سلطان مراد اول، شهید نبرد بولج

۱۲ مارس ۲۰۱۹

سلطان مراد اول
شهید میدان

سلطان مراد اول، پسر سلطان اورهان، در دوران سلطنت خود، عثمانی‌ها شهر ادرنه را تصرف کردند (762 هجری قمری = 1360 میلادی)، و آن را پایتخت دولت خود قرار دادند. او اتحاد بیزانس-بلغارستان را در نبردهای مرتیزا در سال (764 هجری قمری = 1363 میلادی) شکست داد، و همچنین اتحاد صلیبی‌ها را در کوزوو در سال (791 هجری قمری = 1389 میلادی) شکست داد، جایی که به شهادت رسید.

تربیت او و به دست گرفتن قدرت
سلطان مراد اول در سال ۷۲۶ هجری قمری = ۱۳۲۶ میلادی، سالی که پدرش به قدرت رسید، متولد شد. او پس از مرگ پدرش، اورهان بن عثمان، در سال ۷۶۱ هجری قمری = ۱۳۶۰ میلادی، قدرت را به دست گرفت. او در آن زمان ۳۶ سال داشت و حکومتش ۳۰ سال طول کشید.

مراد اول مردی شجاع، مبارز، سخاوتمند و متدین بود. او عاشق نظم و پایبند به آن بود و با رعایا و سربازان خود منصف بود. او به فتوحات و ساخت مساجد، مدارس و پناهگاه‌ها علاقه زیادی داشت. او گروهی از بهترین رهبران، کارشناسان و پرسنل نظامی را در کنار خود داشت که از میان آنها شورایی برای مشاوران خود تشکیل داد. او همزمان به آسیای صغیر و اروپا گسترش یافت.

فتوحات مراد اول
در اروپا، سلطان مراد اول به متصرفات امپراتوری بیزانس حمله کرد و سپس در سال ۷۶۲ هجری قمری برابر با ۱۳۶۰ میلادی شهر ادرنه را تصرف کرد. این شهر از اهمیت استراتژیک در بالکان برخوردار بود و پس از قسطنطنیه، دومین شهر امپراتوری بیزانس بود. مراد از سال ۷۶۸ هجری قمری برابر با ۱۳۶۶ میلادی این شهر را پایتخت امپراتوری عثمانی قرار داد.
بدین ترتیب پایتخت عثمانی از آسیا به اروپا منتقل شد و ادرنه به پایتختی اسلامی تبدیل شد. هدف مراد از این جابجایی چند چیز بود، از جمله:
۱- بهره‌برداری از استحکامات نظامی ادرنه و نزدیکی آن به صحنه عملیات جهادگرایان.
۲- تمایل مراد برای الحاق مناطق اروپایی که در طول جهاد به آنها رسیده و در آنها مستقر شده بودند.
۳- مراد در این پایتخت تمام عناصر پیشرفت دولت و اصول حکومتداری را گرد هم آورد. طبقات کارمندان، لشکرهای ارتش، گروه‌هایی از وکلا و علمای دینی در آن تشکیل شدند. دادگاه‌ها تأسیس شدند و مدارس مدنی و مؤسسات نظامی برای آموزش ینی‌چری‌ها ساخته شدند.
ادرنه با این وضعیت سیاسی، نظامی، اداری، فرهنگی و مذهبی ادامه یافت تا اینکه عثمانی‌ها در سال ۸۵۷ هجری قمری برابر با ۱۴۵۳ میلادی، قسطنطنیه را فتح کردند و آن را پایتخت دولت خود قرار دادند.

اتحاد صلیبیون علیه مراد اول
نبرد مارتیزه
سلطان مراد به جهاد، موعظه و فتح سرزمین‌های اروپا ادامه داد. ارتش او برای فتح مقدونیه عازم شد و پیروزی‌های او پیامدهای گسترده‌ای داشت. اتحاد صلیبی اروپایی-بالکانی، که توسط پاپ اروپا پنجم مورد تقدیر قرار گرفت، تشکیل شد و شامل صرب‌ها، بلغارها، مجارها و ساکنان والاچیا بود. کشورهای عضو اتحاد صلیبی توانستند ارتشی متشکل از شصت هزار سرباز را گرد هم آورند. فرمانده عثمانی، لالا شاهین، با نیرویی کوچکتر از نیروهای متفقین با آنها روبرو شد. او در نزدیکی ایرمن در کنار رودخانه مارتزا با آنها روبرو شد، جایی که نبردی وحشتناک درگرفت و ارتش متفقین شکست خورد. دو شاهزاده صرب فرار کردند اما در رودخانه مارتزا غرق شدند. پادشاه مجارستان به طرز معجزه آسایی از مرگ نجات یافت. در همین حال، سلطان مراد مشغول جنگ در آسیای صغیر بود و در آنجا چندین شهر را فتح کرد. سپس به مقر قدرت خود بازگشت تا سرزمین‌ها و کشورهایی را که فتح کرده بود، سازماندهی کند، همانطور که رسم یک رهبر خردمند است.
پیروزی عثمانی‌ها در رودخانه مارتیزه نتایج مهمی داشت، از جمله:
۱- آنها مناطق تراکیه و مقدونیه را فتح کردند و به جنوب بلغارستان و شرق صربستان رسیدند.
۲- شهرها و متصرفات امپراتوری بیزانس، بلغارستان و صربستان مانند برگ‌های پاییزی شروع به افتادن به دست آنها کردند.

اولین معاهده بین امپراتوری عثمانی و کشورهای مسیحی
با قوی‌تر شدن امپراتوری عثمانی، همسایگانش، به ویژه همسایگان ضعیف‌تر، نگران شدند. جمهوری راگوسا، جمهوری مشرف به دریای آدریاتیک، ابتکار عمل را به دست گرفت و فرستادگانی را نزد سلطان مراد فرستاد تا با او پیمان دوستانه و تجاری ببندند. در این پیمان، آنها متعهد شدند که سالانه ۵۰۰ دوکات طلا خراج بپردازند. این اولین پیمانی بود که بین امپراتوری عثمانی و کشورهای مسیحی منعقد شد.

نبرد کوزوو
سلطان مراد خود و از طریق فرماندهانش به بالکان نفوذ کرده بود که این امر صرب‌ها را تحریک کرد و آنها بیش از یک بار سعی کردند از غیبت سلطان در اروپا برای حمله به ارتش‌های عثمانی در بالکان و مناطق اطراف آن سوءاستفاده کنند. با این حال، آنها نتوانستند به پیروزی قابل توجهی بر عثمانی‌ها دست یابند. بنابراین صرب‌ها، بوسنیایی‌ها و بلغارها متحد شدند و یک ارتش بزرگ صلیبی اروپایی را برای مبارزه با سلطان که با ارتش‌های آماده خود به منطقه کوزوو در بالکان رسیده بود، آماده کردند.

یکی از وقایع به یاد ماندنی این است که وزیر سلطان مراد نسخه‌ای از قرآن را با خود حمل می‌کرد. او ناخواسته آن را باز کرد و به این آیه برخورد: «ای پیامبر، مؤمنان را به جنگ ترغیب کن. اگر از شما بیست نفر صابر باشند، بر دویست نفر غلبه می‌کنند و اگر از شما صد نفر باشند، بر هزار نفر از کسانی که کافر شدند غلبه می‌کنند، زیرا آنها قومی هستند که نمی‌فهمند.» (انفال: 65). او از این پیروزی خوشحال شد و مسلمانان نیز با او شادمان شدند. به زودی، جنگ بین دو سپاه درگرفت، شدت گرفت و نبرد شدت گرفت. جنگ با پیروزی قاطع و کوبنده مسلمانان پایان یافت.

شهادت سلطان مراد
پس از پیروزی در کوزوو، سلطان مراد میدان نبرد را بررسی کرد، در میان صفوف کشته‌شدگان مسلمان قدم زد و برای آنها دعا کرد. او همچنین به مجروحان رسیدگی کرد. در همین حال، یک سرباز صرب که وانمود کرده بود مرده است، به سمت سلطان دوید. نگهبانان توانستند او را دستگیر کنند، اما او وانمود کرد که می‌خواهد با سلطان صحبت کند و به دست او مسلمان شدن خود را اعلام کند. در این لحظه، سلطان به نگهبانان علامت داد که او را آزاد کنند. او وانمود کرد که می‌خواهد دست سلطان را ببوسد و در یک حرکت سریع، خنجری مسموم بیرون آورد و به سلطان زد. سلطان مراد - رحمت خدا بر او باد - در ۱۵ شعبان ۷۹۱ هجری قمری برابر با ۳۰ ژوئیه ۱۳۸۹ میلادی به شهادت رسید. ینی‌چری‌ها بلافاصله سرباز صرب را کشتند.

آخرین سخنان سلطان مراد
این سلطان بزرگ در سن ۶۵ سالگی به شهادت رسید. آخرین سخنان او این بود: «در حالی که من از دنیا می‌روم، فقط می‌توانم خدا را شکر کنم. او دانای غیب و پذیرنده دعای نیازمندان است. گواهی می‌دهم که خدایی جز خدا نیست و هیچ کس جز او سزاوار شکر و ستایش نیست. عمر من رو به پایان است و پیروزی سربازان اسلام را دیده‌ام. از پسرم یزید اطاعت کنید، زندانیان را شکنجه نکنید، به آنها آسیب نرسانید و آنها را غارت نکنید. از این لحظه، شما و ارتش پیروز بزرگ ما را به رحمت خدا می‌سپارم، زیرا او کسی است که کشور ما را از هر آسیبی محافظت می‌کند.»

سلطان مراد اول به مدت سی سال با خرد و مهارتی بی‌نظیر که هیچ دولتمرد دیگری در زمان خود با آن برابری نمی‌کرد، مردم عثمانی را رهبری کرد. هالکو ندلاس، مورخ بیزانسی، درباره مراد اول می‌گوید: «مراد وظایف مهم بسیاری انجام داد. او در ۳۷ نبرد، چه در آناتولی و چه در بالکان، شرکت کرد و از هر یک پیروز بیرون آمد. او با رعایای خود، صرف نظر از نژاد یا مذهب، با شفقت رفتار می‌کرد.»

مورخ فرانسوی، کرینر، درباره او می‌گوید: «مراد یکی از بزرگترین مردان سلسله عثمانی بود و اگر او را شخصاً ارزیابی کنیم، او را در سطح بالاتری از تمام حاکمان اروپا در دوران سلطنتش می‌یابیم.»

مراد اول از پدرش امارت بزرگی به مساحت ۹۵۰۰۰ کیلومتر مربع به ارث برد. پس از شهادت او، پسرش بایزید این امارت عثمانی را که به ۵۰۰۰۰۰ کیلومتر مربع رسیده بود، به دست گرفت. به عبارت دیگر، در مدت تقریباً ۲۹ سال، بیش از پنج برابر آنچه پدرش اورهان برای او به ارث گذاشته بود، افزایش یافته بود.

دعای سلطان مراد قبل از شروع نبرد کوزوو
سلطان مراد می‌دانست که در راه خدا می‌جنگد و پیروزی از جانب اوست. بنابراین، او مکرراً به درگاه خدا تضرع و زاری می‌کرد، از او التماس می‌کرد و به او توکل می‌کرد. از دعای خاضعانه او می‌فهمیم که سلطان مراد پروردگار خود را می‌شناخت و معانی بندگی را درک می‌کرد. سلطان مراد در دعای خود به پروردگارش می‌گوید: «ای خدا، ای مهربان، ای پروردگار آسمان‌ها، ای اجابت‌کننده دعا، مرا رسوا مکن. ای بخشنده، ای مهربان، این بار دعای بنده فقیرت را اجابت کن. باران فراوان بر ما نازل کن و ابرهای تاریکی را کنار بزن تا دشمن خود را ببینیم، زیرا ما چیزی جز بندگان گناهکار تو نیستیم. تو بخشنده‌ای و ما فقیر تو هستیم.» «من جز بنده‌ی فقیر و دعاکننده‌ی تو نیستم و تو دانای به همه چیز هستی، ای دانای غیب و اسرار و آنچه دل‌ها پنهان می‌کنند. من برای خود هدفی ندارم، و هیچ منفعتی ندارم، و سودی نمی‌جویم. من فقط خشنودی تو را می‌خواهم، ای خدا، ای دانای به همه چیز، ای حاضر در همه هستی. من جانم را فدای تو می‌کنم، پس امید مرا بپذیر، و مسلمانان را مغلوب دشمن مگردان. ای خدا، ای مهربان‌ترین مهربانان، مرا سبب مرگ آنها قرار مده، بلکه آنها را پیروز گردان. من جانم را فدای تو می‌کنم، ای پروردگار. من آرزوی شهادت در راه سربازان اسلام را داشته‌ام و همیشه داشته‌ام، پس مصیبت آنها را نبین، ای خدای من، و این بار به من اجازه بده که در راه تو و برای رضای تو شهید شوم.»

در روایت دیگری آمده است: «ای خدای من، به عزت و جلالت سوگند که من از جهادم این دنیای زودگذر را نمی‌خواهم، بلکه رضای تو را می‌خواهم، و جز رضای تو چیزی نمی‌خواهم، ای خدای من. به عزت و جلالت سوگند که من در راه تو جهاد می‌کنم، پس با مرگ در راهت بر عزت من بیفزا.»

در روایت دیگری آمده است: «ای خدای من و ای مولای من، دعا و نیایش مرا بپذیر و به رحمت خود بارانی بر ما نازل کن که گرد و غبار طوفان‌های اطراف ما را خاموش کند و ما را در نوری فرو برسان که تاریکی‌های اطراف ما را از بین ببرد تا بتوانیم مواضع دشمن خود را ببینیم و برای بزرگداشت دین شریف تو با او بجنگیم.»
خدای من و مولای من، سلطنت و قدرت از آن توست. تو آنها را به هر کس از بندگانت که بخواهی عطا می‌کنی. من بنده ناتوان و فقیر تو هستم. تو از نهان و آشکار من آگاهی. به جلال و جلالت سوگند که من از تلاش خود، خس و خاشاک این دنیای فانی را نمی‌خواهم، بلکه رضای تو را می‌خواهم و جز رضای تو چیزی نمی‌خواهم.
خدایا و مولای من، به حق وجه کریمت از تو می‌خواهم که مرا فدای همه مسلمانان گردانی و مرا سبب هلاکت هیچ مسلمانی در غیر راه مستقیم خودت قرار ندهی.
خدای من و مولای من، اگر شهادت من باعث نجات لشکر مسلمانان می‌شود، پس مرا از شهادت در راه خودت محروم مگردان، تا از همراهی تو بهره‌مند شوم، و همراهی تو چه نیکوست.
«خدایا و مولای من، تو مرا با هدایتم به راه جهاد در راه خودت گرامی داشتی، پس با مرگ در راهت بر عزتم بیفزا.»

این دعای خاضعانه، گواه معرفت سلطان مراد به خداوند متعال و انجام شرایط توحید (لا اله الا الله) توسط او است و شرایط آن در رفتار و زندگی او رعایت شده است.

سلطان مراد حقیقت ایمان و کلمه توحید را درک کرد و آثار آن را در زندگی خود چشید. بدین ترتیب، غرور و عزت ناشی از ایمان به خدا در او ریشه دوانید. او یقین کرد که جز خدای متعال کسی سودمند نیست؛ او زنده کننده و میرا کننده است و صاحب حکومت، قدرت و سلطنت است. بنابراین، هرگونه ترسی جز از او - خدای متعال - را از دل خود بیرون کرد. در برابر هیچ موجودی سر تعظیم فرود نیاورد، به درگاه او تضرع نکرد و از غرور و بزرگی خود مرعوب نشد؛ زیرا یقین داشت که خداوند متعال و بزرگ است. ایمان به خدا به او قدرت و شجاعت، صبر و استقامت، توکل و تلاش برای امور والا و طلب رضایت او - خدای متعال - را بخشید. بنابراین، در نبردهایی که انجام داد، مانند کوه‌های استوار ثابت قدم بود و کاملاً مطمئن بود که تنها مالک خود و ثروتش، خدای متعال است. بنابراین، از فدا کردن همه چیز، چه گران و چه ارزان، برای خشنودی پروردگارش ابایی نداشت.

سلطان مراد حقیقت ایمان را زیست؛ از این رو، به میدان‌های جهاد شتافت و هر آنچه داشت را در راه دعوت به اسلام فدا کرد.

وقتی که ما عالی بودیم
برگرفته از کتاب رهبران فراموش نشدنی نوشته تامر بدر 

دیدگاهتان را بنویسید

fa_IRFA