام با همان قدرت و عمق و بدون کاهش، علیرغم تمام تغییرات دنیوی که جهان شاهد آن بود، از آنها به من ساطع می‌شد.» همانطور که من در جوانی‌ام، که در شرق اسلامی گذراندم، آن را تجربه کردم.» رویای او برای رفتن از حجاز به ریاض به همراه کاروان‌ها، در طول سفر سال ۱۹۳۹ به حقیقت پیوست. او پس از چهار هفته دشوار به آنجا رسید، که جزئیات آن را در کتاب معروف خود (زیر نور کم سوی هلال) در سال ۱۹۵۷ جاودانه کرد.
او در کتاب بعدی خود، «به سوی انوار شرق» (۱۹۶۶)، تجربیات خود را در طول سفرهایش بین سال‌های ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۵ ارائه داد. در این دوره، او به عضویت آکادمی‌های علمی عرب در مصر (۱۹۵۶)، بغداد (۱۹۶۲) و دمشق (۱۹۶۶) درآمد. او در سال ۱۹۶۲ به دعوت نخست وزیر عبدالکریم قاسم برای شرکت در جشن‌های برگزار شده به مناسبت هزار و دویستمین سالگرد تأسیس بغداد، از بغداد بازدید کرد. سپس به عضویت آکادمی علمی عراق درآمد و در مراسم افتتاحیه، مقاله‌ای تحقیقاتی با عنوان: تاریخ اسلام در مجارستان ارائه داد. در سال ۱۹۶۴، دولت مصر از او دعوت کرد تا در جشن هزاره تأسیس الازهر شرکت کند. در سال ۱۹۶۵، ملک فیصل بن سعود از او دعوت کرد تا در کنفرانس اسلامی در مکه شرکت کند و او در سن هشتاد و یک سالگی، برای سومین بار در آنجا مناسک حج را به جا آورد.
ژرمانوس نویسنده‌ای پرکار بود که طیف گسترده‌ای از موضوعات را پوشش می‌داد. او درباره تاریخ و ادبیات ترک‌های عثمانی نوشت، درباره تحولات معاصر در جمهوری ترکیه، اسلام و جنبش‌های فکری اسلامی معاصر و ادبیات عرب تحقیق کرد. کتاب مهم او، *تاریخ ادبیات عرب*، در سال ۱۹۶۲ منتشر شد و پیش از آن، *شاعران عرب از دوران پیش از اسلام تا به امروز*، در سال ۱۹۶۱ منتشر شد. او همچنین درباره مسافران و جغرافی‌دانان عرب در *جغرافی‌دانان عرب*، لندن ۱۹۵۴، نوشت و مطالعات متعددی درباره هند انجام داد. او کتاب‌ها و تحقیقات خود را علاوه بر زبان مجاری، به چندین زبان دیگر مانند انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی و آلمانی نیز نوشت. شاید سبک آسان و گیرای او دلیل گسترش کتاب‌هایش بوده باشد. به این ترتیب، ژرمانوس نقش پیشگامی در معرفی فرهنگ و ادبیات عرب، اسلام و تمدن شرقی به طور کلی ایفا کرد و نسل‌های متوالی مجارستانی‌ها با آثار او آشنا شدند و آنها را دوست داشتند.

مرگ او

عبدالکریم ژرمانوس در ۷ نوامبر ۱۹۷۹ در سن نود و شش سالگی درگذشت و طبق آداب اسلامی در گورستانی در بوداپست به خاک سپرده شد. موزه جغرافیای مجارستان در اِرد، تمام آرشیو این سیاح و شرق شناس مسلمان مجارستانی را در خود جای داده است.

در میان معاصران فرانسوی‌اش که مصر را مطالعه می‌کردند، باستان‌شناس امیل پرس دافنه یکی از تأثیرگذارترین مشارکت‌کنندگان در دانش آن بود. او شخصیتی برجسته و با استعدادهای فراوان بود که نه تنها آثار باستانی فراعنه را کشف کرد، بلکه علاقه خود را به مطالعه تمدن اسلامی نیز گسترش داد. جسارت اکتشافات و بی‌پروایی ماجراجویی‌های او گواهی بر بینش نافذ، مشاهده دقیق، دانش گسترده و اشتیاق شدید او برای دستیابی به حقیقت است.

او باستان‌شناسی را با آثار بسیار مهمی غنی کرد که سال‌ها تلاش مستمر خود را وقف آنها کرد و ثروت هنگفتی را که به ارث برده بود، علاوه بر مناصبی که داشت، فدای آنها نمود تا اینکه توانست علاوه بر مقالات و مطالعات، چهارده کتاب نیز منتشر کند که مهم‌ترین آنها کتاب او (آثار باستانی مصر و تاریخ هنر مصر از سپیده دم تاریخ تا سلطه روم) و دایره‌المعارف حجیم او (هنر عرب از واقعیت آثار باستانی مصر از قرن هفتم تا پایان قرن هجدهم) است.

شاهکارها و دستاوردهای امیل دافن، آثاری شایسته تقدیر و شناخت هستند و نام او باید در کنار نام‌های شامپولیون، ماریت و ماسپرو در خاطرات علاقه‌مندان به تاریخ هنر بدرخشد.

در سال ۱۸۲۹، بریس داوین به عنوان مهندس عمران در خدمت ابراهیم پاشا، سپس به عنوان استاد توپوگرافی در مدرسه ستاد در خانقاه و به عنوان معلم خصوصی پسران پاشا مشغول به کار شد. با این حال، به دلیل تکبر شدید، خودبزرگ‌بینی و نکوهش رفتارهای نکوهیده، اغلب با مافوق‌های خود آشفته و بی‌پروا می‌شد، تا جایی که به آنها حمله می‌کرد. این امر خشم آنها را بر او برانگیخت و این حادثه در نهایت منجر به خشم حاکم از او شد.

این مهندس خیلی زود به یک شرق شناس و مصرشناس تبدیل شد و خود را وقف یادگیری زبان عربی، لهجه های آن، قرائت آن و رمزگشایی هیروگلیف کرد. به محض اینکه به توانایی خود در استقلال پی برد، در سال ۱۸۳۷ میلادی از سمت خود استعفا داد و آزادی خود را به عنوان یک مسافر، کاوشگر و باستان شناس ترجیح داد.

داستان مسلمان شدن امیل بریس داوین

امیل بریس دآون با دقت فراوان اسلام را مطالعه کرد و کار خود را با مطالعه قرآن، زندگی پیامبر اسلام و پیام او آغاز کرد. او توضیح داد که چگونه اعراب صرفاً قبایلی جنگجو و متخاصم بودند، اما پیامبر توانست آنها را به ملتی متحد و منسجم تبدیل کند که بر دو امپراتوری بزرگ جهان، امپراتوری ایران و امپراتوری بیزانس، پیروز شد و آنها را تحت حکومت مسلمانان درآورد.

او درباره علت گرویدنش به اسلام می‌گوید:
او خاطرنشان کرد که شریعت اسلام با عدالت، حقیقت، بردباری و بخشش مشخص می‌شود و برادری کامل انسانی را فرا می‌خواند، به همه فضایل دعوت می‌کند و از همه رذایل نهی می‌کند و تمدن اسلامی، تمدنی انسانی است که قرن‌های متمادی بر جهان باستان تسلط داشت.

امیل داوین همه اینها را مطالعه کرد و دریافت که قلب و ذهنش او را به پذیرش اسلام سوق می‌دهد. بنابراین به اسلام گروید و نام ادریس داوین را برای خود برگزید. او لباس دهقانی پوشید و برای انجام مأموریت خود در مصر علیا و دلتا عازم شد.

مشارکت‌های امیل بریس دآون

اعراب بیش از آنکه در حوزه باستان شناسی دوران فراعنه به برایس داوین مدیون باشند، در حوزه باستان شناسی اسلامی به او مدیونند.

ادریس دافن، محقق تمدن‌ها و باستان‌شناسی، توانست تمدن‌های فراعنه و اسلامی را از خواب غفلت بیدار کند و هنر انسان‌گرایانه و پویای عرب را به ما بازگرداند. این همان چیزی است که اسلام به این شرق‌شناس مسلمان فرانسوی مدیون است.

منبع: کتاب (بزرگانی که به اسلام گرویدند) نوشته دکتر راغب السرجانی.

او یکی از مشهورترین اقتصاددانان جهان است، اما پس از آشنایی با اسلام، به آن گروید و نام خود را از کریستوفر همونت به احمد تغییر داد.

اما چه چیزی باعث شد این اقتصاددان مشهور به اسلام روی آورد؟ این چیزی است که ما از طریق داستان گرویدن او به اسلام خواهیم آموخت.

داستان گرویدن کریستوفر شامون به اسلام

داستان گرویدن کریستوفر شامون به اسلام از زمانی آغاز شد که او در داستان تثلیث شک کرد، چرا که برای آن تنها می‌توانست توضیح قانع‌کننده‌ای در قرآن کریم پیدا کند. او آنچه را که به دنبالش بود در اسلام یافت و ماهیت و عظمت آن را درک کرد. او آنچه را که در مورد تثلیث به دنبالش بود، زمانی یافت که در قرآن کریم خواند که عیسی - علیه السلام - فرستاده‌ای از جانب خداست، او یک انسان است و تنها یک خدا وجود دارد که شایسته پرستش و اطاعت است.

کریستوفر شامون سپس از طریق خواندن قرآن کریم ترجمه شده به انگلیسی و همچنین خواندن برخی از کتاب‌های ترجمه شده در مورد اسلام، شروع به یادگیری بیشتر در مورد اسلام کرد. او در پادشاهی عربستان سعودی کار می‌کرد و این به او فرصتی برای معاشرت با مسلمانان از ملیت‌های مختلف داد. او در این مورد می‌گوید:

«تعاملات من با مسلمانان از ملیت‌های مختلف و بحث‌هایی که با آنها داشتم، تأثیر قابل توجهی بر درک من از اسلام داشت، زیرا خود را مشتاق یادگیری فلسفه دین اسلام یافتم.»

اینگونه بود که کریستوفر شامون با اسلام آشنا شد، به حقیقتی که در جستجویش بود رسید و علیرغم شهرتش به عنوان یکی از مشهورترین اقتصاددانان جهان، به آن پایبند ماند.

مشارکت‌های کریستوفر شامونت

کریستوفر شامون از مسلمانان خواست که به آموزه‌های دین خود پایبند باشند زیرا این آموزه‌ها دلیل موفقیت آنها هستند. او در این زمینه گفت:

«آموزه‌های اسلام عالی هستند. اگر مسلمانان به آنها پایبند بودند، به بالاترین سطوح پیشرفت، قدرت و تمدن می‌رسیدند. با این حال، مسلمانان درون‌گرا هستند و همین امر باعث برتری دیگران بر آنها شده است، اگرچه مسلمانان اولیه اولین کسانی بودند که در مسیر تمدن و پیشرفت علمی، اجتماعی و اقتصادی گام نهادند.»

کریستوفر شامونت بدین ترتیب روشن کرده است که آموزه‌های اسلام راه پیشرفت و ترقی است، عدم پایبندی به آنها دلیل عقب‌ماندگی مسلمانان است و بازگشت مسلمانان به پایبندی به عباداتشان راه پیشرفت و موفقیت آنهاست.

احمد شامون همچنین درباره اسلام صحبت کرد و گفت:
«اسلام دینی است که با ذهن انسان سخن می‌گوید و پایه و اساس دستیابی به سعادت در دنیا و آخرت را بنا می‌نهد. این یک واقعیت است. من آنچه را که به دنبالش بودم در اسلام یافتم و هر مشکلی که فرد با آن روبرو می‌شود می‌تواند راه حل آن را در قرآن کریم بیابد.»

منبع: کتاب (بزرگانی که به اسلام گرویدند) نوشته دکتر راغب السرجانی.

آقای روو، شرق‌شناس، محقق مذهبی و جامعه‌شناس انگلیسی، در سال ۱۹۱۶ در انگلستان از والدینی مسیحی و یهودی متولد شد. او زندگی خود را با مطالعه ادیان مسیحی و یهودی والدینش آغاز کرد، سپس به مطالعه هندوئیسم و فلسفه آن، به ویژه آموزه‌های مدرن آن، و آیین بودایی پرداخت و آنها را با برخی از آموزه‌های یونان باستان مقایسه کرد. سپس برخی از نظریه‌ها و آموزه‌های اجتماعی مدرن، به ویژه ایده‌های بزرگترین محقق و فیلسوف روسی، لئو تولستوی، را مطالعه کرد.

داستان مسلمان شدن مستشرق حسین رئوف

علاقه و مطالعه آقای روف به اسلام، علیرغم اقامتش در برخی از کشورهای عربی، در مقایسه با سایر ادیان و عقاید، دیر اتفاق افتاد. اولین آشنایی او با اسلام از طریق خواندن ترجمه قرآن کریم توسط رادول بود، اما او تحت تأثیر آن قرار نگرفت زیرا ترجمه‌ای وفادار و صادقانه نبود، مانند بسیاری از ترجمه‌های مشابه که آلوده به جهل یا اهداف خصمانه بودند و به چندین زبان خارجی منتشر شده بودند.

خوشبختانه برای او، او با یک مبلغ فرهیخته و صادق اسلام آشنا شد که به اسلام علاقه داشت و در انتقال آن به مردم صادق بود. او او را با برخی از حقایق اسلام آشنا کرد و او را به نسخه ترجمه شده معانی قرآن کریم که توسط یک محقق مسلمان ترجمه شده بود، راهنمایی کرد. او علاوه بر روشن کردن معانی واقعی که زبان انگلیسی قادر به بیان آنها نیست، تفسیری روشن و قانع کننده بر اساس منطق و عقل به آن افزود. او همچنین او را به برخی از کتاب‌های اسلامی دیگر که با حقیقت و شواهد روشن مشخص می‌شوند، راهنمایی کرد. همه اینها به او اجازه داد تا یک ایده اساسی در مورد حقیقت اسلام شکل دهد، که اشتیاق او را برای کسب دانش بیشتر در مورد آن، اصول و اهداف آن از طریق منابع علمی بی‌طرفانه برانگیخت.

ارتباط او با برخی از گروه‌های اسلامی و مطالعه دقیق احوال آنها، میزان تأثیر اسلام بر رفتار و روابط آنها را تأیید کرد و این امر، تصور اولیه او را در مورد عظمت اسلام تأیید کرد و او با تمام وجود به آن ایمان آورد.

چرا این شرق شناس انگلیسی به اسلام گروید؟

او در مورد تجربه خود از پذیرش اسلام می‌گوید:
«روزی در سال ۱۹۴۵، چند نفر از دوستانم مرا دعوت کردند تا نماز عید را تماشا کنم و بعد از نماز غذا بخورم. فرصت خوبی بود تا از نزدیک آن جمعیت بین‌المللی مسلمانان را ببینم، بدون هیچ تعصب ملی یا نژادی در میان آنها... در آنجا با یک شاهزاده ترک و در کنارش با بسیاری از تهیدستان ملاقات کردم. همه آنها برای غذا خوردن نشستند. در چهره ثروتمندان هیچ فروتنی تصنعی، تظاهر یا تظاهر کاذب به برابری، مانند آنچه در چهره یک مرد سفیدپوست هنگام صحبت با همسایه سیاه‌پوستش دیده می‌شود، دیده نمی‌شد. در میان آنها کسی را ندیدید که از جمع کناره‌گیری کند یا خود را در گوشه‌ای یا گوشه‌ای دور از جمع، خلوت کند. در میان آنها آن احساس طبقاتی مسخره‌ای را که می‌تواند پشت پرده‌های دروغین فضیلت پنهان شود، ندیدید.»

«برای من کافی است که پس از تفکر و تأمل دقیق بگویم که پس از مطالعه‌ی تمام ادیان شناخته‌شده‌ی دیگر در جهان، بدون اینکه توجه مرا جلب کنند و بدون اینکه هیچ‌کدام از آنها مرا متقاعد کنند، خودبه‌خود به این دین ایمان آوردم.»

او سپس اخلاق، مدارا و سخاوت مسلمانان را ستود و به توانایی اسلام در حل مشکل نابرابری اجتماعی و تضاد طبقاتی اشاره کرد و گفت:

«من به بسیاری از کشورهای جهان، چه در شرق و چه در غرب، سفر کرده‌ام و این فرصت را داشته‌ام که ببینم چگونه از غریبه در همه جا استقبال می‌شود و بدانم که احترام به او اولین چیزی است که به ذهن خطور می‌کند و اولین رسم (بررسی او و منفعت یا سودی که ممکن است از کمک به او حاصل شود) کجاست، و در میان غیرمسلمانان کسی را نیافته‌ام که در استقبال از غریبه، گرمی با او، احترام به او و مهربانی با او بدون انتظار چیزی در عوض یا بدون انتظار هیچ سودی، با آنها قابل مقایسه باشد... از منظر اقتصادی، متوجه می‌شویم که گروه‌های اسلامی تنها کسانی هستند که اختلافات بین ثروتمندان و فقرا را به گونه‌ای از بین برده‌اند که فقرا را به سمت واژگون کردن ساختار جامعه و دامن زدن به هرج و مرج و نفرت سوق نمی‌دهد.»

مشارکت‌های شرق‌شناس حسین رئوف

حسین رئوف، خاورشناس مسلمان انگلیسی، یکی از برجسته‌ترین پژوهشگران اجتماعی اروپایی بود که با دقت و ژرف‌نگری به مطالعه ادیان و آموزه‌های اجتماعی پرداخت. او از عظمت اسلام، اهداف و اصول والا، توانایی خارق‌العاده آن در حل مشکلات و مقابله با سختی‌های افراد و جوامع بشری و سازگاری شگفت‌انگیز آن با محیط‌ها و تمدن‌های مختلف، علیرغم تنوع و تفاوت‌هایشان، شگفت‌زده شده بود.

پس از گرویدن به اسلام، طبیعی بود که او ابتکار عمل را برای دعوت مردم به این دین که قلب، ذهن و احساسات او را تسخیر کرده بود، به دست گیرد تا هموطنان خود را با اصول تسامح‌آمیز و اهداف والای آن آشنا کند، در حالی که سیل دروغ‌ها را رد می‌کرد و بنای توهمات و دروغ‌هایی را که دشمنان اسلام به آن بسته بودند، ویران می‌ساخت.

و حق فرمود خداوند متعال آنگاه که فرمود: «و کیست نیکوتر گفتار از آن کس که به سوی خدا دعوت کند و عمل صالح انجام دهد و گوید: من از مسلمانانم.» (فصلت: ۳۳)

منبع: کتاب (بزرگانی که به اسلام گرویدند) نوشته دکتر راغب السرجانی.

داستان مسلمان شدن حامد مارکوس، محقق آلمانی که شیفته سبک قرآن شده بود. داستان مسلمان شدن حامد مارکوس چیست؟ و او پس از مسلمان شدن درباره اسلام چه گفت؟ دکتر حامد مارکوس، محقق و روزنامه‌نگار آلمانی
از دوران کودکی، هر زمان که می‌توانستم، میل درونی برای مطالعه اسلام در من وجود داشت. من همیشه یک نسخه ترجمه شده از قرآن را در کتابخانه شهری که در آن بزرگ شده بودم، مطالعه می‌کردم. گوته اطلاعات خود را در مورد اسلام از همین نسخه به دست آورد.

من عمیقاً تحت تأثیر سبک فکری درخشان قرآن قرار گرفتم، که در عین حال، آموزه‌های اسلامی را نیز تقویت می‌کرد. همچنین از روح بزرگ و انعطاف‌پذیری که این آموزه‌ها در قلب مسلمانان اولیه برانگیخته و شعله‌ور کرده بود، شگفت‌زده شدم.

سپس، در برلین، این فرصت را داشتم که با مسلمانان همکاری کنم و از سخنان الهام‌بخش و امیدبخش بنیانگذار اولین انجمن اسلامی برلین و بنیانگذار مسجد برلین درباره قرآن کریم بهره‌مند شوم. پس از سال‌ها همکاری عملی با این شخصیت بی‌نظیر، که طی آن شاهد عمق روح و روان او بودم، به اسلام ایمان آوردم. در اصول والای آن که اوج اندیشه بشری محسوب می‌شود، مکملی برای دیدگاه‌های خودم دیدم.

ایمان به خدا از اصول اساسی دین اسلام است، اما این دین از اصول یا آموزه‌هایی که با علم مدرن در تضاد باشند، حمایت نمی‌کند. بنابراین، هیچ تضادی بین ایمان از یک سو و علم از سوی دیگر وجود ندارد. این بدون شک از نظر مردی که تمام توان خود را در تحقیقات علمی به کار گرفته است، یک مزیت منحصر به فرد و بزرگ است.

یکی دیگر از ویژگی‌های بارز دین اسلام این است که صرفاً مجموعه‌ای از آموزه‌های نظری و کسل‌کننده که کورکورانه و در حاشیه زندگی عمل می‌کنند، نیست. بلکه خواستار یک نظام عملی است که زندگی انسان را شکل می‌دهد. قوانین اسلام آموزه‌های اجباری نیستند که آزادی‌های شخصی را محدود کنند، بلکه دستورالعمل‌ها و رهنمودهایی هستند که به آزادی سازمان‌یافته فردی منجر می‌شوند.

با گذشت سال‌ها، شواهد نشان می‌داد که اسلام بهترین راه را برای آشتی دادن شخصیت فرد با شخصیت گروه در پیش می‌گیرد و آنها را با پیوندی قوی و محکم به هم پیوند می‌دهد.

این دین، دینِ نیکی و بردباری است. پیوسته به نیکی دعوت می‌کند، آن را تشویق می‌کند و در هر شرایط و موقعیتی، جایگاه آن را بالا می‌برد.

منبع: کتاب (سیری در ایمان با مردان و زنانی که به اسلام گرویدند) تهیه شده توسط: عبدالرحمن محمود.

در اوج امپراتوری، بریتانیایی‌ها تصمیم گرفتند مسیحیت را رها کرده و اسلام را بپذیرند. به گزارش بی‌بی‌سی، در اینجا داستان سه نفر از این پیشگامان را می‌خوانید که در زمانی که مسیحیت سنگ بنای هویت بریتانیایی بود، هنجارهای ویکتوریایی را به چالش کشیدند.

ویلیام هنری کویلیامویلیام هنری کویلیام

 

عبدالله کویلیام

علاقه‌ی ویلیام هنری کویلیام، وکیل، به اسلام پس از آن آغاز شد که در سال ۱۸۸۷، در جریان توقفی در دریای مدیترانه، مراکشی‌هایی را دید که روی یک کشتی مشغول نماز خواندن بودند.

 

کویلیام گفت: «آنها به هیچ وجه از شدت بادهای شدید یا تکان‌های کشتی نگران نشدند. من عمیقاً تحت تأثیر چهره‌ها و حالات چهره آنها قرار گرفتم که ایمان و اخلاص کامل را نشان می‌داد.»“.

 

کویلیام که در آن زمان ۳۱ سال داشت، پس از جمع‌آوری اطلاعات در مورد این دین در طول اقامتش در طنجه، به اسلام گروید. او دین جدید خود را «معقول و منطقی توصیف کرد و شخصاً احساس می‌کرد که با اعتقاداتش مغایرتی ندارد.»“.

 

اگرچه اسلام از گروندگان به خود نمی‌خواهد نام خود را تغییر دهند، کویلیام نام «عبدالله» را برای خود برگزید.“.

 

او پس از بازگشت به انگلستان در سال ۱۸۸۷، به تبلیغ این دین پرداخت و گفته می‌شود که به لطف تلاش‌های او، حدود ۶۰۰ نفر در سراسر بریتانیا به اسلام گرویدند..

در سال ۱۸۹۴، سلطان عثمانی با تأیید ملکه ویکتوریا، عنوان شیخ الاسلام جزایر بریتانیا را به کویلیام اعطا کرد.در سال ۱۸۹۴، سلطان عثمانی با تأیید ملکه ویکتوریا، عنوان شیخ الاسلام جزایر بریتانیا را به کویلیام اعطا کرد.

 

کویلیام همچنین اولین مسجد کشور را در همان سال در لیورپول تأسیس کرد، شهری که در آن زمان بسیاری آن را «دومین شهر امپراتوری بریتانیا» می‌دانستند.“.

 

ملکه ویکتوریا، که کشورش مسلمانان بیشتری نسبت به امپراتوری عثمانی تحت حکومت خود داشت، از جمله کسانی بود که کتابچه‌ای نوشته کویلیام با عنوان «دین اسلام» را درخواست کرد که در آن دین اسلام را خلاصه کرده بود. این کتابچه به ۱۳ زبان ترجمه شد..

 

گفته می‌شود او شش نسخه اضافی برای خانواده‌اش درخواست کرده بود، اما تمایل او برای کسب دانش بیشتر با جامعه وسیع‌تر که معتقد بود اسلام دین خشونت است، سازگار نبود..

 

در سال ۱۸۹۴، سلطان عثمانی، با تأیید ملکه ویکتوریا، عنوان «شیخ اسلام در جزایر بریتانیا» را به کویلیام اعطا کرد، عنوانی که نشان دهنده رهبری او در جامعه مسلمانان بود..

 

بسیاری از ساکنان لیورپول که به اسلام گرویدند، به دلیل ایمانشان با خشم و بدرفتاری روبرو شدند، از جمله اینکه با آجر، مدفوع و کود مورد حمله قرار گرفتند، علیرغم اینکه این دین به طور رسمی به رسمیت شناخته شده بود..

 

کویلیام معتقد بود که مهاجمان «شستشوی مغزی داده شده بودند تا باور کنند که ما شرور هستیم».“.

 

کویلیام در سطح محلی به خاطر فعالیت‌هایش با گروه‌های محروم، حمایت از اتحادیه‌های کارگری و اصلاح قانون طلاق شناخته می‌شد، اما حرفه حقوقی او زمانی رو به وخامت گذاشت که تلاش کرد به موکلی که به دنبال طلاق بود کمک کند..

کویلیام در تأسیس دومین مسجد قدیمی بریتانیا در ووکینگ نقش داشت.کویلیام در تأسیس دومین مسجد قدیمی بریتانیا در ووکینگ نقش داشت.

 

برای شوهر که ظاهراً مرتکب زنا شده بود، که در آن زمان امری رایج بود، تله‌ای چیده شد، اما تلاش او شکست خورد و کویلیام از سمت خود معلق شد..

 

او در سال ۱۹۰۸ لیورپول را ترک کرد تا از تأثیر رسوایی بر مسلمانان شهر بکاهد و با نام هنری دِ لئون در جنوب دوباره ظاهر شد، اگرچه به گفته ران گیوز، که زندگینامه کویلیام را نوشته است، بسیاری او را می‌شناختند..

 

اگرچه نفوذ او رو به افول گذاشت، اما در تأسیس دومین مسجد قدیمی کشور که در ووکینگ ساخته شد، نقش داشت و کویلیام در سال ۱۹۳۲ در ساری به خاک سپرده شد.

 

مسجد لیورپول هنوز نام او را بر خود دارد..

 

بانو اولینبانو اولین

 

دست‌های اِوِلین کوبولد

برای عضوی از طبقه مرفه عجیب نبود که مجذوب اسلام شود و از سفر به سرزمین‌های مسلمانان الهام بگیرد..

لیدی اِوِلین موری در خانواده‌ای اشرافی در ادینبورگ به دنیا آمد و بیشتر دوران کودکی خود را بین اسکاتلند و شمال آفریقا گذراند..

او نوشت: «من آنجا عربی یاد گرفتم. خوشحال بودم که از دست پرستار بچه‌ام فرار می‌کنم و با دوستان الجزایری‌ام به مساجد می‌روم. من در اعماق وجودم یک مسلمان بی‌اراده بودم.»“.

اِوِلین قبلاً در ملک خانوادگی‌شان در دانمور پارک به شکار گوزن و ماهیگیری ماهی قزل‌آلا می‌پرداخت..

پدر جهانگرد او، هفتمین ارل دانمور، به سفرهایی از جمله به چین و کانادا علاقه داشت. مادرش، که بعدها ندیمه ملکه ویکتوریا شد، نیز اهل سفر بود..

لیدی اِوِلین اولین زن بریتانیایی بود که حج را به جا آورد.لیدی اِوِلین اولین زن بریتانیایی بود که حج را به جا آورد.

 

لیدی اِوِلین عشق والدینش به سفر و گشت و گذار را به ارث برد و با همسرش، تاجر جان کوبولد، در قاهره، مصر آشنا شد..

مشخص نیست که بانو اِوِلین چه زمانی به اسلام گرویده است. شاید بذر تغییر دین در طول سفرهای دوران کودکی او کاشته شده باشد، اما ظاهراً ایمان بانو اِوِلین پس از تعطیلاتی که در رم گذراند و ملاقات با پاپ تقویت شد..

او بعدها نوشت: «وقتی حضرتش ناگهان مرا خطاب قرار دادند و پرسیدند که آیا به کاتولیک گرویده‌ام، لحظه‌ای متعجب شدم، سپس پاسخ دادم: «من مسلمان هستم و نمی‌دانم چه چیزی مرا تسخیر کرده است، زیرا سال‌ها به اسلام فکر نکرده بودم.» سفر آغاز شد و من تصمیم گرفتم که این دین را بخوانم و مطالعه کنم.»“.

 

مورخ ویلیام واسی، که مقدمه‌ای بر خاطرات لیدی اولین نوشته است، می‌گوید که جنبه معنوی مذهبی آن، بسیاری از گروندگان به دین را جذب کرده است..

تصویری از لیدی اولین، همسرش جان کوبولد و دخترش.تصویری از لیدی اولین، همسرش جان کوبولد و دخترش.

 

او افزود که آنها «از این باور پیروی می‌کردند که همه ادیان بزرگ وحدتی متعالی دارند... به دور از جزئیات فرقه‌ای سطحی که آنها را از هم جدا می‌کند.»“.

 

دوستان عرب لیدی اِوِلین در خاورمیانه او را «بانو زینب» می‌نامیدند. او به مناطقی که مختص زنان بود دسترسی داشت و درباره «تأثیر غالب زنان» در فرهنگ اسلامی می‌نوشت..

 

او در سن ۶۵ سالگی مناسک حج را به جا آورد، و اولین زن بریتانیایی بود که این مناسک را به طور کامل انجام داد..

 

این موضوع «علاقه و تحسین بی‌پایان» او را به همراه داشت و داستان او بعداً در کتابی با عنوان «زیارت مکه» منتشر شد.“.

 

اطلاعات کمی از زندگی او به جز یک سفر کوتاه به کنیا در دست است. او در سال ۱۹۶۳ در سن ۹۵ سالگی در خانه سالمندان اینورنس درگذشت و وصیت کرد که در مراسم خاکسپاری‌اش نی‌انبان نواخته شود و یک آیه قرآن، "آیه نور"، بر روی سنگ قبرش حک شود..

 

او در دفتر خاطراتش نوشت: «همیشه از خودم پرسیده‌ام که چه زمانی و چرا به اسلام گرویدم.»“.

 

او افزود: «پاسخ من این است که نمی‌دانم دقیقاً در چه لحظه‌ای حقیقت اسلام بر من آشکار شد.»“.

 

او گفت: «انگار من همیشه مسلمان بوده‌ام.»“.

 

رابرت استنلی در سن هفتاد سالگی به اسلام گروید.رابرت استنلی در سن هفتاد سالگی به اسلام گروید.

 

رابرت استنلی

تاریخ مسلمانان دوره ویکتوریا معمولاً تحت سلطه کسانی است که از طبقات بالای جامعه هستند و داستان‌های آنها بهتر حفظ شده است..

 

اما کریستینا لانگدن، که پس از تحقیق پدرش در شجره‌نامه خانوادگی، متوجه مسلمان بودن پدربزرگش شد و اسناد و خاطرات مکتوبی را نگهداری می‌کند، می‌گوید: «به طور کلی نشانه‌هایی وجود دارد که این گرایش در طبقه متوسط ظهور کرده است.»“.

 

رابرت استنلی در دهه ۱۸۷۰ از یک بقال طبقه کارگر به شهردار محافظه‌کار استالی‌بریج، شهری در نزدیکی منچستر، ارتقا یافت..

 

لانگدن که کتابی درباره او نوشته است، می‌گوید استنلی قاضی هم بود و صندوقی برای کارگرانی که به دلیل رأی ندادن مطابق با نظرات روسایشان اخراج می‌شدند، تأسیس کرد..

 

همچنین متوجه شدم که او مرتباً در خبرنامه مسجد کویلیام در لیورپول درباره استعمار بریتانیا مطلب می‌نوشت..

 

استنلی در اواخر دهه ۱۸۹۰، پس از بازنشستگی از حرفه سیاسی، با کویلیام آشنا شد و آنها دوستان صمیمی شدند..

 

لانگدن می‌گوید: «رابرت ۲۸ سال از کویلیام بزرگتر بود، بنابراین فکر می‌کنم بین آنها کمی رابطه پدر و پسری وجود داشت.»“.

 

با این حال، او تا هفتاد سالگی به اسلام گروید و نام «رشید» را برای خود برگزید.“.

 

لانگدن بر اساس تحقیقاتش معتقد است که در آن زمان «هیچ مسلمان دیگری» در استیبریج وجود نداشت. استنلی بعداً به منچستر نقل مکان کرد و در سال ۱۹۱۱ در آنجا درگذشت.

 

گرویدن او به اسلام مخفی نگه داشته شد تا اینکه خانواده لانگدن در سال ۱۹۹۸ آن را کشف کردند.

 

اتفاقاً، برادر لانگدن، استفن، در سال ۱۹۹۱ پس از تحصیل در مصر به عنوان بخشی از مدرک دانشگاهی خود، هفت سال قبل از کشف حقیقت در مورد گرویدن پدربزرگ استنلی به اسلام، به اسلام گروید..

 

وقتی خبر مسلمان شدن پدربزرگش را شنید، آن را «یک شگفتی شگفت‌انگیز» توصیف کرد.“.

 

او گفت: «این واقعیت که مردی در زمانی که انجام کاری نامتعارف برای کسی غیرقابل تصور بود، تصمیم گرفت مسلمان شود، وقتی می‌نشینید و به آن فکر می‌کنید، بله، منچستر است.» او افزود: «مردم از ایستادن و صحبت کردن در مورد آنچه به آن اعتقاد دارند، چه سیاسی و چه مذهبی، نمی‌ترسند.»“.


این شخصیت مهم، پس از خداوند، در گسترش دین اسلام در میان سیاه‌پوستان آمریکایی، در زمانی که سیاه‌پوستان در آمریکا از تبعیض نژادی بین خود و سفیدپوستان به شدت رنج می‌بردند، شایستگی بزرگی داشت. آنها در معرض انواع تحقیر و تحقیر قرار داشتند و از عذاب و انواع نفرت از سوی آنها رنج می‌بردند.
در این فضای آشفته، پر از انواع ظلم و ستم و تحقیر، مالکوم ایکس از پدری که کشیش کلیسا بود و مادری اهل هند غربی به دنیا آمد. وقتی او شش ساله بود، پدرش توسط سفیدپوستان کشته شد، پس از آنکه سر او را شکستند و او را در مسیر یک اتوبوس برقی قرار دادند که از روی او رد شد تا اینکه درگذشت. شرایط خانواده مالکوم ایکس، چه از نظر مالی و چه از نظر اخلاقی، به سرعت رو به وخامت گذاشت. آنها شروع به زندگی با کمک‌های خیریه و اجتماعی سفیدپوستان کردند که در ارائه آن کند بودند. با این شرایط سخت، مادر مالکوم ایکس از شوک روانی رنج می‌برد که تا زمان بستری شدن در بیمارستان روانی ادامه یافت و بقیه عمر خود را در آنجا گذراند. مالکوم ایکس و هشت خواهر و برادرش تلخی از دست دادن پدر و مادر خود را چشیدند و تحت مراقبت دولت قرار گرفتند که آنها را به خانه‌های مختلف تقسیم کرد.

در همین حال، مالکوم ایکس در مدرسه‌ای در همان نزدیکی ثبت نام کرد که تنها سیاه‌پوست آنجا بود. او باهوش و درخشان بود و از همه همسالانش بهتر عمل می‌کرد. معلمانش از او می‌ترسیدند و همین باعث شد که او را از نظر روانی و اخلاقی در هم بشکنند و مسخره کنند، به خصوص وقتی که می‌خواست در رشته حقوق ادامه تحصیل دهد. این نقطه عطف زندگی او بود. سپس مدرسه را ترک کرد و بین مشاغل تحقیرآمیز مختلف مناسب برای سیاه‌پوستان، از پیشخدمتی در رستوران گرفته تا کارگر قطار و واکس زدن کفش در کلوپ‌های شبانه، جابجا شد تا اینکه به یک رقصنده مشهور تبدیل شد که مورد انتقاد قرار گرفت. سپس او مجذوب زندگی بی‌پروا و بازنده شد، بنابراین شروع به نوشیدن الکل و سیگار کشیدن کرد. او قمار را منبع اصلی پول خود یافت، تا اینکه به نقطه‌ای رسید که به مصرف مواد مخدر و حتی خرید و فروش آنها رسید و سپس به سرقت خانه و ماشین پرداخت. همه اینها در حالی بود که او هنوز بیست و یک ساله نشده بود، تا اینکه او و دوستانش به دست پلیس افتادند. آنها حکم ده سال زندان بیش از حد برای او صادر کردند، در حالی که مدت زندان برای سفیدپوستان از پنج سال تجاوز نمی‌کرد.

مالکوم ایکس در زندان، سیگار کشیدن و خوردن گوشت خوک را کنار گذاشت و خود را وقف مطالعه و یادگیری کرد تا جایی که هزاران کتاب در مورد انواع مختلف دانش را بلعید و بدین ترتیب سطح بالایی از فرهنگ را در خود ایجاد کرد که او را قادر ساخت تا کاستی‌های شخصیت خود را تکمیل کند.

در آن مدت، تمام برادران مالکوم ایکس به دست مردی به نام (آقای محمد الیجا) که ادعا می‌کرد پیامبری از جانب خدا است که فقط برای سیاه‌پوستان فرستاده شده، به اسلام گرویدند!! آنها سعی کردند با هر وسیله و روشی مالکوم ایکس را به اسلام آوردن متقاعد کنند تا اینکه او به اسلام گروید. اخلاق او بهبود یافت، شخصیتش برجسته‌تر شد و شروع به شرکت در خطبه‌ها و مناظرات داخل زندان برای دعوت به اسلام کرد. تا اینکه مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد تا دیگر به دعوت به اسلام در داخل زندان ادامه ندهد.

مالکوم ایکس به «ملت اسلام» تعلق داشت که با وجود اینکه اسلام را به عنوان یک شعار درخشان برگزید، اما از آن مبرا بود، مفاهیم نادرست و مبانی نژادپرستانه‌ای داشت که با اسلام در تضاد بود. این ملت نسبت به نژاد سیاه تعصب داشت و اسلام را منحصر به خود می‌دانست و سایر نژادها را از آن محروم می‌کرد، در حالی که آنها از اخلاق فاضله و ارزش‌های والای اسلام برخوردار بودند... یعنی ظاهر اسلام را گرفتند و باطن و جوهره آن را رها کردند.

مالکوم ایکس همچنان به «ملت اسلام» می پیوست و با سخنرانی های شیوا و شخصیت قوی خود، اعضای آن را به پیوستن به خود فرا می خواند. او تکیه گاهی خستگی ناپذیر و بازویی تمام نشدنی از نیرو، انرژی و نشاط بود، تا اینکه توانست بسیاری را به عضویت در این جنبش جذب کند.

مالکوم ایکس می‌خواست حج را به جا آورد و وقتی سفر کرد، اسلام واقعی را از نزدیک دید، به حقیقت آن پی برد و به اشتباه عقیده نژادپرستانه‌ای که پذیرفته و به آن دعوت کرده بود، پی برد. بنابراین، دین اسلام واقعی را پذیرفت و خود را (حاج مالک الشباز) نامید.

وقتی برگشت، خود را وقف دعوت به اسلام حقیقی کرد و سعی در اصلاح مفاهیم گمراه‌کننده و انحرافی امت اسلام داشت. با این حال، با خصومت و نفرت آنها روبرو شد. آنها شروع به آزار و اذیت و تهدید او کردند، اما او به این موارد توجه نکرد و با گام‌های روشن و محکم به راه خود ادامه داد و به دعوت به اسلام حقیقی که همه اشکال نژادپرستی را از بین می‌برد، پرداخت.

در یکی از خطبه‌های شیوایش که برای دعوت مردم به سوی خدا ایراد می‌کرد، ستمگران جز خاموش کردن صدای حق، کاری از پیش نبردند. دست‌هایشان او را در حالی که بر روی جایگاه ایستاده بود و برای مردم سخنرانی می‌کرد، ترور کرد، زمانی که شانزده گلوله خائنانه به سمت بدن بلند و لاغرش شلیک شد. و این پایان بود. و چه پایان خوبی. از خداوند می‌خواهیم که او را در روز رستاخیز در زمره شهدا بپذیرد.
.

محمد علی کلی، معروف به «کاسیوس مارسلوس کلی جونیور»، در ۱۷ ژانویه ۱۹۴۲ متولد شد. او یک بوکسور حرفه‌ای سابق آمریکایی است که علیرغم انتقاداتی که به او وارد شده، یک نماد فرهنگی و چهره‌ای محبوب نزد همه محسوب می‌شود.

گرویدن او به اسلام

او پس از گرویدن به اسلام در سال ۱۹۶۴، نام خود را که با نام «کاسیوس» شناخته می‌شد، به «محمد علی» تغییر داد، بدون عنوان «کلی» که در انگلیسی به معنای خاک رس است. او اهمیتی به از دست دادن محبوبیتش که افزایش یافته بود و عشق مردم به او همه جا را فرا گرفته بود، نمی‌داد. اسلام دلیل مهمی برای موفقیت او بود. در سال ۱۹۶۶، او دوباره جهان را شگفت‌زده کرد، زمانی که محمد علی از پیوستن به ارتش آمریکا در جنگ ویتنام خودداری کرد. او گفت: «اسلام جنگ‌هایی را که به خاطر خدا و پیامبرش و به خاطر برافراشتن پرچم اسلام نیستند، ممنوع می‌کند.» او اعلام کرد: «من با آنها نخواهم جنگید... زیرا آنها مرا سیاه‌پوست ننامیدند...؟؟؟» او به دلیل این گفته اهمیتی به از دست دادن محبوبیتش در بین آمریکایی‌ها نداد. او دستگیر و به جرم فرار از خدمت سربازی محکوم شد. عنوان بوکس او سلب و گواهینامه‌اش به حالت تعلیق درآمد. او پس از اعتراض به حکم دادگاه عالی ایالات متحده، به مدت چهار سال کامل مبارزه نکرد. او سرانجام در این فرجام‌خواهی پیروز شد و دوباره به رینگ بوکس بازگشت.

بوکس

او سه بار به قهرمانی سنگین وزن جهان دست یافت و علی در چندین مسابقه تاریخی شرکت کرد که شاید برجسته‌ترین آنها سه مسابقه بود، اولین مسابقه با قوی‌ترین رقیب "جو فریزر" و دیگری با "جورج فورمن" که در آن عنوان قهرمانی خود را که هفت سال از او سلب شده بود، پس گرفت. "علی" به خاطر سبک مبارزه نامتعارف، گریز مانند پروانه، حمله مانند زنبور، مهارت و شجاعت در تحمل مشت‌ها متمایز بود تا اینکه به مشهورترین در جهان تبدیل شد. او صاحب سریع‌ترین مشت جهان است و سرعت آن به 900 کیلومتر در ساعت می‌رسد. او همچنین به خاطر صحبت‌هایش قبل از مسابقاتی که انجام می‌داد، شناخته می‌شد، زیرا به شدت به اظهارات رسانه‌ها تکیه می‌کرد.

بیماری او

محمد علی به بیماری پارکینسون مبتلا شد، با این حال او تا به امروز یک نماد ورزشی محبوب باقی مانده است. در طول بیماری‌اش، او بسیار صبور بود، زیرا همیشه می‌گفت که خدا او را آزمایش کرده تا به او نشان دهد که او بزرگترین نیست، بلکه خدا بزرگترین است.

او را گرامی بدارید

در هالیوود یک خیابان بسیار معروف به نام «پیاده‌روی مشاهیر» وجود دارد، زیرا آنها ستاره‌ای را در این خیابان با نام تمام ستاره‌های مشهور خود ترسیم می‌کنند.
وقتی به محمد علی کلی، بوکسور مسلمان، پیشنهاد دادند که ستاره‌ای با نام خودش روی خیابان نصب شود، او امتناع کرد. وقتی از او پرسیدند که چرا حاضر نیست نامش با ستاره‌ای در خیابان جاودانه شود؟
او به آنها گفت که نام من از نام پیامبری که به او ایمان دارم، «محمد، صلی الله علیه و آله و سلم» گرفته شده است و من کاملاً از کشیدن نام «محمد» روی زمین امتناع می‌کنم.
اما به افتخار محبوبیت فراوان و موفقیت‌های چشمگیری که در طول دوران ورزشی‌اش به دست آورد، هالیوود تصمیم گرفت ستاره‌ای را که نام «محمد علی» را بر خود دارد، نه مانند دیگر افراد مشهور روی زمین، بلکه روی دیوار خیابان بکشد.
تا به امروز، نام هیچ فرد مشهوری به جز محمد علی روی دیوار نیست. نام همه افراد مشهور دیگر روی زمین است.

کارهای خیریه او

در سال ۲۰۰۵، محمد علی، مرکز محمد علی را در زادگاهش لوییویل تأسیس کرد، جایی که در حال حاضر یادگاری‌هایش را به نمایش می‌گذارد. این مرکز به عنوان یک سازمان غیرانتفاعی فعالیت می‌کند که صلح، رفاه اجتماعی، کمک به نیازمندان و ارزش‌های والای مورد اعتقاد محمد علی کلی را ترویج می‌دهد. 

عبدالله المجورکی یا عبدالله المجورکی، معروف به عبدالله الترجمان، یک مسیحی اسپانیایی در مایورکا و کشیشی برجسته بود. او همچنین یکی از بزرگترین علمای مسیحی در قرن هشتم هجری بود. نام او قبل از گرویدن به اسلام، آنسلم تورمدا بود. هنگامی که خداوند قلب او را گشود و او را به اسلام هدایت کرد، خود را عبدالله نامید و عنوان ترجمان به او اضافه شد زیرا پس از گرویدن به اسلام، به عنوان مترجم برای سلطان تونس کار می‌کرد. او کتاب «تحفة الاریب فی الرد علی اهل الصلیب» را در سال ۸۲۳ هجری به عربی نوشت که سپس به فرانسوی ترجمه و در سال ۱۸۸۵ میلادی در مجله تاریخ ادیان در پاریس منتشر شد.

داستان مسلمان شدن عبدالله الترجمان

عبدالله الترجمان داستان مسلمان شدن خود را در کتابش تحفه العریب روایت کرده است: بدانید، خدا شما را رحمت کند، که من اصالتاً اهل شهر مایورکا هستم. پدرم از مردم آنجا محسوب می‌شد و جز من فرزند دیگری نداشت. وقتی شش ساله بودم، مرا به یک معلم کشیش سپرد. من کتاب مقدس را برایش خواندم تا اینکه در عرض دو سال بیش از نیمی از آن را حفظ کردم. سپس در عرض شش سال شروع به یادگیری زبان کتاب مقدس و علم منطق کردم. سپس از شهر مایورکا به شهر لریدا در کاتالونیا سفر کردم که شهر علم در بین مسیحیان آن کشور است. در این شهر، طلاب علوم مسیحی جمع می‌شوند. من شش سال علوم طبیعی و ستارگان را مطالعه کردم و سپس به مدت چهار سال شروع به خواندن کتاب مقدس و تدریس آن کردم.

سپس به شهر بولونیا سفر کردم و در آنجا ساکن شدم. این شهر، شهر علم است و در آن کلیسایی برای کشیشی مسن و برجسته به نام نیکولای مارتل وجود دارد. مقام او در علم، دین و زهد بسیار بالا بود. سوالاتی در مورد دین مسیحیت و هدایا از پادشاهان و دیگران به او می‌رسید. آنها حتی آرزو می‌کردند که از او طلب بخشش کنند و هدایای آنها را بپذیرد و به این ترتیب مورد احترام قرار گیرد. بنابراین من اصول دین مسیحیت و احکام آن را برای این کشیش خواندم و با خدمت به او و انجام بسیاری از وظایفش به او نزدیک‌تر شدم تا اینکه او مرا از بهترین محرمان خود قرار داد و کلیدهای خانه و خزانه‌های غذا و نوشیدنی خود را به من سپرد. من با خواندن برای او و خدمت به او ده سال با او ماندم. سپس روزی بیمار شد و از مجلس قرائت خود غایب شد. افراد مجلس در حالی که در مورد مسائل علمی بحث می‌کردند، منتظر او بودند تا اینکه گفتگو آنها را به کلام خداوند متعال بر زبان پیامبرش عیسی علیه السلام رساند: «پس از من پیامبری خواهد آمد که نامش فارقلیط است.» آنها درباره اینکه این پیامبر از میان پیامبران کیست، گفتگو کردند و هر یک به فراخور دانش و فهم خود سخن گفت. بحث در این باره میان آنها زیاد شد و بحثشان بالا گرفت، سپس بدون اینکه به آن موضوع بپردازند، آنجا را ترک کردند.

پس به خانه شیخی که درس مذکور را تدریس می‌کرد رفتم. او به من گفت: «امروز که من از تو غایب بودم، درباره چه چیزی بحث کردی؟» پس او را از اختلاف مردم در مورد نام فارقلیط و اینکه فلانی چنین و فلانی چنین و فلان پاسخ داده است، مطلع کردم. پاسخ‌های آنها را برایش فهرست کردم و او به من گفت: «و تو چه پاسخ دادی؟» گفتم: «پاسخ قاضی فلانی در تفسیر انجیل.» او به من گفت: «تو کوتاهی نکردی و نزدیک شدی. فلانی اشتباه کرد و فلانی نزدیک شد. اما حقیقت خلاف همه اینها است، زیرا تفسیر این نام شریف را جز دانشمندانی که در علم راسخ هستند، نمی‌دانند و تو فقط دانش اندکی کسب کرده‌ای.»

پس من با عجله به سمت پاهایش رفتم و به او گفتم: «ای مولای من، تو می‌دانی که من از سرزمینی دور به نزد تو آمده‌ام و ده سال است که در خدمت تو هستم و در این مدت از تو دانش فراوانی آموخته‌ام که نمی‌توانم آن را بشمارم. شاید این لطف بزرگی از جانب تو باشد که دانش این نام شریف را به من عطا کنی.» پیرمرد گریست و گفت: «پسرم، به خدا قسم، تو به خاطر خدمت و ارادتی که به من داری، نزد من بسیار عزیز هستی. دانستن این نام شریف فایده زیادی دارد، اما می‌ترسم که اگر این را فاش کنی، مسیحیان فوراً تو را بکشند.»

پس به او گفتم: ای مولای من، به خدای متعال و به حق انجیل و آورنده آن، درباره هر آنچه به من می‌گویی جز با اجازه تو سخن نخواهم گفت. او به من گفت: ای پسرم، وقتی برای اولین بار نزد من آمدی، از تو درباره کشورت پرسیدم و اینکه آیا به مسلمانان نزدیک است و آیا آنها تو را تصدیق می‌کنند یا تو آنها را، تا مخالفت تو را با اسلام بیازمایم. بدان پسرم، که فارقلیط یکی از نام‌های پیامبرشان محمد است و بر اساس آن، کتاب چهارم مذکور از زبان دانیال نبی علیه السلام نازل شده است و او به من خبر داد که این کتاب بر او نازل خواهد شد و دین او دین حق و آیین او آیین سفیدی است که در انجیل ذکر شده است.

گفتم: ای آقای من، درباره دین این مسیحیان چه می‌گویی؟ به من فرمود: ای پسرم، اگر مسیحیان به دین عیسی اول تمسک می‌کردند، بر دین خدا بودند، زیرا دین عیسی و همه پیامبران، دین خدا بود. گفتم: ای آقای من، چگونه از این امر نجات می‌یابیم؟ فرمود: ای پسرم، با ورود به دین اسلام. به او گفتم: آیا کسی که وارد آن شود نجات می‌یابد؟ به من فرمود: آری، در دنیا و آخرت نجات می‌یابد.

به او گفتم: ای مولای من، مرد خردمند جز بهترین آنچه را که می‌داند برای خود بر نمی‌گزیند. پس اگر تو برتری دین اسلام را می‌دانی، چه چیزی تو را از آن باز می‌دارد؟ او به من گفت: ای پسرم، خداوند مرا از حقیقت آنچه در مورد برتری دین اسلام و عزت دین اسلام به تو گفتم، آگاه نکرد مگر پس از آنکه پیر شدم و استخوان‌هایم سست شد. ما هیچ عذری نداریم؛ بلکه حجت خدا بر ما ثابت شده است. اگر خداوند مرا در سن تو به این امر هدایت می‌کرد، همه چیز را رها می‌کردم و به حق روی می‌آوردم. حب دنیا ریشه هر گناهی است. می‌بینی که من در میان مسیحیان از نظر مقام، عزت، جلال و فراوانی امکانات دنیوی چگونه‌ام. اگر حتی ذره‌ای گرایش به دین اسلام در من پدیدار می‌شد، مردم عادی در یک چشم به هم زدن مرا می‌کشتند.

حتی اگر از دست آنها فرار کنم و به مسلمانان برسم و به آنها بگویم که من به عنوان یک مسلمان نزد شما آمده‌ام، و آنها به من بگویند: «تو با ورود به دین حق، به خودت سود رساندی، پس به دینی که با آن خود را از عذاب خدا نجات داده‌ای، به ما فخر نفروش»، در میان آنها پیرمردی نود ساله و فقیر خواهم ماند که زبانشان را نمی‌فهمد و آنها حق مرا نمی‌دانند، و من در میان آنها از گرسنگی خواهم مرد.

و من، الحمدلله، پیرو دین عیسی و آنچه او آورده هستم و خدا از حال من آگاه است. پس به او گفتم: ای مولای من، آیا اجازه می‌دهی به سرزمین مسلمانان بروم و در دین آنها وارد شوم؟ او به من گفت: اگر مردی خردمند و جویای رستگاری هستی، پس در این کار عجله کن، که دنیا و آخرت را به دست خواهی آورد. اما پسرم، این موضوعی است که اکنون کسی نزد ما نیست، پس تا می‌توانی آن را پنهان نگه دار، و اگر چیزی از آن درباره تو آشکار شود، مردم بی‌درنگ تو را خواهند کشت، و من نمی‌توانم به تو کمکی کنم. نقل آن از من برای تو سودی نخواهد داشت، زیرا من آن را انکار می‌کنم، و گفته من درباره تو درست است، و گفته تو درباره من درست نیست، و اگر چیزی از این را بگویی، من از خون تو مبرا هستم.

گفتم: ای آقای من، از شیوع این خیال باطل به خدا پناه می‌برم و به او وعده دادم که آنچه را که او را خشنود می‌کند، انجام دهم. سپس وسیله سفر را برداشتم و با او خداحافظی کردم. او برای من دعای خیر کرد و پنجاه دینار طلا به من داد. من سوار بر دریا شدم و به شهر ماجورکا برگشتم و شش ماه در آنجا ماندم. سپس از آنجا به شهر سیسیل سفر کردم و پنج ماه در آنجا ماندم و منتظر کشتی‌ای بودم که به سرزمین مسلمانان می‌رفت و کشتی‌ای که به شهر تونس می‌رفت، از سیسیل با آن سفر کردم و نزدیک غروب آفتاب حرکت کردیم و نزدیک ظهر به بندر تونس رسیدیم.

وقتی به دیوان تونس رسیدم و خاخام‌های مسیحی آنجا از من باخبر شدند، اسبی آوردند و مرا با خود به کشورشان بردند. چهار ماه به عنوان مهمان در راحت‌ترین شرایط زندگی نزد آنها ماندم. پس از آن، از آنها پرسیدم که آیا در سلطنت کسی هست که بتواند زبان مسیحیان را بیاموزد؟ سلطان آن زمان، سرور ما ابوالعباس احمد، رحمه الله، بود. مسیحیان به من گفتند که در سلطنت مردی فاضل، یکی از بزرگترین خدمتگزاران او، به نام یوسف طبیب، وجود دارد که پزشک و از محرمان او بود. من از این موضوع بسیار خوشحال شدم و از محل اقامت این پزشک پرسیدم و به سوی او هدایت شدم و با او ملاقات کردم. وضعیت خود و دلیل ورودم را که اسلام آوردنم بود، برایش تعریف کردم. آن مرد از این بابت بسیار خوشحال شد، زیرا این نیکی به دست او کامل شده بود.

سپس سوار اسبش شد و مرا با خود به قصر سلطان برد. او وارد شد و داستان مرا برایش تعریف کرد و از او اجازه خواست تا مرا ببیند، پس به من اجازه داد. من در مقابل او ایستادم و اولین چیزی که از من پرسید سنم بود، گفتم سی و پنج ساله هستم. سپس از من درباره آنچه از علوم خوانده بودم پرسید، پس برایش تعریف کردم. او گفت: من با خوش‌شانسی آمده‌ام و به لطف خداوند متعال مسلمان شده‌ام. پس به مترجم که همان پزشک مذکور در بالا بود گفتم: به سرور ما سلطان بگو که هیچ کس دین خود را ترک نمی‌کند مگر اینکه خانواده‌اش درباره او زیاد صحبت می‌کنند و از او انتقاد می‌کنند. پس از روی لطف و محبت شما می‌خواهم که به سراغ آن بازرگانان مسیحی و افراد خوب آنها که نزد شما هستند بفرستید و از آنها درباره من بپرسید و بشنوید که درباره من چه می‌گویند، و من به خواست خدا مسلمان خواهم شد. پس او از طریق مترجم به من گفت: تو همانطور که عبدالله بن سلام از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید و سپس مسلمان شد، پرسیدی.

پس او فرستاد تا بهترین مسیحیان و برخی از بازرگانانشان را بیاورد و مرا به خانه‌ای نزدیک اتاق نشیمن خود برد. وقتی مسیحیان بر او وارد شدند، به آنها گفت: «درباره این کشیش جدید که با این کشتی آمده است چه می‌گویید؟» گفتند: «سرورم، این دانشمند بزرگی در دین ماست و ما هرگز کسی را در علم و دین بالاتر از او ندیده‌ایم.» به آنها گفت: «و اگر او مسلمان شود، درباره او چه خواهید گفت؟» گفتند: «از این کار به خدا پناه می‌بریم؛ او هرگز چنین کاری نمی‌کند.» وقتی سخنان مسیحیان را شنید، مرا خواست و من در حضور او حاضر شدم و در حضور مسیحیان به حقیقت شهادت دادم. آنها به روی خود افتادند و گفتند: «هیچ چیز او را به این کار واداشته است، جز عشق به ازدواج، زیرا کشیشان ما ازدواج نمی‌کنند.» پس آنها پریشان و غمگین آنجا را ترک کردند.

سلطان، که خدا او را رحمت کند، هر روز یک چهارم دینار برای من مقرر کرد. وقتی تصمیم به ازدواج گرفتم، صد دینار طلا و یک لباس کامل و خوب به من داد. با همسرم ازدواج کردم و او پسری به دنیا آورد که من او را محمد نام نهادم، به برکت نام پیامبرمان محمد، که درود خدا بر او باد، [1] .

معنای حقیقی اسلام این است که مؤمنان در وجود خود و در امور کوچک و بزرگ خود کاملاً تسلیم خداوند متعال باشند.

تسلیم شدن با اطمینان، آرامش و رضایت در برابر دستی که آنها را هدایت می‌کند، در حالی که یقین دارند که آن دست خیر، نصیحت و هدایت را برای آنها می‌خواهد، و در حالی که از مسیر و سرنوشت در دنیا و آخرت مطمئن هستند؛ مطابق با فرموده خداوند متعال: {قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ * لَا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ مَأْمُرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ} [انعام: ۱۶۲-۱۶۳].

این موضوعی بود که فاطمه هیرن، دختر آلمانی که پس از تربیت با آموزه‌های ناسیونال سوسیالیسم، که در آن نقش خدا از هر جنبه‌ای از خلقت یا زندگی روزمره مردم ناپدید می‌شود، به اسلام گروید، را به خود مشغول کرده بود.

شعارهای ملی‌گرایانه

فاطمه هیرن در سال ۱۹۳۴ در آلمان از پدری که در ارتش آلمان خدمت می‌کرد و به ارزش‌های ناسیونال سوسیالیستی پایبند بود، متولد شد.

وقتی جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ پایان یافت، فاطمه دانش‌آموزی یازده ساله بود. رویاهای ملت آلمان نقش بر آب شد و تمام آرمان‌هایی که برای آنها جان خود را فدا کرده بودند، نقش بر آب شد.

ناسیونالیسم، در سال‌های قبل و در طول جنگ، وسیله‌ای عالی برای ایجاد انگیزه و تشویق آلمانی‌ها بود تا تمام تلاش خود را به کار گیرند، و تنها دغدغه‌شان این باشد که همه چیز را برای سرزمین مادری انجام دهند.

این ناسیونالیسم بر ایده وجود خدا تأثیر گذاشت. برای جامعه آلمان، خدا قدرتی بود که میلیون‌ها سال پیش قوانین طبیعت را وضع کرده بود و این قوانین به نوبه خود، به احتمال زیاد به طور تصادفی، انسان‌ها را خلق کرده بودند.

فاطمه هیرین درباره وضعیت ایدئولوژیک جامعه‌اش در آن زمان می‌گوید: «مسیحیت تنها دینی بود که در واقعیت با ما روبرو بود و به عنوان «افیون مردم» و به عنوان ایمان گله گوسفندی که فقط با ترس از مرگ حرکت می‌کند، به ما معرفی می‌شد.»

ما فهمیدیم که هر کس به تنهایی مسئول خودش است و تا زمانی که به دیگران آسیبی نرساند، آزاد است هر کاری که می‌خواهد با خودش انجام دهد. ما تصور می‌کردیم که وجدان تنها چراغ راهنمایی است که ما را هدایت می‌کند.

«بسیاری از مردم، مثل من، از نحوه‌ی جامعه‌ی مدرن راضی نبودند؛ اما ادعای خوشبختی می‌کردند، و وقتی بعد از یک شب رقص و مستی از خواب بیدار می‌شدند، در سینه‌هایشان احساس پوچی می‌کردند، که با تسلی دادن خودشان با رقص، نوشیدن یا معاشقه‌ی بیشتر در شب‌های بعد، نمی‌توانستند بر آن غلبه کنند.»

وقتی جنگ جهانی دوم به پایان رسید، فاطمه گفت: «جنگ نه تنها کشور ما (آلمان) را تکه تکه کرد، بلکه عظمت ملت ما را نیز در هم شکست و تمام آرمان‌هایی که برای آنها جان‌ها فدا شده بود، نقش بر آب شد.

متوجه شدم که وجدان فردی و آرمان‌های انسانی شناخته‌شده در جامعه به تنهایی برای هدایت من در زندگی کافی نیستند. بدون تشکر از کسی برای تمام خوبی‌هایی که شامل حالم می‌شد، در حین لذت بردن از آسایشی که برایم فراهم بود، احساس خوشبختی واقعی نمی‌کردم. بنابراین یک دفترچه یادداشت برای ثبت خاطرات روزانه‌ام تهیه کردم و یک بار متوجه شدم که این عبارت را در آن ثبت می‌کنم: «روز شادی بود؛ خیلی ممنونم، پروردگارا!»

اولش خجالت کشیدم، اما بعد فهمیدم که فقط ایمان به خدا برایم کافی نیست... تا اینکه فهمیدم وظیفه‌ام این است که برای جستجوی او تلاش کنم و راهی برای شکرگزاری و پرستش او پیدا کنم.»

بطلان دین مسیحیت

پس از آنکه پروژه ملی کشورش از نظر تمدن و ایمان شکست خورد، فاطمه هیرین به مسیحیت روی آورد، به این امید که راهی به سوی خدا پیدا کند. فاطمه می‌گوید: «من با یک کشیش کلاس گرفتم، چند کتاب مسیحی خواندم و در مراسم کلیسا شرکت کردم، اما نتوانستم به خدا نزدیک‌تر شوم. یک کشیش به من توصیه کرد که به مسیحیت بپیوندم و به عشای ربانی بروم. او گفت: «چون وقتی به مسیحیت عمل کنی، قطعاً راه خود را به سوی خدا پیدا خواهی کرد.» من نصیحت او را دنبال کردم، اما در رسیدن به آرامش واقعی موفق نشدم.»

فاطمه هیرن توضیح داد که دلیل ناامیدی او از مسیحیت این است که ما مسیحیان چاره‌ای جز پذیرش امتیازاتی در ایمان خود برای زندگی در جامعه خود نداریم. کلیسا همیشه آماده است تا برای حفظ اقتدار خود در جامعه ما سازش کند. به عنوان مثال: کلیسا می‌گوید روابط جنسی نباید تا زمان ازدواج به نام خدا آغاز شود، اما تقریباً هیچ مرد یا زنی در غرب وجود ندارد که حاضر باشد «هر چیزی را که در چنته دارد، بپذیرد». این یک ضرب‌المثل رایج است که به این معنی است که فرد بدون آزمایش اولیه میزان سازگاری جنسی دو شریک، وارد زندگی زناشویی می‌شود.

کشیش همیشه آماده است تا با انجام یک یا دو دعا، هر کسی را که به این گناه اعتراف کند، تبرئه کند!!

اسلام، برخلاف موارد فوق، پیروان خود را به نام ایمان فرا می‌خواند تا کاملاً تسلیم خداوند متعال شوند، بدون هیچ تردید و دودلی. این تسلیم هیچ اثری از افکار یا احساسات، نیت‌ها یا اعمال، آرزوها یا ترس‌های ناهماهنگ که تسلیم خدا نمی‌شوند یا حکم و فرمان او را نمی‌پذیرند، باقی نمی‌گذارد. خداوند متعال می‌فرماید: {ای کسانی که ایمان آورده‌اید، کاملاً در اسلام وارد شوید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید، زیرا او دشمن آشکار شماست.} [بقره: ۲۰۸]

فاطمه حرین و مسیر اسلام
فاطمه هیرین مشتاقانه منتظر بود تا به یک اصل کامل برای پایبندی به آن ایمان بیاورد، یک مسیر مستقیم که تمام زندگی خود را در آن هدایت کند؛ بنابراین، او حتی وقتی در کلیسا زانو می‌زد، نمی‌توانست به خدا نزدیک شود.

در سال ۱۹۵۷، فاطمه هرین برای اولین بار با مردی آشنا شد که قرار بود دو سال بعد با او ازدواج کند. او یک مسلمان آلمانی با مدرک دکترای فلسفه بود.

فاطمه درباره او می‌گوید: «او یک مرد معمولی بود، هیچ فرقی با هیچ مرد آلمانی دیگری نداشت. با این حال، وقتی به من گفت که هفت سال پیش به اسلام گرویده است، بسیار شگفت‌زده شدم. این موضوع مرا مشتاق کرد که بدانم چرا چنین مرد تحصیل‌کرده‌ای این مسیر را انتخاب کرده است.»

شوهرم شروع کرد به توضیح دادن معنی اسلام برای من. او گفت: خدا فقط پروردگار مسلمانان نیست، بلکه این کلمه «الله» برای ما مترادف با «الوهیت» است. مسلمانان به یگانگی مطلق خالق اعتقاد دارند و پیامبرشان محمد صلی الله علیه و آله را مانند مسیحیان که عیسی مسیح علیه السلام را می‌پرستند، نمی‌پرستند. کلمه «اسلام» به معنای تسلیم کامل در برابر خدای یگانه است.

او به من گفت که از دیدگاه اسلام، همه موجودات و همه چیز لزوماً مسلمان هستند؛ یعنی باید تسلیم قوانین خدا شوند و در غیر این صورت، در معرض خطر انقراض قرار دارند.

او افزود: «تنها انسان، صرف نظر از اینکه جسمش خواسته یا ناخواسته به اسلام روی آورد، از سوی خداوند آزادی اراده و انتخاب داده شده است تا تصمیم بگیرد که آیا می‌خواهد در زندگی معنوی و جسمی خود مسلمان باشد یا خیر. اگر او این کار را انجام دهد و طبق آنچه این تصمیم تعیین می‌کند زندگی کند، آنگاه با خدا ارتباط برقرار می‌کند و در این زندگی دنیوی با سایر موجودات هماهنگی و آرامش خاطر پیدا می‌کند و در زندگی پس از مرگ نیز سعادتمند خواهد شد.»

اما اگر او از قوانین خدا که به روشنی و با شکوه در قرآن کریم برای ما توضیح داده شده است، سرپیچی کند، در این دنیا و در آخرت زیانکار خواهد بود.

فاطمه درباره آنچه در مورد اسلام کشف کرده است، اضافه می‌کند: «من همچنین از شوهرم آموختم که اسلام دین جدیدی نیست. در واقع، قرآن تنها کتابی است که عاری از هرگونه انحراف یا ناپاکی است. این آخرین کتاب الهی در یک سلسله طولانی از کتاب‌ها است که برجسته‌ترین آنها وحی‌های تورات و انجیل هستند.»

بدین ترتیب، چشم‌اندازهای دنیایی جدید پیش چشمانم گشوده شد. تحت راهنمایی همسرم، شروع به خواندن معدود کتاب‌های موجود در مورد اسلام به زبان آلمانی کردم، و منظورم از این، معدود کتاب‌های موجود از دیدگاه اسلام است. مهم‌ترین آنها کتاب محمد اسد (راه مکه) بود که منبع الهام بزرگی برای من بود.

چند ماه بعد از ازدواجمان، یاد گرفتم که چگونه به زبان عربی نماز بخوانم، چگونه روزه بگیرم و قرآن کریم را مطالعه کنم، همه اینها قبل از اینکه در سال ۱۹۶۰ به اسلام روی بیاورم، اتفاق افتاد.

حکمت قرآن روح مرا سرشار از عشق و تحسین می‌کرد، اما شادی چشمانم در نماز بود. وقتی با فروتنی در مقابل خدا می‌ایستادم، قرآن تلاوت می‌کردم و دعا می‌کردم، حس قوی‌ای داشتم که او با من است.

اسلام یک سبک زندگی است

فاطمه هیرین حاضر نشد اجازه دهد دین مانند گذشته، یا شاید هرگز گوشه‌ای از زندگی‌اش نداشته باشد، در گوشه‌ای محدود از زندگی‌اش باقی بماند.

فاطمه تصمیم گرفت در تمام طول زندگی‌اش بر اساس اسلام زندگی کند و آن را به رویکردی کامل در زندگی‌اش تبدیل کند، حتی اگر این امر او را مجبور به مهاجرت کند.

فاطمه هیرین می‌گوید: «من شروع به خواندن منظم نمازهای پنجگانه روزانه کردم و یاد گرفتم که نماز چیزی نیست که بتوان آن را بی‌هدف انجام داد، بلکه در واقع یک سیستم است که باید در طول روز دنبال شود.

تصمیم گرفتم حجاب اسلامی داشته باشم و یاد گرفتم شرایطی را بپذیرم که شوهرم با برادران مذهبی‌اش بنشیند و با آنها گفتگوهای آموزنده داشته باشد، در حالی که من برایشان چای درست می‌کردم و دم در، بدون اطلاع افرادی که برایشان چای درست کرده بودم، سرو می‌کردم. به جای رفتن به بازار، به ماندن در خانه و خواندن کتاب‌های اسلامی به زبان انگلیسی عادت کردم.

من هم روزه گرفتن را شروع کردم و با وجود اینکه گاهی اوقات خیلی گرسنه و تشنه بودم، بدون اینکه غذا را مزه کنم، آن را آماده می‌کردم.

من با خواندن کتاب‌های حدیث شریف نبوی، عشق ورزیدن به پیامبرمان محمد صلی الله علیه و آله و سلم و یارانش را آموختم. در نظر من، آنها به چهره‌های انسانی زنده تبدیل شدند، نه فقط نمونه‌های تاریخی شگفت‌انگیز.

نمونه‌هایی از شفقت، شجاعت، فداکاری و درستکاری که این انسان‌های اولیه در زندگی انسانی خود به جا گذاشتند، برای من به ستارگان راهنما تبدیل شدند و برایم روشن شد که چگونه زندگی‌ام را به گونه‌ای شکل دهم که مرا در این زندگی دنیوی به یکی از خوبان و راضیان تبدیل کند، مسیری که رفتار ما در آن، نوع پاداشی را که در زندگی پس از مرگ دریافت خواهیم کرد، تعیین می‌کند.

فاطمه هیرین در حالی که تلاش می‌کند بر اساس اسلام زندگی کند و آن را در تمام جنبه‌های زندگی خود به کار گیرد، می‌گوید: «من و همسرم توافق کردیم که سبک زندگی اسلامی ما در یک کشور غربی مستلزم آن است که امتیازات زیادی بدهیم. اسلام فقط یک دین به معنای عام نیست، بلکه یک روش کامل زندگی است که فقط می‌تواند در خالص‌ترین شکل خود در یک جامعه مسلمان به کار گرفته شود. از آنجایی که هر یک از ما این دین را با اراده کاملاً آزاد انتخاب کردیم، اسلامی ضعیف و بی‌روح نمی‌خواستیم.»

بنابراین، پس از انتظاری طولانی، در سال ۱۹۶۲ به ما فرصت داده شد تا پس از پس‌انداز کافی برای تأمین هزینه‌های سفر، به پاکستان مهاجرت کنیم.

فاطمه هیرین و دفاع از اسلام

فاطمه از اسلام دفاع کرد و عظمت و پاکی شریعت اسلام را نشان داد، در عین حال باطل بودن و گمراهی سایر عقاید را آشکار کرد. او گفت: «اگر کسانی که با اسلام دشمنی می‌کنند می‌گویند که داشتن چند همسر برای مرد وحشیانه است، آیا می‌توانند خوبی عمل آنها را وقتی شوهر علاوه بر همسرش، زنان صیغه‌ای می‌گیرد، برای من توضیح دهند؟ این یک رسم رایج در غرب است و از چندهمسری در کشورهای مسلمان شایع‌تر است.»

اگر ادعا می‌کنند که مصرف الکل ضرری ندارد، آیا می‌توانند بدبختی‌ای را که این عادت در غرب ایجاد می‌کند، توضیح دهند؟!

اگر می‌گویند روزه‌داری نیروی کار و سلامت ملت را تضعیف می‌کند، به دستاوردهای بزرگ مؤمنان در ماه مبارک رمضان نگاهی بیندازند و گزارش‌های مهمی را که اخیراً توسط پزشکان مسلمان در مورد تجربیات طبیعی آنها با بیماران روزه‌دار ثبت شده است، بخوانند.

اگر می‌گویند جدایی زن و مرد عقب‌ماندگی است، بگذارید جوانان هر کشور مسلمان را با جوانان هر ملت غربی مقایسه کنند. مثلاً جرم اخلاقی بین پسر و دختر در بین مسلمانان یک استثنا محسوب می‌شود، در حالی که در بین غربی‌ها بسیار نادر است که حتی یک ازدواج بین یک پسر و دختر پاکدامن پیدا شود.

اگر کسانی که با اسلام خصومت دارند ادعا می‌کنند که انجام پنج نماز روزانه - به زبانی که برای بسیاری از مؤمنان ناشناخته است - اتلاف وقت و تلاش است، بگذارید یک سیستم واحد در غرب را نشان دهند که مردم را به شیوه‌ای قدرتمندتر و از نظر معنوی سالم‌تر از عبادت آیینی مسلمانان متحد می‌کند. بگذارید ثابت کنند که غربی‌ها در اوقات فراغت خود کارهای مفیدتری نسبت به مسلمانی که هر روز یک ساعت را به نماز اختصاص می‌دهد، انجام می‌دهند.

اسلام چهارده قرن یا بیشتر است که اصلاح شده است، و در زمان ما نیز همچنان اصلاح شده است، مشروط بر اینکه آن را بدون اغماض تحریف شده حمل کنیم.

زیرا دین در نزد خداوند اسلام است و اسلام برتر است و هیچ چیز برتر از آن نیست. بسیاری از مردم در زمان ما به این حقیقت ایمان آورده‌اند و به خواست خدا برای توضیح آن به دنیای بیمار، رنج‌دیده و بدبختی که به آنها نگاه می‌کند، همکاری خواهند کرد.

اینگونه بود که زندگی فاطمه حرین پس از گرویدن به اسلام تغییر کرد. او به این باور رسید که اسلام فقط مناسک و اعمال عبادی نیست، بلکه یک روش کامل زندگی و مسیری است که مسلمانان را به سعادت در این دنیا و بهشت در آخرت می‌رساند.

مشارکت‌های فاطمه هیرین
او چندین کتاب در مورد اسلام دارد، از جمله: (روزه - داس فستن) 1982، (زکات - زکات) 1978، و (محمد - محمد) 1983.

منبع: کتاب (بزرگانی که به اسلام گرویدند) نوشته دکتر راغب السرجانی.

لویی گاردت یکی از برجسته‌ترین فیلسوفان اروپایی محسوب می‌شود که با مطالعه‌ای آگاهانه و عمیق، اندیشه و تمدن اسلامی را مورد مطالعه قرار داده است. گاردت از سنین جوانی شیفته‌ی فهم اصول ادیان الهی بود. اگرچه او در یک خانواده‌ی کاتولیک محافظه‌کار بزرگ شده بود، اما وسواس روانی او را آزار می‌داد: اسرار و رموزی که در دین خود می‌دید. این امر او را به جستجوی ریشه‌های ادیان شرقی، از جمله بودیسم، هندوئیسم و سایر ادیان، به امید کشف حقیقت سوق داد.

داستان گرویدن لویی ژارد به اسلام

خواست خدا این بود که لویی گاردت ترجمه معانی قرآن را بخواند و در آن چیزهای زیادی یافت که قلبش را آرام می‌کرد. او به اسلام جذب شد و به تدریج شروع به کاوش عمیق‌تر در اسلام کرد. او زبان عربی را آموخت و قرآن را به زبان عربی خواند. سپس به مطالعه تمدن اسلامی روی آورد و دریافت که اسلام همان چیزی است که به دنبالش بود. او به آن به عنوان یک ایمان الهی واقعی (در قلبش) اعتقاد داشت، زیرا مطمئن بود کسانی که اسلام را پذیرفته و آن را در اروپا اعلام کرده‌اند، از موانعی که با آن روبرو بوده‌اند، رنج زیادی کشیده‌اند. بنابراین، گاردت ایمان خود را در درون خود پنهان کرد و تلاش، کار، پول و فکر خود را به حمایت از این دین محدود کرد.

لویی گاردت خاطرنشان کرد که صهیونیسم با استفاده از انواع ابزارهای تهاجمی، جنگی تجاوزکارانه علیه هر آنچه اسلامی است در اروپا به راه انداخته است، از تلاش برای تحریف برخی آیات قرآن کریم گرفته تا صادرات قرآن کریم به بسیاری از مناطق آفریقا پس از تحریف آن، طراحی لباس زیر و کفش با الگوها و نمادهای اسلامی که در وجدان هر مسلمانی مقدس و مورد احترام است و تشویق محققان متعصب برای انتشار کتاب‌ها و مطالعاتی که چهره اسلام را تحریف می‌کنند و به مسلمانان و پیامبرشان عیب و نقص نسبت می‌دهند.

مشارکت‌های لویی گاردت

لویی گارده از اسلام دفاع کرد و کتاب (مسلمانان و مقابله با حملات صهیونیستی) را منتشر ساخت. او همچنین به مدت پانزده سال کامل (1957-1972 میلادی) در مؤسسه بین المللی فلسفه در تولوز، خود را وقف مطالعه فلسفه اسلامی کرد.

او همچنین تعدادی از آثار مهم اسلامی مانند: جامعه اسلامی، اسلام برای همه اعصار و دین و جامعه را تألیف کرد. او بر انتشار مجموعه‌ای از مطالعات اسلامی نظارت دارد و در توسعه دایره‌المعارف اسلامی به زبان فرانسه مشارکت دارد.

یکی از مشهورترین آثار او کتاب (اسلام دینی برای همه اعصار) است که در آن توضیح می‌دهد که چگونه ارزش‌ها و اصول اسلامی توانسته‌اند در طول اعصار و نسل‌ها دوام بیاورند و در هر عصری نو، نوشونده، مورد تقاضا و تأثیرگذار باقی بمانند!!

گاردت در این کتاب، ادعای برخی از نظریه‌پردازان فلسفی مبنی بر اینکه اسلام یک «دین بیابانی» است و با جوامع دیگر ناسازگار است را نیز رد می‌کند. او در پاسخ به این مادی‌گرایان می‌گوید: «بیابان صرفاً مکان و نقطه شروع این دین جدید هنگام ورودش بود. در آنجا، پایه‌های آن کامل شد و ویژگی‌های آن آشکار شد، زیرا به یک دین جهانی تبدیل شد. بیابان به هیچ وجه مکان پایداری برای مردمان مسلمان نبود، همانطور که از این واقعیت مشهود است که جهان اسلام امروز بیش از یک میلیارد مسلمان را در بر می‌گیرد و از داکار در سنگال تا جزایر فیلیپین در اقیانوس هند امتداد دارد.»

لویی گاردت و دفاع از اسلام

جاردت به تهمت‌هایی که غربی‌ها علیه اسلام و مسلمانان مطرح، ترویج و تکرار می‌کنند، از جمله این اتهام که مسلمانان «جبرگرا و وابسته» هستند، پاسخ می‌دهد. او با ده‌ها آیه و حدیث قرآنی که مسلمانان را به سخت‌کوشی و انجام خوب کارشان و مسئولیت کامل بر عهده داشتن آن ترغیب می‌کند، پاسخ می‌دهد. سپس به این اتهام که اسلام دینی از مناسک و مراسم سطحی است که صرف نظر از رفتار روزانه انجام می‌شود، پاسخ می‌دهد. او با موارد زیر پاسخ می‌دهد:

«چنین اموری در اعصار انحطاط پدید می‌آمدند، و حقیقت این است که عبادت پذیرفته نمی‌شود مگر اینکه خالصانه و همراه با نیت خالص باشد.»

او همچنین به آنچه غربی‌ها درباره اسلام رواج می‌دهند، مبنی بر اینکه اسلام دین ترس است، با این جمله پاسخ می‌دهد که خدا در اسلام (رحمن الرحیم) است و در میان نود و نه نام - اسماء حسنای الهی - که مسلمانان تکرار می‌کنند، تنها دو نام وجود دارد که ذات الهی را به عنوان قدرتمند، ترسناک و مجازات‌کننده توصیف می‌کند و این دو صفت فقط در معانی خود در مورد گناهکاران و کافران به کار می‌روند.

در اینجا میزان تحولی را که در زندگی لویی ژاردت پس از گرویدن به اسلام رخ داد، مشاهده می‌کنیم. این مرد اکنون با تمام وجود از اسلام دفاع می‌کند، در حالی که اخیراً مسلمان نشده است. سبحان الله، که او را به اسلام هدایت کرد!!

منبع: کتاب (بزرگانی که به اسلام گرویدند) نوشته دکتر راغب السرجانی.

او از والدینی مسیحی در مصر متولد شد که عشق به مسیحیت را در او پرورش دادند تا بتواند با دیگر مسیحیان ادغام شود. با این حال، او شروع به تأمل و بحث کرد و برخی شبهات پیش آمد که آتش اضطراب را در درون او شعله‌ور کرد و او را به جستجوی حقیقت و دین حقیقی سوق داد.

وقتی ذهنش رشد کرد، شروع به جستجوی حقیقت کرد. او در این مورد می‌گوید:
«مطالعه باعث شد که با دقت به نداهای متعددی که در نتیجه‌ی شکاف‌های ایجاد شده توسط شک و تردید در مورد آنچه ذهن نمی‌توانست بپذیرد و آنچه وجدانم در لحظه‌ی خلوص عاطفی، در مورد آنچه مطالعه می‌کردم یا آماده‌ی انجام آن از نظر وظایف می‌شدم، به گوشم می‌رسید، گوش فرا دهم. بنابراین، آن نداها سهمی از گوش دادن داشتند که با تفکر در مورد ادیانی که پیش از دین من بودند، دنبال می‌شد، بنابراین من مانند کسی بودم که از ماهیتابه به آتش پناه می‌برد.»

داستان مسلمان شدن محمد فواد الهاشمی

الهاشمی شروع به تحقیق در ادیان پیش از مسیحیت و ادیان ساخته دست بشر کرد، به این امید که آنچه را که به دنبالش بود پیدا کند. سپس به تحقیق در مورد اسلام روی آورد، اما از آن رنجیده و متنفر بود. او نمی‌خواست وارد آن شود؛ بلکه می‌خواست نقص‌های آن را استخراج کند، خطاهای آن را بیابد و به دنبال تناقضات بگردد تا آن را ویران کند و مردم را از شر آن خلاص کند. اما جلال بر تغییر دهنده‌ی احوال باد! این مرد در اسلام راه هدایت و نوری را که تمام عمر به دنبالش بود، یافت.

او در توصیف آنچه در دین اسلام دیده است، می‌گوید: «من برای هر سؤالی پاسخی رضایت‌بخش یافتم که هیچ دین قبلی، چه ساخته‌ی دست بشر، چه برگرفته از ادیان الهی، و چه یک اصل فلسفی، نمی‌توانست آن را بیابد (و منظور از عبارت من: «انحطاط» زوال ادیان به دست روحانیونی است که از هدف خود منحرف شدند). دریافتم آنچه را که آنها نقص اسلام می‌دانستند، مزایای آن بود و آنچه را که آنها تناقض می‌دانستند، حکمت، احکام و قوانینی بود که برای اهل فهم بیان شده بود. و آنچه را که آنها به خاطر آن از اسلام انتقاد می‌کردند، درمانی برای بشریت بود که مدت‌ها در بیابان تاریکی سرگردان بود تا اینکه اسلام آن را از تاریکی به سوی نور بیرون آورد و مردم به اذن پروردگارشان به راه راست هدایت شدند.»

سپس محمد فواد الهاشمی گرویدن خود به اسلام را اعلام کرد.

آثار محمد فواد الهاشمی

محمد فؤاد الهاشمی پس از گرویدن به اسلام، کارهای زیادی برای خدمت به اسلام انجام داد. او به مقایسه و تطبیق بین ادیان پرداخت و یکی از ثمرات این مقایسه‌ها، کتاب فوق‌العاده‌ای بود که به مسلمانان هدیه داد: «ادیان در میزان». او همچنین کتاب‌های بسیار دیگری نوشت که همگی در خدمت اعتلای کلام خدا و حمایت از دین او بودند.

{و خداوند قطعاً کسانی را که او را یاری کنند، یاری خواهد کرد. بی‌گمان خداوند نیرومند و شکست‌ناپذیر است.} [الحج: ۴۰].

او نویسنده‌ی کتاب‌های «راز اسلام: چرا اسلام را به عنوان یک دین انتخاب کردم»، «پیامبر دروغ نمی‌گوید» و «گفتگویی بین یک مسیحی و یک مسلمان» است.

منبع: کتاب (بزرگانی که به اسلام گرویدند) نوشته دکتر راغب السرجانی.

احمد نسیم سوسا، که به اسلام گروید و حقیقت تاریخ دروغین نوشته شده توسط یهودیان را آشکار کرد، اصالتاً از قبیله بنی سواسه بود که در منطقه حضرموت یمن ساکن بودند. او در سال ۱۳۱۸ هجری قمری/۱۹۰۰ میلادی از والدینی یهودی در شهر حله عراق متولد شد. او تحصیلات مقدماتی (دبیرستان) خود را در دانشگاه آمریکایی بیروت در سال ۱۹۲۴ میلادی به پایان رساند و سپس در سال ۱۹۲۸ میلادی مدرک لیسانس مهندسی عمران را از کالج کلرادو در ایالات متحده دریافت کرد.

احمد نسیم سوسا سپس تحصیلات تکمیلی خود را ادامه داد و در سال ۱۹۳۰ مدرک دکترا را با افتخار از دانشگاه جان هاپکینز در ایالات متحده دریافت کرد. او به عنوان عضو سازمان علمی شناخته شده آمریکایی، فی بتا کاپا، انتخاب شد و در سال ۱۹۲۹، دانشگاه واشنگتن جایزه ودل را به او اعطا کرد، جایزه‌ای که سالانه به نویسنده بهترین مقاله‌ای که به حمایت از صلح بین کشورهای جهان کمک می‌کند، اهدا می‌شود.

دکتر احمد سوسا یکی از قدیمی‌ترین مهندسان عراقی فارغ‌التحصیل از دانشگاه‌های غربی است. او یهودی بود، اما بعدها به اسلام گروید.

پس از بازگشت به عراق، در سال ۱۹۳۰ به عنوان مهندس در اداره آبیاری عراق منصوب شد. سپس به مدت ۱۸ سال در این اداره چندین سمت فنی را بر عهده داشت تا اینکه در سال ۱۹۴۶ به عنوان معاون رئیس کمیسیونی که برای مطالعه پروژه‌های بزرگ آبیاری عراق تأسیس شده بود، منصوب شد. در سال ۱۹۴۷، به عنوان مدیر کل نقشه‌برداری و سپس در سال ۱۹۵۴ به عنوان مدیر کل وزارت کشاورزی منصوب شد. سپس دوباره به عنوان مدیر کل نقشه‌برداری منصوب شد و تا سال ۱۹۵۷ در این سمت باقی ماند.

هنگامی که شورای بازسازی در سال ۱۹۵۱ تأسیس شد، او علاوه بر سمت اصلی خود، به عنوان دستیار شخصی معاون رئیس شورای بازسازی در امور فنی منصوب شد. او از زمان تأسیس آکادمی علمی عراق در سال ۱۹۴۶، یکی از اولین اعضای آن بود و تا زمان مرگش عضو فعال آن باقی ماند.

در طول سال‌های ۱۹۳۹ و ۱۹۴۰، او ریاست دو هیئت اعزامی از سوی دولت عراق به پادشاهی عربستان سعودی را برای مطالعه پروژه‌های آبیاری در الخرج و نظارت بر اجرای آنها بر عهده داشت. دکتر احمد نسیم سوسا یکی از بنیانگذاران انجمن مهندسان عراق در سال ۱۹۳۸ بود.

آثار او شامل بیش از پنجاه کتاب، گزارش فنی و اطلس، علاوه بر بیش از 116 مقاله و تحقیق منتشر شده در روزنامه‌ها و مجلات علمی مختلف است. آثار او در زمینه‌های آبیاری، مهندسی، کشاورزی، جغرافیا، تاریخ و تمدن پراکنده است (1).

احمد سوسا فلسفه و تاریخ خواند که تأثیر عمیقی بر درک او از باورهای نادرست یهودیان و آغاز مسیر او به سوی راه راست داشت.

داستان مسلمان شدن احمد نسیم سوسا

داستان آشنایی احمد نسیم سوسا با اسلام از زمانی آغاز شد که او در دانشگاه آمریکایی بیروت تحصیل می‌کرد. این به او فرصتی داد تا درباره اسلام بیاموزد و قرآن کریم را بخواند، و در آن چیزی را یافت که در تورات و انجیل نیافته بود.

دکتر احمد سوسا درباره آغاز گام‌هایش در مسیر ایمان می‌گوید:
«من از تلاوت آیات قرآن کریم لذت می‌بردم و اغلب در اقامتگاه تابستانی‌ام، زیر سایه درختان، در دامنه کوه‌های لبنان، گوشه‌نشین می‌شدم و ساعت‌های طولانی آنجا می‌ماندم و با صدای بلند قرآن را تلاوت می‌کردم.»

اما این برای گرویدن او به اسلام کافی نبود. او تا زمانی که سال‌ها در آمریکا زندگی نکرد، فلسفه‌های مذهبی نخواند، در مباحث تاریخی و اجتماعی عمیق نشد و دانش خود را گسترش نداد، به طور جدی به اسلام گروید. او حقیقت تاریخ جعلی را که یهودیان برای تحقق خواسته‌های مذهبی خود نوشته بودند، کشف کرد.

او همچنین درباره آنچه در قرآن یافته است، می‌گوید:
«من خود را با آیات وحیانی خداوند بیگانه نیافتم، و قلبم آرام گرفت وقتی فهمیدم که استدلال علمی، گرایش فطری درست مرا تأیید می‌کند.»

دکتر احمد نسیم سوسا سپس با اعتقاد کامل، گرویدن خود به اسلام را اعلام کرد و تلاش خود را وقف دفاع از اسلام نمود.

مشارکت‌های احمد نسیم سوسا

این مرد از دین یهود به اسلام گروید و مدافع سرسخت آن دین شد. او تلاش خود را صرف ارائه شواهدی از شایستگی تمدن عرب کرد و چندین کتاب در این زمینه نوشت که مهمترین آنها کتاب او (اعراب و یهودیت در تاریخ) است.

دکتر احمد نسیم سوسا با تکیه بر تجربیات و دانش قبلی خود در مورد یهودیت، ادعاهای جنبش صهیونیستی را از منظر تاریخی رد کرد. او از متون جعلی تورات آگاه بود و با دقت به روشن کردن این تحریفات پرداخت و توضیح داد که این متون توسط خاخام‌ها ساخته و پرداخته شده‌اند.

کتاب‌های او عبارتند از: «تاریخ شبه‌جزیره عربستان» و «تاریخ یهودیان عراق».

علاوه بر مشارکت‌های فراوان دکتر احمد سوسا و مطالعات تاریخی و فکری او پس از گرویدن به اسلام، او جنبه‌های بسیاری از تاریخ بشر را روشن کرد و با تلاش‌های مخرب برای تضعیف اسلام و تحریف تصویر آن مقابله کرد (4). از جمله آنها کتاب «در راه اسلام» است که شامل داستان تکامل روح او، جوینده حقیقت و متعهد به آن، کسی که تحت تأثیر محیط عربی قرار گرفت و سپس به هدایت اسلامی رسید، می‌باشد. او حقیقت را حقیقت دید و از پیروی آن شادمان شد و باطل را باطل دید و آشکارا از آن دوری کرد. این کتاب نقاط ضعف موجود در نهاد یهود و اشتباهات یهودیان را نشان می‌دهد.

درگذشت احمد نسیم سوسا

دکتر احمد نسیم سوسا در سال ۱۴۰۲ هجری قمری / ۱۹۸۲ میلادی درگذشت.

منبع: کتاب «بزرگانی که به اسلام گرویدند» نوشته دکتر راغب السرگانی.

آن سوفی نمی‌دانست که علاقه‌اش به مسائل اسلام و مسلمانان و دفاع منصفانه‌اش از آنها، آغاز راه پذیرش دین حقیقی است. هر زمان که مسئله‌ای علیه مسلمانان در سوئد مطرح می‌شد، او با انتشار دیدگاه‌های جدی و نوشته‌های محکم خود که مبتنی بر شواهد و مورد احترام عقل بودند، به رد، دفاع و رد نظرات کسانی که بدخواه آنها بودند، می‌شتافت. بنابراین، او سعی کرد با نگاهی منصفانه، گاهی با نوشتن مقالات روزنامه‌ای، گاهی با کتاب‌های تخصصی که به طور گسترده توزیع شده‌اند و بار سوم با جلسات و سمینارهای مستقیم، در کنار جامعه سوئد در مورد حقیقت اسلام و مسلمانان بایستد.

این واقعاً زبان حقی بود که از این دین حق و پیروانش دفاع می‌کرد.

فعال حقوق بشر

آن سوفی روالد، مورخ مذهبی و مدرس مطالعات اسلامی، جنسیت و مهاجرت در دانشگاه جنوب سوئد در مالمو، نزدیک دانمارک است. سوفی پیش از گرویدن از مسیحیت به اسلام، یکی از برجسته‌ترین محققان در زمینه مسائل اسلام و مسلمانان بود. او از زمان ارائه پایان‌نامه دکترای خود در مورد اخوان المسلمین در دانشگاه لوند در جنوب سوئد، به این کار مشغول بود. سپس در تاریخ اسلام و پس از آن در جنبش‌های اسلامی و اقلیت‌های مسلمان در غرب تخصص گرفت.

او در جوانی یک فعال حقوق بشر بود که از آزادی زنان در نروژ حمایت می‌کرد و همین امر علاقه او را به امور سیاسی تقویت کرد. وقتی متوجه شد که اسلام دین را از سیاست جدا نمی‌کند، این امر او را بر آن داشت تا در این زمینه تخصص پیدا کند. سپس چندین کتاب در مورد موضوعات مختلف درباره اسلام به زبان‌های سوئدی و انگلیسی نوشت، از جمله: «تازه مسلمانان در اروپا»، «زنان در اسلام»، «اسلام»، «تجربیات گروندگان به اسلام در اسکاندیناوی» و «اسلام: باور و تاریخ».

روزنامه سوئدی Svenska Dag خاطرنشان کرد که نوشته‌های صوفی نقش مهمی در معرفی اسلام به علاقه‌مندان به مطالعه آن دارد، کسانی که تعدادشان اخیراً در اروپا افزایش یافته است. او همچنین با کتاب مهم خود با عنوان «مسلمان در سوئد» که با همکاری نویسنده و مسلمان‌شده، پرنیلا کوئس، نوشته است، کتابخانه‌های سوئد را غنی‌تر کرد.

راه ایمان

سوفی مراحل پیچیده تحقیق، بررسی و مقایسه بسیاری را پشت سر گذاشت تا مشخص کند چه چیزی او را قادر می‌سازد تا به دین حقیقی که باید به آن ایمان داشته باشد، برسد. از آنجا که فردی با غرایز سالم همیشه به آنچه درست است هدایت می‌شود، او با هوش خود، همانطور که در یکی از مصاحبه‌هایش می‌گوید، دریافت که انسان باید به سمت خدا حرکت کند، زیرا خداوند مردم را مجبور به ایمان به خود نمی‌کند.

او در مورد تربیت مذهبی خود گفت: «من در منطقه اوستلوند نروژ زندگی می‌کردم و اعتقاد به خدا در خانواده‌ام رایج بود. او هر شب به روش مسیحی خود دعا می‌کرد و اعتقاد راسخی داشت که خداوند آنها را از هرگونه آسیبی محافظت خواهد کرد.»

او همچنین می‌گوید: وقتی به هفده سالگی رسید، شروع به کاوش عمیق‌تر در دین کرد و در مورد مسیحیت به عنوان یک دین و دلیل جنگ مسیحیان با یکدیگر، به تفکر پرداخت. او با ذهن خود به معنای والایی رسید و می‌گوید: برخی از مردم از خدا برای تقویت حکومت و اقتدار خود و از او برای تسلط بر دیگران استفاده می‌کردند، همانطور که در اروپا در دوران گذشته اتفاق می‌افتاد، و این باعث شد که او سوالات بیشتری در مورد ادیان بپرسد.

او در دهه ۱۹۷۰ به مطالعه ادیان تطبیقی پرداخت و تحقیقات خستگی‌ناپذیرش او را به کشف عظمت و عینیت اسلام رساند. همانطور که خودش می‌گوید: «من در آن پاسخ همه سوالات را یافتم. در واقع، من به حقیقت درباره خداوند متعال رسیدم، کسی که زندگی ما را به زیباترین و عادلانه‌ترین شکل ممکن برنامه‌ریزی کرده است.»

ترس (فوبیا) از اسلام:

صوفی از گسترش اسلام‌هراسی یا به قول خودشان «اسلام‌هراسی» و جدیتی که رسانه‌های غربی شروع به هشدار دادن به مردم در مورد آن کردند، نگران بود؛ رسانه‌هایی که به ویژه پس از وقایع ۱۱ سپتامبر و حمله به مرکز تجارت جهانی، شروع به تحریف اسلام و به تصویر کشیدن مسلمانان به عنوان تروریست کردند.

همچنین دلایل مذهبی، فرهنگی و نژادپرستانه‌ای پشت پدیده «اسلام‌هراسی» در غرب وجود دارد، همانطور که او در کتاب خود با عنوان «مسلمان در سوئد» به آن اشاره کرده است. او در این کتاب درباره زندگی زنان مسلمان و همزیستی آنها در جامعه سوئد صحبت می‌کند، جامعه‌ای که مانند سایر جوامع غربی به ارزش‌ها و مفاهیم متفاوتی پایبند است. او همچنین درباره نحوه زندگی مسلمانان در سوئد و انجام مناسک آنها مانند نماز، زکات، روزه، حج و معاملات بین خودشان صحبت می‌کند. او همچنین مقایسه خوبی بین آداب و رسوم مردم مسلمان و تأثیر آن بر مسلمانان سوئد ارائه داد. او همچنین به دیدگاه منفی و حتی مشکوک نسبت به زنان محجبه اشاره کرد.

سوفی از طریق یکی از مهمترین مطالعات عمیق خود در مورد اسلام و فرهنگ، تأکید می‌کند که برخلاف باور بسیاری، هیچ تفاوتی بین اسلام و فرهنگ اسلامی وجود ندارد. او توضیح می‌دهد که اصولی که اسلام بر آنها بنا شده است باید کاملاً با همه اشکال بیان فرهنگی در هم تنیده باشد و این امر برای بشریت سودمند است.

مارتین لینگز کیست؟

مارتین لینگز در ژانویه ۱۹۰۹ در لنکشر انگلستان متولد شد. او دوران کودکی خود را در آمریکا، جایی که پدرش کار می‌کرد، گذراند. او مانند خانواده‌اش که هیچ وابستگی مذهبی نداشتند، از بدو تولد مسیحی بود. بنابراین، او عاری از هرگونه اعتقاد واقعی بزرگ شد.

پس از بازگشت به خانه، در کالج کلینتون ثبت نام کرد، جایی که استعدادهای رهبری آشکاری از خود نشان داد که او را به سمت رئیس دانشجویان سوق داد. از آنجا، برای تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به آکسفورد نقل مکان کرد. بلوغ فکری او پس از اخذ مدرک AB در ادبیات انگلیسی آشکار شد. او شروع به مطالعه کتاب‌های میراثی در مورد ادیان جهان کرد و درباره همه آنها مطالعه کرد. او مجذوب دین اسلام شد که دارای برنامه درسی سازگار با منطق و عقل و یک قانون رفتاری است که برای روح و وجدان قابل قبول است.

سپس برای تدریس زبان آنگلوساکسون و انگلیسی قرون وسطایی به لیتوانی سفر کرد و در عین حال از طریق ترانه‌ها و اشعار عامیانه به میراث باستانی این کشور علاقه نشان داد.

در سال ۱۹۴۰، او برای دیدار با یکی از دوستان قدیمی‌اش در دانشگاه قاهره (در آن زمان فؤاد اول) و همچنین مطالعه اسلام و زبان عربی به مصر سفر کرد. با این حال، دوستش در یک حادثه سوارکاری درگذشت و به او سمتی که در دانشگاه داشت، پیشنهاد شد.

داستان مسلمان شدن مارتین لینگز

لینگز در مصر، پس از ملاقات با چند تن از صوفیان شاذلی در مصر، به اسلام گروید. او به سرعت به فردی مؤمن و عارف تبدیل شد و نام خود را به ابوبکر سراج الدین تغییر داد و با نویسنده صوفی مسلمان فرانسوی، عبدالواحد یحیی (رنه گنون)، که کاملاً به اعتبار انتقادات تند او از تمدن غرب متقاعد شده بود، دوست صمیمی شد.

رنه گنون تأثیر تعیین‌کننده‌ای بر اندیشه لینگز داشت. او در این باره می‌گوید:

«آنچه مرا تحت تأثیر قرار داد و به اسلام علاقه‌مند کرد، کتاب‌های نویسنده‌ی بزرگی بود که مانند من به اسلام گروید و به یکی از برجسته‌ترین صوفیان تبدیل شد. او شیخ عبدالواحد یحیی است. من تحت تأثیر کتاب‌هایی که او درباره‌ی اسلام نوشته بود قرار گرفتم، تا جایی که هرگز کتابی به بزرگی کتاب‌های او نخوانده بودم. این موضوع مرا بر آن داشت تا کسی را که دلیل گرویدن من به اسلام بود، پیدا کنم و ملاقات کنم. من به مصر آمدم، جایی که او در آن زمان زندگی می‌کرد.»

سپس اضافه می‌کند و می‌گوید: «من از او بسیار بهره بردم. او واقعاً دانشمندی بود که به علم خود عمل می‌کرد. بیشترین چیزی که از او آموختم زهد در این دنیا بود، همان چیزی که شما «تصوف» می‌نامید.»

او همچنین می‌گوید: «درک من از تصوف، انزوا از دنیا نیست، بلکه پذیرش علل زندگی در ظاهر و رویگردانی از آنها در قلب است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تمام معنای تصوف را در حدیث شریف خود خلاصه کرده‌اند: (در این دنیا چنان باش که گویی غریبی یا رهگذری) یا آنچه در حدیث شریف دیگری فرموده است: (...من و این دنیا مانند سواری هستیم که زیر درختی پناه می‌گیرد، سپس حرکت می‌کند و آن را رها می‌کند). این درک تصوفی است که من از شیخ عبدالواحد یحیی آموختم.»

قابل توجه است که او به دست یک شیخ الجزایری به نام شیخ احمد العلوی که در سوئیس با او آشنا شده بود، به اسلام گروید، جایی که به عنوان معلم کار می‌کرد. سپس نام خود را از مارتین لینگز به ابوبکر سراج الدین تغییر داد.

لینگز احساس می‌کرد که خود را در این دین که با طبیعت انسان هماهنگ است، یافته است، همانطور که این را با این جمله بیان کرد: «در اسلام، خودی را که در طول زندگی‌ام گم کرده بودم، یافتم و در آن زمان احساس کردم که برای اولین بار یک انسان هستم. این دینی است که انسان را به طبیعت خود بازمی‌گرداند، زیرا با طبیعت انسان هماهنگ است.»

سپس با لبخندی که چهره‌اش را روشن می‌کرد، اضافه کرد: «خدا اراده کرد که من مسلمان باشم، و وقتی خدا بخواهد، هیچ‌کس نمی‌تواند حکم او را تغییر دهد. این دلیل اصلی گرویدن من به اسلام است.»

این متفکر مسلمان بریتانیایی، دکتر ابوبکر سراج‌الدین است که قبلاً دینی غیر از اسلام داشت، اما خداوند او را به مکتب فکری حنفیِ اهل مدارا هدایت کرد. او با اعتقاد کامل به اسلام گروید و سپس ایمانش به درجه‌ی ترک دنیا رسید. او در جوامعی که مملو از وسوسه‌ها و جذابیت‌های لذت‌جویی بود، به یک صوفی تبدیل شد. او خود را وقف دعوت مردم به سوی خدا در کشورش کرد، با این باور عمیق که آینده از آن اسلام است، دینی که به تمام گوشه و کنار زمین فرستاده شده است.

لینگز در طول دهه ۱۹۴۰ در مصر اقامت داشت و در آنجا اندیشه و ادبیات شکسپیر را به دانشجویان دانشکده هنر تدریس می‌کرد.

در سال ۱۹۴۴، لینگز با لسلی اسمالی ازدواج کرد، کسی که ایده‌هایش را برای شصت سال بعدی با او به اشتراک گذاشت. در طول زندگی لینگز در قاهره، خانه روستایی آنها در روستایی کوچک در نزدیکی اهرام، پناهگاه امنی برای بسیاری از مصری‌ها و خارجی‌هایی بود که سنگینی زندگی مدرن را احساس می‌کردند.

مارتین لینگز دوست داشت زندگی‌اش را در مصر بگذراند، اگر دخالت رویدادهای سیاسی نبود. انقلاب ۱۹۵۲ با تظاهرات ضد بریتانیایی همراه بود، که نتیجه‌ی اشغال مداوم مصر توسط بریتانیا، دخالت بریتانیا در امور داخلی مصر، فساد آن در تمام جنبه‌های زندگی و تعداد زیاد قربانیانی بود که بدون رحم و شفقت به دست نیروهای اشغالگر افتادند. سه نفر از همکاران دانشگاهی لینگز در این تظاهرات کشته شدند و اساتید بریتانیایی بدون پرداخت غرامت از دانشگاه اخراج شدند.

او در سال ۱۹۵۲ به لندن بازگشت و تحصیلات خود را در رشته زبان عربی در مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی لندن ادامه داد. در سال ۱۹۶۲، دکترای خود را در رشته «شیخ احمد العلوی» دریافت کرد که آن را در کتابی با عنوان «یک قدیس صوفی قرن بیستم» منتشر کرد. این کتاب یکی از تأثیرگذارترین کتاب‌های او بود، زیرا دیدگاهی منحصر به فرد در مورد معنویت اسلامی از درون ارائه می‌داد. این کتاب بعدها در کتاب‌هایی به زبان‌های فرانسوی، اسپانیایی و سایر زبان‌ها ترجمه شد. از آن زمان، لینگز یکی از مورخان اصلی تصوف محسوب می‌شود.

در سال ۱۹۵۵، لینگز در موزه بریتانیا مشغول به کار شد و در آنجا به عنوان متصدی نسخ خطی شرقی در موزه انگلیس منصوب شد. او همچنین مسئول نسخ خطی قرآن کریم شد که منجر به جلب توجه او به خوشنویسی قرآنی و تبلور کتابش «هنر قرآنی در خوشنویسی و تذهیب» شد. انتشار این کتاب همزمان با تأسیس بنیاد جشنواره جهانی اسلام در سال ۱۹۷۶ بود که او ارتباط نزدیکی با آن داشت.

او همچنین دو فهرست از این نسخه‌های خطی عربی تهیه کرد که در سال ۱۹۵۹ در موزه بریتانیا و در سال ۱۹۷۶ در کتابخانه بریتانیا قرار گرفتند.

مشارکت‌های مارتین لینگز

لینگز پیش از ترک مصر در سال ۱۹۵۲، کتابی با عنوان «کتاب یقین: مکتب صوفیانه ایمان، وحی و عرفان» منتشر کرد. او در حالی که مشغول تحصیل در مقطع لیسانس زبان عربی بود، شاهکار فصیح خود، «محمد رسول الله و زندگی او»، را که بر اساس قدیمی‌ترین منابع نوشته شده بود، در سال ۱۹۷۳ منتشر کرد و برای آن جایزه رئیس جمهور پاکستان را دریافت کرد.

مرگ مارتین لینگز

ابوبکر سراج الدین (مارتین لینگز)، مورخ صوفی، که به عنوان نویسنده کتاب «سیرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم» شناخته می‌شود، صبح روز ۱۲ مه ۲۰۰۵، پس از جشن نود و ششمین سالگرد تولدش، درگذشت.

با وجود عمر طولانی که لینگز یا ابوبکر سراج‌الدین از دست داده بود، خبر درگذشت او برای بسیاری از کسانی که سال‌ها به دنبال مشاوره معنوی او بودند، شوکه‌کننده بود. ده روز قبل از مرگش، او پس از بازگشت از توری که شامل مصر، دبی، پاکستان و مالزی بود، در مرکز همایش‌های ومبلی لندن برای حدود ۳۰۰۰ نفر در مورد میلاد پیامبر (ص) صحبت می‌کرد.

ایتان داین کیست؟

آلفونس اتین دینه، متولد پاریس در سال ۱۸۶۱ و درگذشته در سن هفتاد سالگی، یکی از بزرگترین هنرمندان و نقاشان جهان بود. آثار او در فرهنگ لغت لاروس ثبت شده و دیوارهای گالری‌های هنری در فرانسه با نقاشی‌های گرانبهای او، از جمله نقاشی معروف او «غاده رمضان» مزین شده است. او همچنین در نقاشی از صحرا استاد بود.

داستان مسلمان شدن او

دینت در توصیف چگونگی آشنایی خود با اسلام گفت: «من درباره اسلام آموختم و به آن جذب و متمایل شدم. آن را در کتاب خدا مطالعه کردم و آن را راهنمایی برای تمام بشریت یافتم. در آن آنچه را که رفاه معنوی و مادی انسان را تضمین می‌کند، یافتم. من معتقد بودم که اسلام صحیح‌ترین دین برای پرستش خداست و آن را به عنوان دین خود برگزیدم و رسماً این را در ملاء عام اعلام کردم.»

مشارکت‌های او

ایتان دینت پس از گرویدن به اسلام، کتاب‌های ارزشمند بسیاری از جمله کتاب بی‌نظیرش: (اشعه ویژه نور اسلام) و کتاب‌هایش: (بهار دل‌ها)، (شرق از نگاه غرب) و (محمد رسول الله) را تألیف کرد. زیارت ناصرالدین دینت به بیت الله الحرام در سال ۱۹۲۸ میلادی، او را در نوشتن کتاب (زیارت بیت الله الحرام) تحت تأثیر قرار داد که شاهزاده (شکیب ارسلان) آن را ستود و گفت: «او به اسلام گروید، حج را به جا آورد و کتابی درباره زیارت بیت الله الحرام نوشت که یکی از خلاقانه‌ترین کتاب‌های نوشته شده در این دوران است.»

کتاب (زیارت بیت الله الحرام) شامل یک مقدمه، هفت فصل و یک پیوست دو فصلی است که همگی بیش از دویست صفحه هستند. ناصرالدین آنها را با هشت تصویر که توسط خودش از کعبه، حرم شریف، منظره حج در عرفات، نماز مغرب در اطراف کعبه و کوه نور، جایی که رسول امین هنگام اولین نزول، وحی را دریافت کرد، ساخته بود، تزئین کرده است.

کتاب او به سفرهای مسافر سوئیسی بورک هاردت در کتابش (سفر به شبه جزیره عربستان) در سال ۱۹۱۴ میلادی، مسافر انگلیسی برتون در کتابش (زیارت مکه و مدینه)، مسافر فرانسوی لئون روش که به دستور ژنرال فرانسوی (بژود) به حجاز سفر کرد و کتابش (ده سال در سرزمین‌های اسلام) را منتشر کرد، مسافر فرانسوی لوپ لکو در کتابش (در سرزمین اسرار: زیارت مسیحی مکه و مدینه)، ژروه کول تیلمون در کتابش (سفر به مکه) در سال ۱۸۹۶ میلادی و پالگریو در کتابش (یک سال در سرزمین‌های عربستان مرکزی) پرداخته است.

این کتاب، مروری جامع و منصفانه بر تمام کتاب‌های پیشین محسوب می‌شود که در آن، اهداف پنهان سفرهای خاورشناسان را آشکار می‌کند و در عین حال، حق خاورشناسانی را که در نوشته‌های خود به دنبال حقیقت و دقت بوده‌اند، ادا می‌کند. همچنین به موضوعاتی مانند: خاورشناسان و قرآن کریم، خاورشناسان و زبان عربی، خاورشناسی و خوشنویسی عربی و دعوت به حروف لاتین، خاورشناسی و شعر عربی می‌پردازد.

کتاب‌های او در محافل شرق‌شناسی غوغایی به پا کرده است.

او همچنین از نوشتن با حروف عربی دفاع کرد و گناه کسانی را که می‌خواستند آن را با خط دیگری جایگزین کنند، توصیف کرد و گفت: «خط عربی ظریف‌ترین شکل هنر شناخته شده برای بشر و زیباترین خط است که می‌توان بدون اغراق گفت: روحی متناسب با صدای انسان دارد و با ملودی‌های موسیقی هماهنگ است.»

او همچنین خط عربی را اینگونه توصیف کرد: «کلیدی که اسرار حرکات ظریف قلب را آشکار می‌کند، گویی حروف آن تابع قدرت روحی فراگیر هستند. گاهی آنها را در اشکال هندسی زیبا در هم تنیده می‌بینید، در حالی که تمام اسرار نهفته در آنها حفظ شده است. گاهی آنها را می‌بینید که به پرواز در می‌آیند و ناگهان متوقف می‌شوند، گویی که خود را تحسین می‌کنند. گاهی آنها را می‌بینید که می‌دوند و یکدیگر را در آغوش می‌گیرند، و گاهی پراکنده می‌شوند.»

او اضافه می‌کند: «هر وقت به اشکال جذاب آن فکر می‌کنم، افکارم مرا به رویاهای دور و دراز می‌کشند. لازم نیست عرب‌شناس یا جادوگر باشم تا از زیبایی منحصر به فرد و مسحورکننده آن لذت ببرم. بلکه هر کسی که روح هنری در خود داشته باشد، مجذوب این خط خواهد شد.»

او ادعا می‌کند که خط عربی با این واقعیت که از راست به چپ و با پیروی از حرکت طبیعی دست نوشته می‌شود، از سایر خطوط متمایز است. بنابراین، ما نوشتن را آسان‌تر و سریع‌تر از نوشتن از چپ به راست می‌یابیم. به همین دلیل است که هنرمند بزرگ لئوناردو داوینچی با پیروی از قانون خط عربی، از راست به چپ نقاشی و نوشته است.

گفته‌های او

«اسلام از همان ساعت اول ظهورش تأکید کرده است که دینی مناسب برای همه زمان‌ها و مکان‌ها است، زیرا دین فطرت است و فطرت از فردی به فرد دیگر متفاوت نیست. بنابراین، برای هر سطح از تمدن مناسب است.»

از آنجایی که دینت هنرمندی بااستعداد بود، جذب جنبه زیبایی‌شناختی و سلیقه ناب زندگی پیامبر شد. او می‌گوید: «پیامبر به خودش بسیار اهمیت می‌داد و به خاطر ظرافتش که بسیار ساده اما با ذوق و زیبایی فراوان بود، شناخته می‌شد.»

«حرکات منظم نماز هم برای جسم و هم برای روح مفید است و ساده، ملایم و در هیچ شکل دیگری از نماز بی‌نظیر است.»

او درباره چندهمسری می‌گوید: «چندهمسری در میان مسلمانان کمتر از غربی‌ها رواج دارد، غربی‌هایی که وقتی از اصل تک‌همسری فاصله می‌گیرند، لذت میوه ممنوعه را می‌یابند!»

آیا این درست است که مسیحیت چندهمسری را ممنوع کرده است؟ و آیا کسی می‌تواند این را بگوید و مورد تمسخر قرار نگیرد؟

چندهمسری یک قانون طبیعی است و تا زمانی که جهان وجود دارد، چنین خواهد ماند. نظریه تک‌همسری سه پیامد خطرناک به بار آورده است: دختران پیردختر، فاحشه‌ها و فرزندان نامشروع.

مرگ او

در دسامبر ۱۹۲۹، ناصرالدین دینت در پاریس درگذشت. نماز میت برای او در مسجد جامع پاریس با حضور شخصیت‌های برجسته اسلامی و وزیر آموزش و پرورش به نمایندگی از دولت فرانسه برگزار شد. سپس جسد او به الجزایر منتقل شد و طبق وصیتش، در گورستانی که برای خود در شهر بوسعده ساخته بود، به خاک سپرده شد.

رنه گنون کیست؟

گذار رنه گنون از مسیحیت به اسلام، پس از مطالعه فراماسونری و فلسفه‌های باستانی شرق، نتیجه تردید، بی‌ثباتی یا عشق به تغییر نبود. بلکه جستجوی حقیقت گمشده بود، حقیقتی که بشریت باستان را در تعادلی خردمندانه به کیهان پهناور پیوند داده بود، حقیقتی که فشارهای این عصر غرق در مادی‌گرایی آن را از هم گسیخته بود. او عبدالواحد یحیی بود که اسلام را پذیرفت و اندکی قبل از جنگ جهانی اول، طرحی برای ساخت مسجد جامع پاریس و همچنین تأسیس یک دانشگاه اسلامی در فرانسه ارائه داد.

رنه گنون در ۱۵ نوامبر ۱۸۸۶ در بلوا، واقع در جنوب غربی پاریس، به دنیا آمد. او در یک خانواده کاتولیک محافظه‌کار بزرگ شد. جثه ضعیف او مانع از رفتن به مدرسه شد، بنابراین عمه‌اش، دورو، تا دوازده سالگی در خانه زیبایش در کنار رودخانه لوار به او خواندن و نوشتن آموخت.

وقتی به شانزده سالگی رسید، در کالج رولان در پاریس ثبت نام کرد. تحصیلات دانشگاهی او را راضی نکرد، بلکه در پاریس که پر از معلمان و راهنمایان شرق و غرب بود، شروع به کسب دانش کرد.

در سال ۱۹۰۶، او به مدرسه آزاد مطالعات علوم غریبه جاپوس پیوست و به سازمان‌های دیگری مانند مارتینیسم و فراماسونری، وابسته به آیینی که به عنوان آیین ملی اسپانیا شناخته می‌شود، پیوست. در سال ۱۹۰۸، او به لژ بزرگ ماسونی فرانسه پیوست. او همچنین به کلیسای گنوسی پیوست که برخلاف کلیسای رایج، به تجسم خداوند (جل جلاله) در قالب انسان و غیره اعتقاد داشت (خداوند بسیار فراتر از آن چیزی است که می‌گویند). در همین دوره، او با چهره‌های زیادی آشنا شد که به او اجازه دادند دانش خود را در مورد تائوئیسم چینی و اسلام عمیق‌تر کند.

در پایان سال ۱۹۰۹، رنه گنون به عنوان اسقف گنوسی کلیسای گنوسی اسکندریه منصوب شد. او مجله گنوسی را تأسیس کرد و تعدادی از مطالعات خود را در این مجله منتشر کرد. با این حال، انتقاد او از این کلیسا شدید بود، زیرا او آموزه‌های معنوی مدرن را چیزی بیش از یک ماتریالیسم جدید در سطح دیگری نمی‌دانست و تنها دغدغه آنها به کارگیری روش علم اثباتی در مورد روح بود.

داستان مسلمان شدن او

آشنایی او با یان گوستاف اجلی، متفکر و نقاش سوئدی که در سال ۱۸۹۷ به اسلام گروید و نام عبدالهادی را برای خود برگزید و در سردبیری یک مجله عربی-ایتالیایی به نام «کلوپ» فعالیت داشت، بیشترین تأثیر را در گرویدن او به اسلام داشت، به ویژه از زمانی که جینو مقالات متعددی در مورد عارف صوفی مشهور عرب، محی‌الدین ابن عربی، منتشر کرد.

در آن زمان، گنون مجله‌ای به نام «المعرفه» منتشر می‌کرد و در سال ۱۹۱۰، عبدالهادی با پشتکار و فعالیت شروع به همکاری با آن کرد و تحقیقات و ترجمه بسیاری از متون صوفیانه را به زبان فرانسه انجام داد. از اینجا، عبدالهادی توانست از طریق تبادل نامه‌ها و نظرات، رابطه‌ای قوی و محکم بین گنون و شیخ علیش، که به دست او به اسلام گرویده بود، برقرار کند. نتیجه این شد که گنون پس از مطالعه گسترده اسلام در سال ۱۹۱۲ آن را پذیرفت و نام عبدالواحد یحیی را برای خود برگزید.

امام عبدالحلیم محمود درباره دلیل گرویدن رنه گنون به اسلام می‌گوید: «دلیل گرویدن او به اسلام ساده و در عین حال منطقی بود. او می‌خواست به متنی مقدس چنگ بزند که نه از پیش و نه از پس آن، باطل به آن نزدیک نشود. پس از مطالعه عمیق، چیزی جز قرآن نیافت، تنها کتابی که تحریف یا تغییر نیافته بود، زیرا خداوند حفظ آن را تضمین کرده بود. بنابراین به آن چنگ زد و زیر پرچم آن رفت و در فضای فرقان، از امنیت روانی سرشار شد.»

در ژوئیه ۱۹۱۵، گنون مدرک لیسانس هنر در رشته فلسفه را از دانشگاه مشهور سوربن دریافت کرد. سپس تحصیلات خود را ادامه داد و دیپلم تحصیلات عالی (DES) را دریافت کرد. در سال ۱۹۱۷، به عنوان استاد فلسفه در الجزایر منصوب شد و یک سال را در آنجا گذراند. سپس به بلوا، فرانسه بازگشت. با این حال، او زادگاه خود را دوست نداشت، بنابراین برای آماده شدن برای رساله دکترای خود با موضوع «لایب نیتس و حساب دیفرانسیل و انتگرال» به پاریس رفت. با این حال، به دلیل استقلال فکری و دیدگاه‌های صریحش، استاد راهنمای دکترایش از اعطای مدرک به او خودداری کرد. در سال ۱۹۱۸، گنون شروع به آماده شدن برای تحصیلات تکمیلی در فلسفه کرد.

این امر مانع از ادامه کار شیخ عبدالواحد یحیی و وقف خود به تحقیقاتش نشد. در نتیجه این فداکاری، او در سال ۱۹۲۱ دو کتاب منتشر کرد که یکی از آنها «مقدمه‌ای بر مطالعه آموزه‌های هندی» بود.

پس از آن، کتاب‌های او یکی پس از دیگری منتشر شدند و مقالاتش در روزنامه‌های مختلف به چاپ رسید. در سال ۱۹۲۵، مجله «نقاب ایسیس» برای او افتتاح شد و او شروع به نوشتن در آن کرد. در سال ۱۹۲۹، او به مهمترین سردبیر آن تبدیل شد، اما با وجود این، از سردبیری آن خودداری کرد.

در سال ۱۹۲۵، شیخ عبدالواحد یحیی یکی از مهم‌ترین سخنرانی‌ها را در دانشگاه سوربن با عنوان «متافیزیک شرقی» ایراد کرد. او تفاوت شرق و غرب را در حوزه متافیزیک توضیح داد و توضیح داد که متافیزیک یکی است، نه شرقی و نه غربی، درست مانند حقیقت ناب. با این حال، مفهوم یا رویکرد آن در شرق و غرب متفاوت است. انتخاب اصطلاح «شرقی» توسط او به مطالعه حوزه متافیزیک در شرق به طور کلی، نه فقط در هند، اشاره دارد. تمدن‌های شرقی با همان تداوم ادامه می‌یابند و همچنان نماینده شایسته‌ای هستند که می‌توان برای اطلاعات معتبر به آنها مراجعه کرد، زیرا تمدن‌های غربی فاقد این ریشه‌های گسترده هستند.

در سال ۱۹۲۷، او کتاب خود با عنوان «پادشاه جهان» یا «قطب» را منتشر کرد و کتاب «بحران دنیای مدرن» را منتشر کرد که با موفقیت زیادی روبرو شد و ده‌ها بار در نسخه‌های لوکس و پرطرفدار تجدید چاپ شد. این کتاب فراخوانی برای انزوا نیست، بلکه فراخوانی برای درک صحیح و نگاه انتقادی به تمدن غرب به عنوان یک اثر انسانی است که می‌تواند انتقاد را تحمل کند و از آن فراتر نمی‌رود.

قاهره... بالاخره

شیخ عبدالواحد یحیی از سوی یک انتشاراتی در پاریس پیشنهاد سفر به مصر برای ارتباط با فرهنگ صوفیانه، کپی و ترجمه برخی از متون آن را دریافت کرد. او در سال ۱۹۳۰ به قاهره نقل مکان کرد. قرار بود او فقط چند ماه در آنجا بماند، اما این کار به یک دوره طولانی نیاز داشت. سپس انتشاراتی نظر خود را در مورد پروژه خود تغییر داد و شیخ عبدالواحد یحیی در قاهره ماند و به طور مخفیانه و فروتنانه در منطقه الازهر زندگی کرد، با اروپایی‌ها تعامل نداشت و خود را در زندگی عمومی غرق نمی‌کرد، بلکه تمام وقت خود را صرف مطالعاتش می‌کرد.

عبدالواحد تنها به قاهره آمد و زندگی تنها برایش دشوار بود. در سال ۱۹۳۴ با دختر شیخ محمد ابراهیم ازدواج کرد که حاصل آن چهار فرزند بود.

شیخ عبدالواحد می‌خواست فرهنگ تصوف را در مصر گسترش دهد، بنابراین مجله «المعرفه» را با همکاری عبدالعزیز استانبولی تأسیس کرد. شاید انتخاب این نام توسط او، بخشی از اندیشه‌های درونی او را آشکار کند: علم یکی از راه‌های منتهی به خداوند متعال است، در حالی که راه دیگر عشق است.

بنابراین برنامه مجله شامل یک پروژه کامل با هدف کسب دانش علم مقدس حقیقی بود. شیخ عبدالواحد یحیی به نوشتن کتاب، نوشتن مقاله و ارسال نامه ادامه داد و دائماً به فعالیت فکری و معنوی مشغول بود.

مشارکت‌های او

شیخ عبدالواحد یحیی آثار متعددی از خود به جا گذاشت که شامل دفاعیات از اسلام و تصویر آن در غرب بود و با تصویر ترویج‌شده توسط شرق‌شناسان مبنی بر اینکه اسلام با شمشیر گسترش یافته و معنویت عمیقی ایجاد نکرده است، مقابله می‌کرد.

سهم او در پاسخ به این اتهامات از طریق کتاب‌هایش حاصل شد که مهم‌ترین آنها عبارتند از:

خطای جهت معنوی (پیشگویی)، شرق و غرب، باطن‌گرایی دانته، انسان و آینده او بر اساس ودانتا، بحران دنیای مدرن، پادشاه جهان، سنت برنارد، نمادگرایی صلیب، اقتدار معنوی و زمانی، وجوه چندگانه هستی، ارائه‌های انتقادی، حاکمیت کوانتوم و نشانه‌های زمان، متافیزیک شرقی، نگاهی اجمالی به هدایت معنوی، تثلیث بزرگ، اصول حساب دیفرانسیل و انتگرال، نگاهی اجمالی به باطن‌گرایی مسیحی، آغازها: مطالعه‌ای در فراماسونری و انجمن‌های برادری (دو بخش)، تصاویر سنتی و چرخه‌های کیهانی، نگاهی اجمالی به تصوف اسلامی و تائوئیسم، و نوشته‌های پراکنده.

مرگ او

شیخ عبدالواحد یحیی در سال ۱۹۵۱ در سن شصت و چهار سالگی در قاهره، در حالی که همسر، سه فرزند و جنینی که هنوز در حال رشد بود، در کنارش بودند، درگذشت. آخرین کلمات او نام مفرد «الله» بود.

چرا آنها به اسلام گرویدند؟ (ویدئو)

یک زن مسیحی معمولاً پس از 20 دقیقه حضور در مقابل حضار، به اسلام روی می آورد و ذاکر نایک اشک از چشمانش جاری می شود.

یک زن مسیحی درباره محمد در کتاب مقدس پرسید و پس از پاسخ به اسلام گروید - دکتر ذاکر نایک

یک ژاپنی در سخنرانی‌های ذاکر نایک به اسلام گروید

یک پزشک از دکتر ذاکر نایک سوالی می‌پرسد و پس از دریافت پاسخ، به اسلام روی می‌آورد.

دختری می‌گوید: «اگر به آخرین سوال من پاسخ دهید، من به اسلام روی می‌آورم.» - دکتر ذاکر نایک

یک دختر استرالیایی داستان مسلمان شدنش را روایت می‌کند.

کشتی‌گیر قهرمان آمریکایی مسلمان شد

افراد مشهوری که به اسلام گرویدند.

یک مرد استرالیایی به طرز شگفت انگیزی به اسلام گروید که حتماً باید تماشا کنید

داستان مسلمان شدن مرد انگلیسی

چرا به اسلام گرویدند؟ یک پلیس بریتانیایی درباره مسلمان شدنش صحبت می کند و گریه می کند. دلیلش چیست؟

اسلام، تهیه‌کننده فیلم توهین‌آمیز به پیامبر، به دلیل سوره ۱TP5T در قرآن_من هدایت شدم ۲ H4 توزیع‌کننده فیلم فتنه مسلمان شد

خواننده رپ آمریکایی مسلمان شد

قسمت ۵: باربارا، زن فرانسوی که گریست و شیخ فهد الکندری را به گریه انداخت - قسمت پنجم - هدایت از طریق قرآن

از دشمنِ متنفر تا دوستدارِ مؤمن - سفر ایمانی یورام ون کلاورن

یک جوان هلندی به اسلام گروید - سعی کن گریه نکنی، خدا اشک از چشمانت جاری خواهد کرد

یوسف استس، از کشیش کاتولیک تا واعظ اسلامی

سارا لورن بوث از منچستر

زن ژاپنی پس از نوشیدن آب شفابخش، مسلمان شد

داستان مسلمان شدن یک روس به خاطر سوره قارعه بسیار تأثربرانگیز است.

بلال از بلژیک

زن مسلمان سوئدی به دلیل حجابش مورد ضرب و شتم قرار گرفت

NFL آمریکا و داستان هدایت و سجده او در زمین

افسر پلیس برزیلی که تحت تأثیر ارزش‌های عدالت در اسلام قرار گرفت

زیباترین لحظات شهادت دادن☝️ زنان را در اروپا و آمریکا به گریه انداخت😢

گریه پسرها موقع مسلمان شدن

خدا بزرگ است: سیل مسلمانان جدید ☝️ اروپا 🇺🇸 و آمریکا را در بر گرفته است. پسران و دخترانی که به اسلام روی می‌آورند.

ده‌ها زن در استرالیا به خاطر پایداری خواهر غزه به اسلام گرویدند، مردم استرالیا مسلمان می‌شوند🇭🇲

زیباترین لحظات شهادت دادن☝️ زنان را در اروپا و آمریکا به گریه انداخت😢

فوری 🔴 روزانه ۴۰۰ زن و مرد جوان در اروپا 🇬🇧 پس از وقایع غزه به اسلام روی می‌آورند

با ما تماس بگیرید

اگر سوال دیگری دارید برای ما ارسال کنید، به خواست خدا در اسرع وقت به شما پاسخ خواهیم داد.

    fa_IRFA