رسول خدا - صلی الله علیه و آله - شریفترین مردم از نظر نسب و بزرگترین آنها از نظر مقام و فضیلت بود. او محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان بود.
پدر پیامبر، عبدالله، با آمنه بنت وهب ازدواج کرد و پیامبر، صلی الله علیه و آله و سلم، در روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول، در سال فیل، سالی که ابرهه برای تخریب کعبه حرکت کرد، اما اعراب در برابر او مقاومت کردند، به دنیا آمد. عبدالمطلب به او اطلاع داد که خانه خدا پروردگاری دارد که از آن محافظت خواهد کرد، بنابراین ابرهه با فیلها حرکت کرد و خداوند پرندگانی را که سنگهای آتشین حمل میکردند بر آنها فرستاد و آنها را نابود کرد و بدین ترتیب خداوند خانه را از هر آسیبی محافظت کرد. پدرش، طبق نظر صحیح علما، در حالی که هنوز در رحم مادرش بود، درگذشت، بنابراین پیامبر یتیم به دنیا آمد. خداوند متعال فرمود: (آیا تو را یتیم نیافت و پناه نداد؟)
شیر دادن به او
محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از آنکه به دنبال دایهای نزد قریش آمد، توسط حلیمه سعدیه شیر خورد. او پسری شیرخوار داشت و چیزی برای سیر کردن گرسنگی او پیدا نمیکرد. این به این دلیل بود که زنان بنی سعد از شیر دادن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خودداری میکردند زیرا او پدرش را از دست داده بود، زیرا فکر میکردند که شیر دادن به او هیچ خیر و پاداشی برای آنها نخواهد داشت. به همین دلیل، حلیمه سعدیه به برکتی در زندگی خود و خیر بزرگی دست یافت که قبلاً هرگز ندیده بود. محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) برخلاف سایر جوانان از نظر قدرت و صلابت بزرگ شد. وقتی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دو ساله بود، او با مادرش به مکه بازگشت و از او اجازه خواست تا محمد را نزد خود نگه دارد، زیرا میترسید که در مکه بیمار شود. او با او بازگشت.
حمایت مالی او
مادر پیامبر، آمنه بنت وهب، هنگامی که او شش ساله بود، درگذشت. او با پیامبر از منطقه ابواء، منطقهای بین مکه و مدینه، که در آنجا به دیدار عموهای مادری پیامبر از بنی عدی از بنی نجار رفته بود، بازمیگشت. سپس پیامبر به سرپرستی پدربزرگش، عبدالمطلب، که از او بسیار مراقبت میکرد و به او به عنوان فردی خوب و با اهمیت بسیار اعتقاد داشت، نقل مکان کرد. سپس پدربزرگش هنگامی که پیامبر هشت ساله بود، درگذشت و پیامبر به سرپرستی عمویش، ابوطالب، که او را در سفرهای تجاری خود با خود میبرد، نقل مکان کرد. در یکی از این سفرها، راهبی به او گفت که محمد از اهمیت بالایی برخوردار خواهد شد.
او به عنوان چوپان کار میکند
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان چوپان برای مردم مکه کار میکرد. ایشان (صلی الله علیه و آله و سلم) در این مورد فرمودند: «خداوند هیچ پیامبری را نفرستاد مگر اینکه گوسفند چرانی میکرد.» اصحاب ایشان پرسیدند: «و شما چطور؟» ایشان فرمودند: «بله، من آنها را به ازای قیراط (بخشی از دینار یا درهم) برای مردم مکه میچراندم.» بنابراین، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در امرار معاش الگو بودند.
کارش تجارت است
خدیجه بنت خویلد (رضی الله عنها) ثروت زیادی و نسب شریفی داشت. او به تجارت مشغول بود و وقتی شنید که محمد مردی راستگو، امین و خوش اخلاق است، او را مأمور کرد تا با پولش به همراه بردهاش به نام میسره، در ازای دریافت مبلغی، به تجارت برود. پس او (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان تاجر به شام رفت و در راه، زیر سایه درختی نزدیک راهبی نشست. راهب به میسره گفت: کسی که زیر آن درخت آمده، پیامبری بیش نیست و میسره آنچه راهب گفته بود را برای خدیجه تعریف کرد و همین باعث شد که خدیجه از پیامبر خواستگاری کند. عمویش حمزه از او خواستگاری کرد و آنها ازدواج کردند.
مشارکت او در ساختن کعبه
قریش تصمیم گرفتند کعبه را بازسازی کنند تا آن را از ویرانی در اثر سیل محافظت کنند. آنها شرط کردند که باید با پول خالص و عاری از هرگونه ربا یا بیعدالتی ساخته شود. ولید بن مغیره جرأت کرد و آن را ویران کرد و سپس کم کم شروع به ساختن آن کردند تا اینکه به محل حجرالاسود رسیدند. بین آنها اختلاف شد که چه کسی آن را در جای خود قرار دهد و آنها موافقت کردند که قضاوت اولین کسی را که وارد میشود، یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، بپذیرند. او به آنها توصیه کرد که حجرالاسود را روی پارچهای قرار دهند که هر قبیله از یک طرف آن را حمل کند تا آن را در جای خود قرار دهد. آنها قضاوت او را بدون اختلاف پذیرفتند. بنابراین، نظر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عاملی در عدم اختلاف بین قبایل قریش و اختلاف بین خودشان بود.
آغاز وحی
پیامبر - که درود خدا بر او باد - در ماه رمضان در غار حرا خلوت میکرد، همه اطرافیانش را ترک میکرد، از همه باطل دوری میجست، سعی میکرد تا حد امکان به همه حق نزدیک شود و در خلقت خدا و تدبیر او در جهان هستی تأمل میکرد. دیدگاه او واضح و بدون ابهام بود و در حالی که در غار بود، فرشتهای نزد او آمد و گفت: (بخوان)، پس پیامبر پاسخ داد: (من خواننده نیستم) و این درخواست سه بار تکرار شد و فرشته در آخرین بار گفت: (بخوان به نام پروردگارت که آفرید)، پس او با ترس شدید از آنچه برایش اتفاق افتاده بود، نزد خدیجه بازگشت و خدیجه او را آرام کرد.
در این زمینه، ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها روایت کرده است: «اولین وحی که رسول خدا صلی الله علیه و آله با آن آغاز کرد، رؤیای حقیقی در خواب بود. او رؤیایی نمیدید مگر اینکه مانند سپیده دم به او میرسید. بنابراین به حراء میرفت و شبهای زیادی را در آنجا به عبادت میگذراند و برای آن توشه تهیه میکرد. سپس نزد خدیجه برمیگشت و خدیجه همان توشه را برایش فراهم میکرد تا اینکه حقیقت در حالی که او در غار حراء بود به او رسید. سپس فرشته نزد او آمد و گفت: بخوان. پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: گفتم: نمیتوانم بخوانم. پس مرا گرفت و مرا پوشاند تا اینکه خسته شدم. سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان. گفتم: نمیتوانم بخوانم. پس مرا گرفت و بار دوم مرا پوشاند تا اینکه خسته شدم. سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان. گفتم: نمیتوانم بخوانم. پس مرا گرفت و بار سوم مرا پوشاند تا اینکه خسته شدم. خسته شدم. سپس مرا رها کرد. گفت: {بخوان به نام پروردگارت که آفرید} [علق: ۱] - تا رسید به - {به انسان آنچه را که نمیدانست آموخت} [علق: ۵].
سپس خدیجه (رضی الله عنها) او را نزد پسرعمویش ورقه بن نوفل برد، که پیرمردی نابینا بود و انجیل را به زبان عبری مینوشت. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ماجرا را برایش تعریف کرد و ورقه گفت: «این قانونی است که بر موسی نازل شده است. ای کاش من در آن تنه درخت جوانی بودم تا وقتی قوم تو تو را بیرون میکنند، زنده باشم.» رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «آیا مرا بیرون میکنند؟» ورقه گفت: «بله. هیچ مردی هرگز چیزی مانند آنچه تو آوردهای، بدون اینکه مورد توجه قرار گیرد، نیاورده است. اگر من زنده بمانم و روز تو را ببینم، با پیروزی قاطع از تو حمایت خواهم کرد.»
سپس ورقه درگذشت و وحی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای مدتی قطع شد. گفته میشود که این مدت فقط چند روز بود. هدف از این کار، اطمینان خاطر پیامبر و اشتیاق او برای وحی دوباره بود. با این حال، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از گوشهگیری در غار حرا دست نکشید، بلکه به این کار ادامه داد. روزی، صدایی از آسمان شنید که جبرئیل (علیه السلام) بود. او با کلام خداوند متعال نازل شد: «ای جامه به خود پیچیده! برخیز و هشدار بده! و پروردگارت را تسبیح بگو! و لباست را پاک کن! و از پلیدی دوری کن.» بنابراین، خداوند متعال به پیامبرش دستور داد که به یگانگی او دعوت کند و تنها او را بپرستد.
تماس مخفی
دعوت به اسلام در مکه به دلیل گسترش بتپرستی و شرک پایدار نبود. بنابراین، در ابتدا دعوت مستقیم به توحید دشوار بود. رسول خدا چارهای جز پنهان نگه داشتن دعوت نداشت. او با دعوت خانوادهاش و کسانی که در آنها اخلاص و اشتیاق به شناخت حقیقت میدید، شروع کرد. همسرش خدیجه، آزاد شدهاش زید بن حارثه، علی بن ابی طالب و ابوبکر صدیق اولین کسانی بودند که به دعوت او ایمان آوردند. سپس ابوبکر از دعوت پیامبر حمایت کرد و افراد زیر به دست او به اسلام گرویدند: عثمان بن عفان، زبیر بن عوام، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص و طلحه بن عبیدالله. سپس اسلام کم کم در مکه گسترش یافت تا اینکه پس از سه سال پنهان نگه داشتن دعوت، آن را آشکارا اعلام کرد.
آغاز فراخوان عمومی
رسول خدا - صلی الله علیه و آله - با دعوت آشکار قبیله خود آغاز کرد. خداوند متعال فرمود: (و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن)، پس رسول از کوه صفا بالا رفت و قبایل قریش را به توحید خدا دعوت کرد. آنها او را مسخره کردند، اما رسول در دعوت تردید نکرد، و ابوطالب حفظ رسول را بر عهده گرفت، و به سخنان قریش در مورد رویگردانی رسول از دعوتش توجهی نکرد.
تحریم
قبایل قریش توافق کردند که پیامبر و کسانی را که به او ایمان آورده بودند، تحریم کنند و آنها را در وادی بنی هاشم محاصره کنند. این تحریم شامل عدم معامله با آنها در خرید و فروش، علاوه بر عدم ازدواج با آنها یا ازدواج نکردن با آنها بود. این شرایط بر روی لوحی ثبت و بر دیوار کعبه آویزان شد. محاصره به مدت سه سال ادامه یافت و پس از مشورت هشام بن عمرو با زهیر بن ابی امیه و دیگران در مورد پایان دادن به محاصره، پایان یافت. آنها در شرف پاره کردن سند تحریم بودند، اما متوجه شدند که به جز «به نام تو، ای خدا» هیچ چیز دیگری وجود ندارد و بدین ترتیب محاصره برداشته شد.
سال غم و اندوه
خدیجه که سه سال قبل از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه از او حمایت میکرد، درگذشت. در همان سال، ابوطالب که رسول خدا (ص) را از آسیب قریش محافظت میکرد، به شدت بیمار شد. قریش از بیماری او سوءاستفاده کردند و شروع به آزار و اذیت شدید رسول خدا (ص) کردند. وقتی بیماری ابوطالب شدت گرفت، گروهی از اشراف قریش نزد او رفتند و از او خواستند که رسول خدا (ص) را متوقف کند. ابوطالب خواستههای آنها را به او گفت، اما او آنها را نادیده گرفت. قبل از وفات ابوطالب، رسول خدا (ص) سعی کرد او را وادار به خواندن شهادتین کند، اما او پاسخی نداد و همانطور که بود، درگذشت. مرگ او و مرگ خدیجه (رضی الله عنها) رسول خدا (ص) را به شدت اندوهگین کرد، زیرا آنها پشتیبان، حامی و محافظ او بودند. آن سال، سال اندوه نامیده شد.
رسول خدا - صلی الله علیه و آله - پس از مرگ عمو و همسرش، برای دعوت قبیله ثقیف به توحید به طائف رفت. او مورد آزار و اذیت قریش قرار گرفت و از قبیله ثقیف درخواست حمایت و حفاظت و ایمان به آنچه آورده بود، کرد، به این امید که آن را بپذیرند. با این حال، آنها پاسخی ندادند و با تمسخر و استهزا با او روبرو شدند.
رسول خدا (ص) یارانش را به خاطر شکنجه و آزاری که در حبشه متحمل میشدند، به مهاجرت به سرزمین حبشه ترغیب کرد و به آنها خبر داد که در آنجا پادشاهی وجود دارد که به کسی ظلم نمیکند. بنابراین آنها به عنوان مهاجر از آنجا خارج شدند و این اولین مهاجرت در اسلام بود. تعداد آنها به هشتاد و سه نفر رسید. وقتی قریش از مهاجرت مطلع شدند، عبدالله بن ابی ربیعه و عمرو بن عاص را با هدایا و تحفهها نزد نجاشی، پادشاه حبشه، فرستادند و از او خواستند که مسلمانان مهاجر را بازگرداند و به آنها اعتراض کردند که از دین خود برگشتهاند. اما نجاشی به آنها پاسخی نداد.
نجاشی از مسلمانان خواست تا موضع خود را بیان کنند. جعفر بن ابی طالب از طرف آنها صحبت کرد و به نجاشی گفت که پیامبر آنها را به راه خیر و حقیقت، دور از راه فحشا و فساد، هدایت کرده است، بنابراین آنها به او ایمان آوردهاند و به همین دلیل در معرض آسیب و شر قرار گرفتهاند. جعفر ابتدای سوره مریم را برای او خواند و نجاشی به شدت گریست. او به فرستادگان قریش اطلاع داد که هیچ یک از آنها را تحویل نخواهد داد و هدایای آنها را به آنها بازگرداند. با این حال، آنها روز بعد به نجاشی بازگشتند و به او اطلاع دادند که مسلمانان در حال تفسیر گفته مربوط به عیسی بن مریم هستند. او از مسلمانان نظر آنها را در مورد عیسی شنید و آنها به او گفتند که او بنده خدا و پیامبر اوست. بنابراین، نجاشی مسلمانان را باور کرد و درخواست عبدالله و عمرو را برای تحویل مسلمانان به آنها رد کرد.
روایتهای مختلفی در مورد تاریخ اسراء و معراج وجود دارد. برخی میگویند که این سفر در شب بیست و هفتم رجب در سال دهم بعثت بوده است، در حالی که برخی دیگر میگویند پنج سال پس از بعثت بوده است. در این سفر، رسول خدا سوار بر حیوانی به نام براق، به همراه جبرئیل علیه السلام، از خانه خدا در مکه به اورشلیم منتقل شد.
سپس به آسمان دنیا برده شد و در آنجا با آدم علیه السلام ملاقات کرد. سپس به آسمان دوم رفت و در آنجا با یحیی بن زکریا و عیسی بن مریم علیهما السلام ملاقات کرد. سپس به آسمان سوم رفت و یوسف علیه السلام را دید. سپس در آسمان چهارم با ادریس علیه السلام، در آسمان پنجم با هارون بن عمران علیه السلام، در آسمان ششم با موسی بن عمران و در آسمان هفتم با ابراهیم علیه السلام ملاقات کرد و بین آنها صلح برقرار شد و به نبوت محمد صلی الله علیه و آله وسلم اقرار کردند. سپس محمد صلی الله علیه و آله وسلم به درخت سدر حد بالا برده شد و خداوند پنجاه نماز بر او فرض کرد، سپس آن را به پنج نماز کاهش داد.
دوازده نفر از انصار نزد رسول خدا آمدند تا با او به یگانگی خداوند متعال بیعت کنند و از دزدی، زنا، گناه و دروغ پرهیز کنند. این بیعت در مکانی به نام عقبه انجام شد؛ بنابراین، آن را بیعت عقبه اول نامیدند. رسول خدا مصعب بن عمیر را با آنها فرستاد تا به آنها قرآن بیاموزد و مسائل دین را برایشان بیان کند. سال بعد، در موسم حج، هفتاد و سه مرد و دو زن نزد رسول خدا آمدند تا با او بیعت کنند و بدین ترتیب بیعت عقبه دوم انجام شد.
مسلمانان برای حفظ دین و خودشان و ایجاد سرزمین امنی که بتوانند در آن طبق اصول دعوت زندگی کنند، به مدینه مهاجرت کردند. ابوسلمه و خانوادهاش اولین کسانی بودند که مهاجرت کردند و پس از او صهیب پس از آنکه تمام ثروت خود را به خاطر توحید و هجرت به خاطر او به قریش بخشید، مهاجرت کرد. بدین ترتیب، مسلمانان یکی پس از دیگری مهاجرت کردند تا اینکه مکه تقریباً از مسلمانان خالی شد و این باعث شد که قریش از عواقب مهاجرت مسلمانان بترسد. گروهی از آنها در دارالندوه جمع شدند تا راهی برای خلاص شدن از شر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیدا کنند. آنها در نهایت از هر قبیلهای جوانی را گرفتند و با یک ضربه به پیامبر صلی الله علیه و آله زدند تا خون او بین قبایل تقسیم شود و بنی هاشم نتوانند از آنها انتقام بگیرند.
در همان شب، خداوند به پیامبرش اجازه هجرت داد، بنابراین ابوبکر را به عنوان همراه خود برد، علی را در رختخواب خود خواباند و به او دستور داد تا امانتهایی را که نزد او بود به صاحبانشان برگرداند. پیامبر، عبدالله بن اریقط را برای راهنمایی خود در راه مدینه استخدام کرد. پیامبر به همراه ابوبکر به سمت غار ثور حرکت کردند. وقتی قریش از شکست نقشه خود و هجرت پیامبر مطلع شدند، به جستجوی او پرداختند تا اینکه یکی از آنها به غار رسید. ابوبکر برای پیامبر بسیار ترسید، اما پیامبر او را آرام کرد. آنها سه روز در غار ماندند تا اوضاع آرام شد و جستجوی آنها متوقف شد. سپس سفر خود را به مدینه از سر گرفتند و در سال سیزدهم بعثت، در روز دوازدهم ماه ربیع الاول به آنجا رسیدند. او چهارده شب نزد بنی عمرو بن عوف اقامت کرد و در این مدت مسجد قبا، اولین مسجد ساخته شده در اسلام، را تأسیس کرد و پس از آن شروع به تأسیس پایههای دولت اسلامی نمود.
رسول خدا دستور ساخت مسجد را در زمینی که از دو پسر یتیم خریداری کرده بود، صادر کرد. پیامبر و یارانش شروع به ساخت مسجد کردند و قبله (جهت نماز) به سمت بیت المقدس قرار داده شد. این مسجد از اهمیت زیادی برخوردار بود، زیرا علاوه بر یادگیری علوم اسلامی و تقویت روابط و پیوندها بین مسلمانان، محل اجتماع مسلمانان برای نماز و انجام سایر فرایض دینی بود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله بین مسلمانان مهاجر و انصار بر اساس عدالت و برابری برادری برقرار کرد. هیچ دولتی برقرار نمیشود مگر اینکه افراد آن متحد شوند و بین خود بر اساس عشق به خدا و رسولش و فداکاری در راه اسلام رابطه برقرار کنند. بنابراین، رسول خدا صلی الله علیه و آله برادری آنها را به ایمانشان پیوند داد و برادری به افراد مسئولیت یکدیگر را اعطا کرد.
مدینه به چیزی نیاز داشت که آن را سازماندهی کند و حقوق مردمش را تضمین کند. بنابراین پیامبر سندی نوشت که به عنوان قانون اساسی برای مهاجران، انصار و یهودیان عمل میکرد. این سند از اهمیت زیادی برخوردار بود، زیرا به عنوان قانون اساسی بود که امور داخلی و خارجی دولت را تنظیم میکرد. پیامبر مواد آن را مطابق با احکام شریعت اسلام وضع کرد و از نظر رفتار با یهودیان عادلانه بود. مواد آن چهار حکم ویژه شریعت اسلام را نشان میداد که عبارتند از:
اسلام دینی است که برای وحدت و انسجام مسلمانان تلاش میکند.
جامعه اسلامی تنها از طریق حمایت و همبستگی متقابل همه افراد میتواند وجود داشته باشد، و هر کس مسئولیت خود را بر عهده دارد.
عدالت به طور جزئی و در جزئیات تجلی پیدا می کند.
مسلمانان همواره به سوی حکومت خداوند متعال، آنگونه که در شریعت او آمده است، بازمیگردند.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با هدف برقراری عدالت و دعوت مردم به توحید خداوند متعال و از بین بردن موانعی که مانع گسترش پیام اسلام میشد، به فتوحات و نبردهای متعددی دست زد. شایان ذکر است که فتوحاتی که پیامبر انجام داد، نمونهای عملی از جنگجوی پرهیزگار و احترام او به بشریت بود.
این اتفاق پس از آن رخ داد که روابط بین رسول خدا در مدینه و قبایل خارج از آن رو به وخامت گذاشت و منجر به درگیریهای متعددی بین طرفهای مختلف شد. جنگی که پیامبر شاهد آن بود، غزوه نامیده میشد و جنگی که شاهد آن نبود، غزوه مخفی نامیده میشد. در ادامه، برخی از جزئیات غزواتی که پیامبر - صلی الله علیه و آله - با مسلمانانی که با او بودند، انجام داد، آمده است:
جنگ بدر
این جنگ در سال دوم هجری، در هفدهم رمضان رخ داد. علت آن، راهیابی کاروان قریش به مکه توسط مسلمانان به رهبری ابوسفیان بود. قریش برای محافظت از کاروان آنها شتافت و جنگ بین مسلمانان آغاز شد. تعداد مشرکان به هزار جنگجو رسید، در حالی که تعداد مسلمانان سیصد و سیزده نفر بود. این جنگ با پیروزی مسلمانان به پایان رسید که هفتاد نفر از مشرکان را کشتند و هفتاد نفر دیگر را اسیر کردند که با پول آزاد شدند.
جنگ احد
این جنگ در سال سوم هجری، روز شنبه، پانزدهم شوال، رخ داد. دلیل آن، تمایل قریش برای انتقام گرفتن از مسلمانان به خاطر آنچه در روز بدر بر آنها گذشته بود، بود. تعداد مشرکان به سه هزار جنگجو رسیده بود، در حالی که تعداد مسلمانان حدود هفتصد نفر بود که پنجاه نفر از آنها در پشت کوه قرار گرفتند. وقتی مسلمانان گمان کردند که پیروز شدهاند، شروع به جمعآوری غنایم کردند. خالد بن ولید (که در آن زمان مشرک بود) از فرصت استفاده کرد، مسلمانان را از پشت کوه محاصره کرد و با آنها جنگید که منجر به پیروزی مشرکان بر مسلمانان شد.
نبرد بنی نضیر
بنی نضیر قبیلهای یهودی بودند که پیمان خود را با رسول خدا شکستند. رسول خدا دستور داد آنها را از مدینه بیرون کنند. عبدالله بن ابی، رهبر منافقان، به آنها گفت که در ازای حمایت جنگجویان، در جای خود بمانند. این غزوه با بیرون راندن مردم از مدینه و خروج آنها از آن پایان یافت.
نبرد کنفدراسیونها
این جنگ در سال پنجم هجری رخ داد و توسط رهبران بنینضیر که قریش را به جنگ با پیامبر خدا ترغیب میکردند، آغاز شد. سلمان فارسی به پیامبر توصیه کرد که خندق حفر کند؛ بنابراین، این جنگ، جنگ خندق نیز نامیده میشود و با پیروزی مسلمانان به پایان رسید.
نبرد بنی قریظه
این غزوه پس از جنگ احزاب است. این غزوه در سال پنجم هجری رخ داد. علت آن شکستن عهد یهودیان بنی قریظه با رسول خدا و همپیمان شدن با قریش و تمایل آنها به خیانت به مسلمانان بود. بنابراین رسول خدا با سه هزار جنگجوی مسلمان به سوی آنها رفت و آنها بیست و پنج شب آنها را محاصره کردند. وضعیتشان دشوار شد و تسلیم فرمان رسول خدا شدند.
نبرد حدیبیه
این اتفاق در سال ششم هجرت، در ماه ذی القعده، پس از آنکه رسول خدا در خواب دید که او و همراهانش در امنیت و با سرهای تراشیده به بیت الله الحرام میروند، رخ داد. او به مسلمانان دستور داد تا برای انجام عمره آماده شوند و آنها از ذوالحلیفه احرام بستند و چیزی جز سلام مسافر با خود نبردند تا قریش بداند که آنها قصد جنگ ندارند. آنها به حدیبیه رسیدند، اما قریش مانع ورود آنها شدند. رسول خدا عثمان بن عفان را نزد آنها فرستاد تا حقیقت ورود آنها را به آنها اطلاع دهد و شایع شد که او کشته شده است. رسول خدا تصمیم گرفت که آنها را آماده کند و با آنها بجنگد، بنابراین سهیل بن عمرو را فرستادند تا با آنها در مورد پیمان صلح توافق کند. پیمان صلح با جلوگیری از جنگ به مدت ده سال منعقد شد و اینکه مسلمانان هر کسی را که از قریش به آنها بیاید، بازگردانند و قریش هر کسی را که از مسلمانان به آنها بیاید، برنگردانند. مسلمانان از احرام خود رها شدند و به مکه بازگشتند.
نبرد خیبر
این واقعه در سال هفتم هجری، در پایان ماه محرم، رخ داد. این واقعه پس از آن رخ داد که رسول خدا تصمیم گرفت اجتماعات یهودیان را از بین ببرد، زیرا آنها تهدیدی برای مسلمانان بودند. رسول خدا در واقع برای رسیدن به هدف خود اقدام کرد و ماجرا به نفع مسلمانان تمام شد.
نبرد موته
این جنگ در سال هشتم هجری، در ماه جمادی الاولی، رخ داد و ناشی از خشم پیامبر از کشته شدن حارث بن عمیر ازدی بود. پیامبر زید بن حارثه را به فرماندهی مسلمانان منصوب کرد و توصیه کرد که اگر زید کشته شد، جعفر به فرماندهی منصوب شود و پس از جعفر، عبدالله بن رواحه به فرماندهی منصوب گردد. او از آنها خواست که قبل از شروع جنگ، مردم را به اسلام دعوت کنند و جنگ با پیروزی مسلمانان پایان یافت.
فتح مکه
این واقعه در سال هشتم هجری، در ماه رمضان، که همان سالی بود که فتح مکه اتفاق افتاد، رخ داد. دلیل این فتح، حمله بنی بکر به بنی خزاعه و کشته شدن تعدادی از آنها بود. رسول خدا و همراهانش آماده حرکت به سمت مکه شدند. در آن زمان، ابوسفیان اسلام آورد. رسول خدا به پاس قدردانی از جایگاه او، به هر کسی که وارد خانهاش میشد، امان میداد. پیامبر با ستایش و شکرگزاری خداوند به خاطر فتح آشکار، وارد مکه شد. او کعبه مقدس را طواف کرد، بتها را شکست، دو رکعت نماز در کعبه خواند و قریش را بخشید.
نبرد حنین
این جنگ در روز دهم شوال سال هشتم هجری رخ داد. دلیل آن این بود که اشراف قبایل هوازن و ثقیف معتقد بودند که پیامبر پس از فتح مکه با آنها خواهد جنگید، بنابراین تصمیم گرفتند جنگ را آغاز کنند و برای این کار حرکت کردند. رسول خدا و همه کسانی که اسلام آورده بودند به سوی آنها رفتند تا اینکه به وادی حنین رسیدند. در ابتدا پیروزی از آن هوازن و ثقیف بود، اما پس از پایداری رسول خدا و همراهانش، پیروزی به مسلمانان رسید.
جنگ تبوک
این جنگ در سال نهم هجری، در ماه رجب، به دلیل تمایل رومیان برای از بین بردن دولت اسلامی در مدینه رخ داد. مسلمانان برای جنگ بیرون رفتند و حدود بیست شب در منطقه تبوک ماندند و بدون جنگ برگشتند.
رسول خدا تعدادی از اصحاب خود را به عنوان پیام رسان فرستاد تا پادشاهان و امرا را به سوی یگانگی خداوند - تعالی - دعوت کنند و برخی از پادشاهان به اسلام گرویدند و برخی بر دین خود باقی ماندند. از جمله آن دعوت ها عبارتند از:
عمرو بن امیه الدمری به نگوس پادشاه حبشه.
حطاب بن ابی بلطعه به مقوقیس حاکم مصر.
عبدالله بن حذفة السهمی به خسرو پادشاه ایران.
دحیه بن خلیفه کلبی به قیصر، پادشاه روم.
علاء بن الحضرمی به المندیر بن ساوی پادشاه بحرین.
سلیط بن عمرو الامری به هذه بن علی حاکم یمامه.
شجاع بن وهب از بنی اسد بن خزیمه به حارث بن ابی شمر غسانی، حاکم دمشق.
عمرو بن عاص به پادشاه عمان، جعفر و برادرش.
پس از فتح مکه، بیش از هفتاد هیئت نمایندگی از قبایل، نزد رسول خدا آمدند و اسلام آوردن خود را اعلام کردند. از جمله آنها عبارتند از:
وفد عبدالقیس که دو بار آمدند؛ بار اول در سال پنجم هجرت، و بار دوم در سال وفدها.
هیئت دوس که در آغاز سال هفتم هجری، زمانی که رسول خدا در خیبر بود، آمدند.
فروة بن عمرو جودهمی در سال هشتم هجری.
هیئت اعزامی صداع در سال هشتم هجری.
کعب بن زهیر بن ابی سلمه.
وفد عذرا در ماه صفر سال نهم هجری.
هیئت وفد ثقیف در ماه رمضان سال نهم هجری.
رسول خدا همچنین خالد بن ولید را به مدت سه روز نزد بنی حارث بن کعب در نجران فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند. تعدادی از آنها اسلام آوردند و خالد شروع به آموزش مسائل دین و معارف اسلامی به آنها کرد. رسول خدا همچنین ابوموسی و معاذ بن جبل را قبل از حجة الوداع به یمن فرستاد.
رسول خدا اشتیاق خود را برای انجام حج ابراز کرد و نیت خود را برای انجام آن آشکار ساخت. او مدینه را ترک کرد و ابودجانه را به عنوان والی آن منصوب نمود. او به سمت بیت عتیق حرکت کرد و خطبهای ایراد کرد که بعدها به خطبه وداع معروف شد.
خطبه وداع که توسط پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در تنها سفر حج خود ایراد شد، یکی از بزرگترین اسناد تاریخی است که پایههای جامعه نوپای اسلامی را بنا نهاد. این خطبه چراغ راه مسلمانان در زمان صلح و جنگ بود و از آن ارزشهای اخلاقی و اصول رفتار نمونه را استخراج کردند. این خطبه شامل اصول جامع و احکام اساسی در سیاست، اقتصاد، خانواده، اخلاق، روابط عمومی و نظم اجتماعی بود.
این خطبه مهمترین نشانههای تمدنی جامعه اسلامی، مبانی اسلام و اهداف بشریت را در بر میگرفت. این خطبه واقعاً فصیح بود و خیر دنیا و آخرت را در بر میگرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را با ستایش و شکر خداوند آغاز کرد و امت خود را به ترس و اطاعت از خدا و انجام کارهای نیک بیشتر توصیه نمود. ایشان به نزدیک شدن مرگ و جدایی خود از عزیزانش اشاره کردند و فرمودند: «سپاس از آن خداست، او را ستایش میکنیم، از او یاری میجوییم و از او طلب آمرزش میکنیم. ای مردم، به آنچه میگویم گوش فرا دهید، زیرا نمیدانم، شاید پس از این سال، دیگر هرگز شما را در این شرایط ملاقات نکنم.»
سپس خطبه خود را با تأکید بر حرمت خون، مال و آبرو آغاز کرد و حرمت آنها را در اسلام توضیح داد و از تجاوز به آنها برحذر داشت. ایشان فرمودند: «ای مردم، خون، مال و آبروی شما برای شما محترم است، همانطور که حرمت این روز شما (عرفه) در این ماه شما (ذی الحجه) در این سرزمین شما (سرزمین مقدس). آیا من پیام را ابلاغ نکردم؟» سپس مؤمنان را به روز قیامت و حسابرسی خداوند از همه مخلوقات و لزوم احترام به امانت و ادای آن به صاحبانش و برحذر داشتن از ضایع کردن آنها یادآوری کردند. ادای امانت شامل موارد زیر است: حفظ واجبات و احکام اسلامی، تسلط بر کار، حفظ مال و آبروی مردم و غیره. ایشان فرمودند: «و به راستی شما پروردگارتان را ملاقات خواهید کرد و او از شما درباره اعمالتان خواهد پرسید و من [پیام را] ابلاغ کردم. پس هر که امانتی بر عهده دارد، باید آن را به کسی که آن را به او سپرده است، ادا کند.»
سپس، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمانان را از بازگشت به آداب و رسوم و اخلاق بد دوران جاهلیت برحذر داشت و برجستهترین آنها را ذکر کرد: انتقام، ربا، تعصب، دستکاری در احکام و تحقیر زنان... و غیره. او با اعلام جدایی کامل از دوران جاهلیت، فرمود: «آگاه باشید که هر چیزی از امور جاهلیت زیر پای من باطل است و خون جاهلیت باطل است... و ربا جاهلیت باطل است.» کلمه «فویل» به معنای باطل و باطل است. سپس او از حیلههای شیطان و پیروی از گامهای او برحذر داشت که خطرناکترین آنها کوچک شمردن گناهان و اصرار بر آنها است. او فرمود: «ای مردم، شیطان از اینکه در این سرزمین شما پرستش شود، ناامید شده است، اما اگر در غیر این صورت از او اطاعت شود، به آنچه از اعمال خود میترسید، راضی است، پس برای دین خود از او برحذر باشید.» یعنی چه بسا از بازگشت شرک به مکه پس از فتح آن ناامید شده باشد، اما در میان شما با شایعه سازی، تحریک و دشمنی تلاش می کند.
سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به پدیده نسی که در دوران جاهلیت وجود داشت، اشاره کرد تا مسلمانان را از دستکاری احکام الهی و تغییر معانی و نامهای آنها، به منظور حلال کردن آنچه خداوند حرام کرده یا حلال کردن آنچه خداوند حلال کرده، آگاه سازد، مانند اینکه ربا، بهره و رشوه (هدیه) را مقدمهای برای حلال کردن آنها بنامند. او فرمود: «ای مردم، کبیسه گرفتن فقط افزایش کفر است و به این وسیله کافران گمراه میشوند...» سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ماههای حرام و احکام شرعی آنها را ذکر کرد، یعنی ماههایی که اعراب آنها را گرامی میداشتند و در آنها قتل و تجاوز ممنوع بود. او فرمود: «تعداد ماهها نزد خداوند دوازده ماه است که چهار ماه از آنها حرام است، سه ماه پشت سر هم، و رجب مضر که بین جمادی و شعبان قرار دارد.»
زنان نیز سهم عمدهای از برنامهی وداع را دریافت کردند. پیامبر، صلی الله علیه و آله و سلم، جایگاه زنان را در اسلام توضیح داد و از مردان خواست که با آنها به خوبی رفتار کنند. او حقوق و وظایف آنها و لزوم رفتار مهربانانه با آنها به عنوان شریک در روابط زناشویی را به آنها یادآوری کرد و بدین ترتیب دیدگاه پیش از اسلام در مورد زنان را باطل کرد و بر نقش خانوادگی و اجتماعی آنها تأکید ورزید. او فرمود: «ای مردم، در رفتار با زنان از خدا بترسید، زیرا شما آنها را به عنوان امانتی از جانب خدا گرفتهاید و من عورت آنها را به کلام خدا برای شما حلال کردهام. با زنان به خوبی رفتار کنید، زیرا آنها برای شما مانند اسیرانی هستند که چیزی برای خود ندارند.»
سپس به توضیح اهمیت و وجوب تمسک به کتاب خدا و سنت پیامبرش و عمل به احکام و اهداف والای موجود در آنها پرداخت، زیرا آنها راه نجات از گمراهی هستند. او فرمود: «من در میان شما چیزی را به جا گذاشتهام که اگر به آن چنگ بزنید، هرگز گمراه نخواهید شد: امری روشن: کتاب خدا و سنت پیامبرش.» سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر اصل برادری بین مسلمانان تأکید کرد و از هتک حرمتها، خوردن مال مردم به ناحق، بازگشت به تعصب، جنگ و ناسپاسی نسبت به نعمتهای خداوند برحذر داشت. فرمود: «ای مردم، سخنان مرا بشنوید و بفهمید. بدانید که هر مسلمانی برادر مسلمان دیگر است و مسلمانان با هم برادرند. برای هیچ کس جایز نیست که مال برادرش را بگیرد، مگر با رضایت خودش. پس به خودتان ستم نکنید. خدایا، آیا من پیام را رساندم؟ و شما پروردگارتان را ملاقات خواهید کرد، پس پس از من کافر نشوید و گردن یکدیگر را نزنید.»
سپس، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با تأکید بر «وحدت بشریت»، مسلمانان را به اعتقاد به توحید و منشأ نخستین آنها یادآوری کرد. او نسبت به معیارهای ناعادلانه اجتماعی مانند تبعیض بر اساس زبان، مذهب و قومیت هشدار داد. بلکه تبعیض میان مردم بر اساس تقوا، دانش و عمل صالح است. او فرمود: «ای مردم، پروردگار شما یکی است و پدر شما یکی است. همه شما از آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است. گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست. عرب هیچ برتری بر غیر عرب ندارد مگر به تقوا. آیا من پیام را نرساندهام؟ خدایا، گواه باش.»
در پایان، خطبه به برخی از احکام ارث، وصیت، نسب قانونی و ممنوعیت فرزندخواندگی اشاره کرد. او گفت: «خداوند سهم هر وارثی را از ارث تقسیم کرده است، بنابراین هیچ وارثی وصیتی ندارد... فرزند متعلق به بستر ازدواج است و زناکار سنگسار میشود. هر کس پدری غیر از پدر خود ادعا کند یا کسی غیر از ولی خود را بگیرد، لعنت خدا بر اوست...» اینها مهمترین نکات این خطبه بزرگ بود.
پیامبر، صلی الله علیه و آله، در اخلاق والا و سخاوتمندانه و برخوردهای والا با همسران، فرزندان و یارانش، الگویی نمونه بود. بدین ترتیب، او، صلی الله علیه و آله، توانست اصول و ارزشها را در روح مردم القا کند. خداوند در جهان، ازدواج را بین زن و مرد برقرار کرده و رابطه بین آنها را بر اساس عشق، رحمت و آرامش قرار داده است. خداوند متعال میفرماید: «و از نشانههای او این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا در کنار آنها آرامش یابید. و بین شما مودت و رحمت قرار داد. در این، نشانههایی است برای مردمی که میاندیشند.»
پیامبر معانی ذکر شده در آیه قبلی را به کار برد و یارانش را به زنان سفارش کرد و دیگران را به رعایت حقوق آنها و رفتار نیک با آنها ترغیب نمود. او - که خداوند او را رحمت کند - همسرانش را دلداری میداد، غمهایشان را تسکین میداد، احساساتشان را درک میکرد، آنها را مسخره نمیکرد، آنها را ستایش و تمجید میکرد. همچنین در کارهای خانه به آنها کمک میکرد، با آنها از یک ظرف غذا میخورد و برای افزایش پیوند عشق و محبت با آنها به گردش میرفت. پیامبر با یازده همسر ازدواج کرده بود که عبارتند از:
خدیجه بنت خویلد:
او اولین همسر پیامبر بود و پیامبر هیچ همسر دیگری نداشت. همه پسران و دخترانش از او بودند، به جز پسرش ابراهیم که از ماریه قبطی به دنیا آمد. القاسم اولین فرزند پیامبر بود و به او لقب قاسم داده شد. سپس زینب، سپس ام کلثوم، سپس فاطمه و در نهایت عبدالله به او بخشیده شد که لقب الطیب الطاهر به او داده شد.
سوده بنت زمعه:
او همسر دوم او بود و به خاطر عشق به پیامبر - صلی الله علیه و آله - روزی خود را به عایشه بخشید و عایشه آرزو داشت مانند او باشد و از راه و روش او پیروی کند. سوده در زمان عمر بن خطاب درگذشت.
عایشه بنت ابی بکر صدیق:
او پس از خدیجه محبوب ترین همسران پیامبر بود و صحابه او را مرجع می دانستند، چرا که از آگاه ترین افراد به علوم شریعت اسلامی بود. یکی از فضایل او این بود که وحی بر رسول خدا در حالی که در دامان او بود، نازل می شد.
حفصه بنت عمر بن خطاب:
رسول خدا در سال سوم هجرت با او ازدواج کرد و او هنگام جمعآوری قرآن، آن را حفظ کرد.
زینب بنت خزیمه:
او را به دلیل توجه فراوانش به سیر کردن فقرا و برآوردن نیازهایشان، مادر فقرا مینامیدند.
ام سلمه هند بنت ابی امیه:
رسول خدا پس از مرگ شوهرش، ابوسلمه، با او ازدواج کرد. برای او دعا کرد و فرمود که او از اهل بهشت است.
زینب بنت جحش:
پیامبر به فرمان خدا با او ازدواج کرد و او اولین همسری بود که پس از وفات رسول خدا درگذشت.
جویریه بنت حارث:
رسول خدا پس از آنکه او در جنگ بنی مصطلق به اسارت گرفته شد، با او ازدواج کرد. نام او برّه بود، اما رسول خدا او را جویریه نامید. او در سال ۵۰ هجری درگذشت.
صفیه بنت حوی بن اخطب:
رسول خدا پس از جنگ خیبر، با مهریه آزادی او، با او ازدواج کرد.
ام حبیبه رمله بنت ابی سفیان:
او از نظر نسب، نزدیکترین همسر به رسول خدا، نسبت به جدشان عبد مناف، است.
میمونه بنت حارث:
رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از اتمام عمره قضا در ذی قعده سال هفتم هجری با او ازدواج کرد.
ماریه قبطی:
پادشاه مقوقس او را در سال هفتم هجری به همراه حاطب بن ابی بلتعه نزد پیامبر اکرم فرستاد. او اسلام را به او پیشنهاد داد و او مسلمان شد. اهل سنت معتقدند که پیامبر او را به عنوان کنیز گرفت و با او پیمان زناشویی نبست. با این حال، آنها معتقدند که او پس از وفات پیامبر اکرم - بدون اینکه جزو آنها محسوب شود - مقام امهات المؤمنین را به دست آورد.
ویژگیهای فیزیکی او
رسول خدا - صلی الله علیه و آله - دارای صفات اخلاقی متعددی بودند، از جمله:
مربع؛ یعنی نه بلند و نه کوتاه.
گرفتگی صدا؛ به معنی خشن شدن صدا.
اظهر اللون؛ به معنی سفید مایل به سرخی.
خوشقیافه، خوشقیافه؛ به معنی زیبا و خوشقیافه.
ابروی ازج ؛ به معنی باریک در درازا.
تیره چشم.
ویژگیهای اخلاقی او
خداوند متعال رسولش صلی الله علیه و آله را فرستاد تا مکارم اخلاق را برای مردم بیان کند، نیکوکاران را برجسته سازد و فاسدان را اصلاح کند. او بزرگترین و کاملترین مردم در اخلاق بود.
از جمله ویژگیهای اخلاقی ایشان:
صداقت او در کردار، گفتار و نیاتش با مسلمانان و دیگران، و گواه آن لقب او به «راستگو و امین» است، زیرا دروغگویی از ویژگیهای نفاق است.
بردباری و گذشت او از مردم و عفو و گذشت از آنها تا جایی که میتوانست. از جمله داستانهایی که در این زمینه نقل شده است، بخشش او از مردی است که میخواست او را در خواب بکشد. او - که خداوند او را رحمت کند - فرمود: «این مرد شمشیرش را به روی من کشید در حالی که من خواب بودم، و من بیدار شدم و شمشیر را در دستش دیدم که از غلاف بیرون آمده بود. او گفت: چه کسی تو را از من محافظت میکند؟ من سه بار گفتم: «الله» و او او را مجازات نکرد و نشست.»
سخاوت، بخشش و بخشش او. از عبدالله بن عباس، رضی الله عنهما، روایت شده است که: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، سخاوتمندترین مردم در کارهای نیک بود و در ماه رمضان، هنگامی که جبرئیل علیه السلام به ملاقاتش میآمد، سخاوتمندترین بود. جبرئیل علیه السلام هر شب در ماه رمضان تا پایان ماه رمضان به ملاقاتش میآمد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را بر او تلاوت میکرد. هنگامی که جبرئیل علیه السلام به ملاقاتش میآمد، در کارهای نیک از باد وزنده سخاوتمندتر بود.»
فروتنی او، عدم تکبر و غرور نسبت به مردم، یا بیارزش جلوه دادن آنها، همانطور که خداوند متعال به او دستور داده بود. فروتنی یکی از اسباب جلب قلوب و نزدیک کردن آنها به یکدیگر است. او در میان اصحاب مینشست، بدون اینکه خود را به چیزی متمایز کند و به هیچ یک از آنها به چشم حقارت نگاه کند. در تشییع جنازهها شرکت میکرد، به عیادت بیماران میرفت و دعوتها را میپذیرفت.
زبانش را کنترل میکرد و سخنان بد و زشت نمیگفت. از انس بن مالک رضی الله عنه روایت شده است که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ناسزا نمیگفت، دشنام نمیداد و ناسزا نمیگفت. هرگاه کسی او را میرنجاند، میگفت: او را چه شده که پیشانیاش به خاک نشسته است؟»
احترامش به سالمندان و شفقتش به خردسالان. او - که خداوند او را رحمت کند - کودکان را میبوسید و با آنها مهربان بود.
شرم و حیا از ارتکاب اعمال زشت، و بدین ترتیب بنده مرتکب هیچ عملی که عواقب بدی داشته باشد، نمیشود.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول، در سال یازدهم هجری، درگذشت. این پس از آن بود که ایشان بیمار شده و درد شدیدی را تحمل میکردند. ایشان از همسرانشان خواسته بودند که در خانهی ام المؤمنین، عایشه، اقامت کنند. رسم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در طول بیماریشان این بود که به درگاه خداوند متعال دعا میکردند و بر خود رقیه میخواندند و عایشه نیز این کار را برای ایشان انجام میداد. در طول بیماریشان، حضرت به آمدن دخترش، فاطمه زهرا، اشاره کردند و دو بار مخفیانه با ایشان صحبت کردند. فاطمه زهرا بار اول گریه کرد و بار دوم خندید. عایشه (رضی الله عنها) از ایشان در این مورد پرسید و ایشان پاسخ دادند که حضرت در بار اول به ایشان گفته بودند که روحشان قبض خواهد شد و بار دوم به ایشان گفته بودند که ایشان اولین نفر از خانوادهشان هستند که به ایشان ملحق میشوند.
در روز وفاتش، در حالی که مسلمانان برای نماز صف کشیده بودند، پرده اتاقش بالا رفت. او لبخندی زد و خندید. ابوبکر فکر کرد که میخواهد با آنها نماز بخواند، اما پیامبر به او توصیه کرد که نماز را تمام کند و سپس پرده را پایین آورد. روایات در مورد سن او در هنگام وفاتش متفاوت است. برخی گفتهاند: شصت و سه سال، که رایجترین است، و برخی دیگر گفتهاند: شصت و پنج یا شصت. او در محل وفاتش در گودالی که زیر تختش کنده شده بود و در مدینه در آن درگذشت، دفن شد.