نبرد زلاقه

۱۹ فوریه ۲۰۱۹

نبرد زلاقه

نبرد زَلَقَه یا نبرد دشت زَلَقَه، در ۱۲ رجب ۴۷۹ هجری قمری / ۲۳ اکتبر ۱۰۸۶ میلادی بین ارتش‌های دولت مرابطون، متحد با ارتش المعتمد بن عباد، که پیروزی قاطعی بر نیروهای آلفونسوی ششم، پادشاه کاستیل، به دست آوردند، رخ داد.
این نبرد در دشتی در قسمت جنوبی اندلس به نام «الزلاقه» رخ داد. گفته می‌شود که این دشت به دلیل لغزش مکرر جنگجویان در میدان نبرد به دلیل خون زیادی که در آن روز ریخته شد و میدان نبرد را پر کرد، به این نام خوانده شده است. مورخان غربی آن را به همین نام عربی می‌شناسند.
این نبرد تأثیر عمده‌ای بر تاریخ اندلس اسلامی داشت، زیرا پیشروی مداوم صلیبیون به سرزمین‌های پادشاهان طائفه اسلامی را متوقف کرد و سقوط دولت اسلامی در اندلس را بیش از دو قرن و نیم به تأخیر انداخت.

پیش از نبرد
دولت اموی در اندلس سقوط کرد و در دوره‌ای که به دوره پادشاهان طائفه معروف شد، از هم پاشید. این دوره شاهد درگیری‌ها و جنگ‌های متعددی بین پادشاهان متعدد آن بود. این امر موقعیت مسلمانان در اندلس را تضعیف کرد که منجر به ضعف نظامی شد و به مسیحیان کمین کرده در شمال فرصت داد تا به ضرر آنها گسترش یابند.
برخلاف تکه‌تکه شدن و تقسیم اندلس در دوران طائفه، مسیحیان به دست فردیناند اول، اتحادی بین پادشاهی‌های لئون و کاستیل برقرار کردند که آغازگر رِکونکویستا بود، که به معنای بازگرداندن اندلس به مسیحیت به جای اسلام بود.
این جنگ پس از او توسط پسرش، آلفونسوی ششم، ادامه یافت و با تصرف تولدو توسط آلفونسو در سال ۴۷۸ هجری / ۱۰۸۵ میلادی، مهمترین شهر اندلس و بزرگترین پایگاه مسلمانان در آنجا، به اوج خود رسید. سقوط آن، پیش درآمد بدترین عواقب برای بقیه اندلس بود، همانطور که آلفونسوی صریحاً گفت: «او تا زمانی که بقیه اندلس را بازپس نگیرد، قرطبه را به سلطه خود در نیاورد و پایتخت پادشاهی خود را به تولدو منتقل نکند، آرام نخواهد گرفت.»
بدترین چیز در مورد این فاجعه وحشتناک این بود که پادشاهان مسلمان طائفه به نجات یا کمک به تولدو شتافتند. برعکس، آنها موضع شرم‌آوری اتخاذ کردند و برخی از آنها حتی پیشنهاد کمک به آلفونسو را دادند، در حالی که برخی دیگر معتقد بودند که برای ادامه حکومت در صلح، باید پیوندهای دوستی و حمایت خود را با آلفونسو تقویت کند، با او متحد شود و سالانه به او خراج بپردازد. برخی از نیروهای شاهزادگان طائفه حتی در فتح تولدو شرکت کردند و یکی از این شاهزادگان دخترش را به عنوان همسر یا صیغه به آلفونسو پیشنهاد داد!!
آلفونس ششم ضعف و بزدلی امیران طائفه را می‌دید که در درجه اول از تجمل‌گرایی، تهی بودن روح و نفرت آنها از جنگ و جهاد ناشی می‌شد، حتی اگر تنها راه برای رسیدن به عزت و حفظ بقایای دین و جوانمردی بود. بنابراین، آلفونس ششم قبل از نابودی کامل پادشاهان طائفه، تضعیف آنها را ضروری دانست. نقشه او این بود که ابتدا با تحمیل خراج بر همه آنها، ثروتشان را به باد دهد، سپس با حملات پی در پی، زمین‌ها، محصولات و زراعت آنها را نابود کند و در نهایت هر زمان که فرصتی پیش آمد، قلعه‌ها و سرزمین‌های آنها را تصرف کند.
نقشه آلفونس کاملاً موفقیت‌آمیز بود و ضعف پادشاهان طائفه برایش آشکار و ملموس شد. او به آنها با دیده تحقیر می‌نگریست و آنها را تحقیر می‌کرد و درباره‌شان می‌گفت: «چگونه می‌توانم مردمی از دیوانگان را رها کنم که هر یک از آنها به نام خلفا و پادشاهان خود نامیده می‌شوند و هر یک از آنها برای دفاع از خود شمشیر نمی‌کشد و ظلم و ستم را از رعایای خود برنمی‌دارد؟» او با آنها مانند پیروانش رفتار می‌کرد.
پس از فتح تولدو توسط آلفونسو، او همسایه پادشاهی اشبیلیه و حاکم آن، المعتمد بن عباد، شد. المعتمد سپس به بزرگی اشتباه خود در آشتی با آلفونسو، اتحاد با او و دشمنی با او علیه سایر شاهزادگان طائفه پی برد. او آشکارا از سرنوشت وحشتناکی که اگر مشیت الهی کمک یا حمایت غیرمنتظره‌ای برایش فراهم نمی‌کرد، با آن روبرو می‌شد، آگاه بود. بنابراین، طبیعی بود که ابن عباد توجه خود را به دولت جوان و قدرتمند مرابطون، به رهبری شاهزاده شجاع آن، یوسف بن تاشفین، معطوف کند و از او در برابر مسیحیانی که از شمال اسپانیا جمع شده بودند، علاوه بر داوطلبان صلیبی که از فرانسه، آلمان و ایتالیا آمده بودند، کمک و حمایت بخواهد.

درگیری بین آلفونس ششم و المعتمد
درگیری بین دو پادشاه در سال ۴۷۵ هجری / ۱۰۸۲ میلادی آغاز شد، زمانی که آلفونسو سفیر همیشگی خود را نزد المعتمد فرستاد و درخواست خراج سالانه کرد. ریاست این سفارت را یک یهودی به نام ابن شلیب بر عهده داشت که از پذیرش خراج به این دلیل که از استاندارد پایینی برخوردار است، خودداری کرد. او تهدید کرد که اگر پولی با استاندارد خوب به او داده نشود، شهرهای اشبیلیه اشغال خواهند شد.
وقتی المعتمد از کاری که آن یهودی انجام داده بود مطلع شد، دستور داد او را مصلوب کنند و همراهان کاستیلی‌اش را زندانی کنند. وقتی با فقها مشورت کرد، آنها از ترس اینکه المعتمد از تصمیم خود برای مقابله با مسیحیان منصرف شود، این تصمیم را تأیید کردند. در مورد آلفونسو، او خشمگین شد و سربازان و لشکریان خود را برای انتقام، غارت و چپاول فرستاد. او و ارتشش به مرزهای اشبیلیه حمله کردند و آن را به مدت سه روز محاصره کردند، سپس آن را ترک کردند. المعتمد خود را متعهد کرد که در طول این طوفان سهمگین خشم صلیبی‌ها از خود دفاع کند.
درخواست کمک از مرابطون
المعتمد پس از آنکه متوجه شد آلفونسو قصد دارد برای نابودی همه آنها تلاش کند و مسلمانان اشبیلیه با امکانات و منابع محدود خود قادر به دفاع از خود نخواهند بود، افراد خود را بسیج کرد، ارتش خود را تقویت کرد، قلعه‌های خود را تعمیر کرد و از هر وسیله‌ای برای دفاع از سرزمین خود استفاده کرد. بنابراین، المعتمد تصمیم گرفت از مرابطین مراکش برای مبارزه با این مسیحیان کمک بگیرد. دولت مرابطین، دولت جهاد و جنگ بود، اما این نظر با مخالفت برخی از شاهزادگان مواجه شد که مذاکره، آشتی، آتش‌بس و صلح را وسیله‌ای برای امنیت و ثبات می‌دانستند. آنها مرابطین را دشمن جدیدی می‌دانستند که ممکن است پادشاهی آنها را غصب کند. الرشید به پدرش، المعتمد، گفت: «ای پدر، آیا کسی را به اندلس ما می‌آورید که پادشاهی ما را غصب کند و ما را پراکنده سازد؟» معتمد پاسخ داد: «ای پسرم، به خدا سوگند، او هرگز نخواهد شنید که من اندلس را به دیار کفر بازگردانده‌ام و آن را به مسیحیان واگذار نکرده‌ام، تا لعنت اسلام بر من نازل شود، همانطور که بر دیگران نازل شده است. به خدا سوگند، شتربانی برای من از خوکبانی بهتر است.»
پادشاهان طائفه، به رهبری المعتمد بن عباد، از مرابطین و امیر آنها، یوسف بن تاشفین، درخواست کمک کردند. المعتمد حتی به مراکش رفت و با ابن تاشفین ملاقات کرد، که به او وعده‌های خوبی داد و با درخواست او موافقت کرد. او شرط کرد که برای پاسخ به این دعوت و عبور به اندلس، المعتمد باید بندر الجزیراس را به او واگذار کند تا پایگاهی برای مرابطین در مسیر رفت و برگشت باشد. المعتمد با این امر موافقت کرد.


عبور به اندلس
یوسف بن تاشفین نیروها و تجهیزات خود را جمع‌آوری کرد، سپس نیرویی از سواران خود را به فرماندهی داوود بن عایشه فرستاد که از دریا عبور کردند و بندر الجزیره را اشغال کردند. در ربیع الآخر ۴۷۹ هجری / اوت ۱۰۸۶ میلادی، لشکریان مرابطون عبور از سئوتا به اندلس را آغاز کردند. به محض اینکه کشتی‌ها به وسط تنگه جبل الطارق رسیدند، دریا متلاطم شد و امواج بلند شدند. ابن تاشفین برخاست و دستانش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خداوندا، اگر می‌دانی که عبور من برای مسلمانان خوب و سودمند است، عبور از این دریا را برای من آسان کن. اگر نه، پس عبور از آن را برای من دشوار کن تا نتوانم از آن عبور کنم.» دریا آرام شد و کشتی‌ها در باد ملایم حرکت کردند تا اینکه در ساحل لنگر انداختند. یوسف از آنها پیاده شد و به درگاه خداوند سجده کرد.
یوسف بن تاشفین و سربازانش به گرمی مورد استقبال قرار گرفتند و او به فرمانده خود، داوود بن عایشه، دستور داد تا پیشاپیش او به سمت باداجوز پیشروی کند. او همچنین دستور داد که تمام نیروهای اندلسی تحت فرماندهی المعتمد قرار گیرند و سربازان اندلسی محل استقرار خود را داشته باشند و مرابطین نیز محل استقرار خود را داشته باشند. یوسف در حرکات خود بسیار محتاط بود، زیرا قبلاً هرگز با ارتش مسیحی نجنگیده بود و به متحدان اندلسی خود اعتماد نداشت. بنابراین، تصمیم گرفت که نبرد در منطقه باداجوز باشد و او نباید خیلی عمیق به خاک اندلس نفوذ کند.

زلاقه و پیروزی آشکار
وقتی آلفونسو خبر پیشروی مسلمانان برای مقابله با خود را شنید، محاصره‌ای را که در اطراف شهر ساراگوسا برقرار کرده بود، لغو کرد و فرمانده خود، البرهانس، را از والنسیا فراخواند و برای همه مسیحیان شمال اسپانیا و آن سوی کوه‌های پیرنه درخواست کمک کرد. شوالیه‌های صلیبی از ایتالیا و فرانسه به سوی او هجوم آوردند و او قصد داشت در سرزمین خودشان با مسلمانان روبرو شود تا کشورش نابود نشود. نیروهای او از نظر تعداد و تجهیزات بر مسلمانان برتری داشتند و این ارتش‌های صلیبی در سه مایلی اردوگاه مسلمانان مستقر شدند و تنها رودخانه کوچکی به نام «گررو» آنها را از یکدیگر جدا می‌کرد. راهبان و کشیشان که کتاب مقدس و صلیب‌های خود را حمل می‌کردند، به نیروهای صلیبی پیوستند و بدین ترتیب سربازان مسیحی را تشویق کردند.
نیروهای مسلمان حدود چهل و هشت هزار جنگجو تخمین زده می‌شدند که به دو واحد بزرگ از نیروهای اندلسی تقسیم شده بودند. طلایه سپاه به رهبری المعتمد بود، در حالی که نیروهای مرابطون عقب سپاه را اشغال کرده و به دو بخش تقسیم شده بودند. بخش اول شامل سواران بربر به رهبری داوود بن عایشه و بخش دوم نیروی ذخیره به رهبری یوسف بن تاشفین بود.
دو ارتش به مدت سه روز رو در روی یکدیگر ماندند. تلاش آلفونس برای فریب مسلمانان با تعیین تاریخ نبرد شکست خورد. نبرد با شروع نبرد در سپیده دم روز جمعه، ۱۲ رجب ۴۷۹ هجری قمری / ۲۳ اکتبر ۱۰۸۶ میلادی، با حمله برق‌آسای شوالیه‌های صلیبی به گارد پیشروی مسلمانان که از نیروهای اندلسی تشکیل شده بود، پایان یافت. تعادل مسلمانان به هم خورد و شوالیه‌های آنها به سمت باداخوس عقب‌نشینی کردند. تنها المعتمد بن عباد با گروه کوچکی از شوالیه‌ها که به شدت جنگیدند، ایستادگی کرد. المعتمد به شدت زخمی شد و بسیاری از سربازان اندلسی کشته شدند و آنها تقریباً شکست خوردند. در همان زمان، آلفونس به گارد پیشروی المرابطین حمله کرد و آنها را از مواضع خود عقب راند.
یوسف در مواجهه با این مصیبت که نیروهای مسلمان در معرض آن قرار گرفته بودند، نیروهای بربر را به رهبری ماهرترین فرمانده خود، سر بن ابی بکر اللمتونی، فرستاد. مسیر نبرد تغییر کرد، مسلمانان آرامش خود را بازیافتند و تلفات سنگینی به مسیحیان وارد کردند. در همین حال، ابن تاشفین به یک نقشه نوآورانه متوسل شد. او توانست صفوف مسیحیان را بشکافد، به اردوگاه آنها برسد، پادگان آنها را از بین ببرد و آن را به آتش بکشد. وقتی آلفونسو این فاجعه را دید، به سرعت عقب‌نشینی کرد و دو طرف در نبردی شدید با هم درگیر شدند. غرش طبل‌های مرابطون کرکننده بود و بسیاری از هر دو طرف، به ویژه در میان کاستیلی‌ها، کشته شدند. سپس ابن تاشفین ضربه نهایی خود را به مسیحیان وارد کرد. او به گارد سیاه خود، چهار هزار جنگجوی شجاع و مشتاق جهاد، دستور داد تا به میدان نبرد فرود آیند. آنها بسیاری از کاستیلی‌ها را کشتند و یکی از آنها توانست به ران آلفونسو ضربه بزند، ضربه‌ای که نزدیک بود به قیمت جانش تمام شود.
آلفونس متوجه شد که اگر نبرد را ادامه دهند، او و نیروهایش با مرگ روبرو خواهند شد، بنابراین ابتکار عمل را به دست گرفت و با چند نفر از شوالیه‌هایش در تاریکی شب فرار کرد. تعداد آنها از چهارصد نفر تجاوز نمی‌کرد که بیشتر آنها زخمی شده و در راه جان باختند. تنها صد شوالیه زنده ماندند.

پس از پیروزی
پیروزی مسلمانان در زلقه، پیروزی بزرگی بود که خبر آن در سراسر اندلس و مراکش پیچید و مسلمانان از آن بسیار دلگرم شدند. با این حال، مسلمانان سعی نکردند از پیروزی خود با تعقیب بقایای مسیحیان و پیشروی به سرزمین‌های کاستیل بهره‌برداری کنند. آنها حتی سعی نکردند برای بازپس‌گیری آن به تولدو لشکرکشی کنند، که دلیل اصلی درخواست کمک از مرابطان بود. گفته می‌شود که ابن تاشفین پس از دریافت خبر مرگ پسر بزرگش، از تعقیب کاستیلی‌ها عذرخواهی کرد.
این نبرد سرنوشت‌ساز منجر به آن شد که پادشاهان طائفه از پرداخت خراج به آلفونسوی ششم دست بردارند. این پیروزی، اندلس غربی را از حملات ویرانگر نجات داد، باعث شد کاستیلی‌ها تعداد زیادی از نیروهای خود را از دست بدهند، امیدهای اندلسی‌ها را زنده کرد و ترس آنها از مسیحیان را از بین برد. محاصره ساراگوسا که در شرف سقوط به دست آلفونسوی بود، برداشته شد. این نبرد از افتادن کل اندلس به دست مسیحیان جلوگیری کرد و عمر اسلام را در اندلس حدود دو قرن و نیم افزایش داد.

پس از پیروزی، اندلسی‌ها تاکتیک‌های پیش از نبرد خود را از سر گرفتند: جنگ میان خود، رقابت برای قدرت و کمک گرفتن از پادشاهان مسیحی در جنگ‌هایشان علیه یکدیگر. ابن تاشفین سپس به اندلس حمله کرد تا به این نزاع پایان دهد و آن را تحت حکومت خود متحد کند.

چرا ما عالی بودیم
کتاب (روزهای فراموش نشدنی... صفحات مهم از تاریخ اسلام) نوشته تامر بدر 

fa_IRFA