شهید یوسف العظمه

۲۲ ژانویه ۲۰۱۴

شهید یوسف العظمه
او یوسف بیگ بن ابراهیم بن عبدالرحمن العظمه است. او از یک خانواده سرشناس دمشقی است. او در جریان مقابله با ارتش فرانسه که برای اشغال سوریه و لبنان آمده بود، به شهادت رسید. او در آنجا وزیر جنگ دولت عربی سوریه به رهبری ملک فیصل اول بود. او اولین وزیر جنگ عرب بود که در نبردی شرکت کرد و به شهادت رسید.
تربیت او
شهید یوسف العظمه در سال ۱۳۰۱ ق / ۱۸۸۴ م در محله الشغور در دمشق در خانواده‌ای بزرگ و متشخص به دنیا آمد. وقتی ۶ ساله بود، پدرش درگذشت، از این رو برادرش عزیز سرپرستی او را بر عهده گرفت.
العظمه از سال ۱۸۹۳ میلادی در مدرسه نظامی رشدیه دمشق و سپس از سال ۱۸۹۷ میلادی در مدرسه مقدماتی نظامی تحصیل کرد. در سال ۱۹۰۰ میلادی به مدرسه نظامی نظامی در استانبول نقل مکان کرد. سال بعد، وارد مدرسه عالی نظامی (حربیه شاهانه) شد و در سال ۱۹۰۳ میلادی با درجه ستوان دومی از آنجا فارغ‌التحصیل شد. در سال ۱۹۰۵ میلادی به درجه ستوان اول و سپس در سال ۱۹۰۷ میلادی پس از اتمام دوره ستاد محلی در استانبول به درجه سروانی ارتقا یافت. در اواخر سال ۱۹۰۹ میلادی، او برای یک مأموریت تحصیلی به آلمان اعزام شد و به مدت دو سال در مدرسه عالی ستاد نظامی تحصیل کرد. پس از آن، به استانبول بازگشت و به عنوان وابسته نظامی در کمیسیون عالی عثمانی در قاهره منصوب شد.
العظمه در جنگ بالکان در سال ۱۹۱۲ میلادی شرکت کرد و در سال ۱۹۱۷ میلادی به عنوان دستیار انور پاشا، بازرس کل ارتش عثمانی، منصوب شد. او تا پایان جنگ جهانی اول به عنوان رئیس ستاد سپاه اول ترکیه که تا پایان جنگ از تنگه داردانل دفاع می‌کرد، فعالیت داشت. پس از آتش‌بس، العظمه در ترکیه ماند تا اینکه خبر تشکیل دولت عرب در دمشق را شنید. او با وجود ازدواج با یک زن ترک که تنها فرزند او بود، از سمت خود در ارتش ترکیه استعفا داد و به ارتش عرب پیوست.
وزیر جنگ
پس از پیوستن به ارتش عربی فیصل، العظمه به عنوان افسر رابط در بیروت منصوب شد، جایی که ابتدا از رمز در دفتر حکومت عربی آنجا استفاده کرد. پس از اعلام سلطنت، او از بیروت منتقل شد و پس از ارتقاء به درجه سرتیپ، به عنوان رئیس ستاد نیروهای عربی منصوب شد. سپس، هنگامی که وزارت دفاع هاشم الاتاسی در 3 مه 1920 تشکیل شد، به وزارت جنگ منصوب شد، بنابراین خود را وقف سازماندهی آن و تقویت ارتش جوان عربی کرد. او حتی برای تقویت روحیه در ارتش و در بین مردم، یک رژه نظامی در دمشق برگزار کرد، اما سرنوشت به او فرصت نداد تا سازماندهی و تقویت این ارتش را تکمیل کند.
صفات او
یوسف العظمه مردی به تمام معنا بود، آشکارا به خود و هویت عربی‌اش افتخار می‌کرد و از ویژگی‌های خوب بسیاری برخوردار بود که حتی دشمنانش نیز به آن گواهی می‌دادند. او همچنین ذاتاً یک نظامی بود و معتقد بود که ارتش یک مأموریت دارد و آن جنگیدن است، صرف نظر از اینکه در نتیجه این جنگ پیروز شود یا شکست بخورد. او می‌دانست که باید نبردی سرنوشت‌ساز بین سوری‌ها و فرانسه در بگیرد و به دلیل اینکه از قبل می‌دانست که شکست خواهد خورد، از جنگیدن در آن باز نماند، زیرا معتقد بود که سربازان فرانسوی که اجساد مردم را لگدمال می‌کنند و شهرهای ویران شده را تصرف می‌کنند، هزار بار بهتر و شرافتمندانه‌تر از باز کردن دروازه‌های کشور برای ارتش فرانسه است تا به راحتی وارد شوند و با تکبر در خیابان‌های آن قدم بزنند.
اشغالگران سوریه را می‌خواهند
هنگامی که دولت فرانسه شروع به اجرای حکم مصوب کنفرانس ورسای، طبق تقسیم‌بندی‌های توافقنامه سایکس-پیکو، در قالب یک اشغال نظامی تمام‌عیار کرد، فرانسه با ترکیه آتش‌بس برقرار کرد، نیروهای متعددی را به شرق فرستاد و به ژنرال گورو، کمیسر عالی خود، اجازه داد تا اولتیماتوم نهایی را به ملک فیصل ارسال کند. شاهزاده فیصل اولتیماتوم را از ژنرال گورو که قبلاً در سواحل سوریه پیاده شده بود، دریافت کرد و خواستار انحلال ارتش عرب، واگذاری راه‌آهن به کنترل فرانسه، توقف گردش اسکناس‌های فرانسوی و سایر اقداماتی شد که استقلال و ثروت کشور را تضعیف می‌کرد. ملک فیصل و کابینه‌اش بین پذیرش و امتناع مردد بودند، اما اکثر آنها با تسلیم شدن موافقت کردند. آنها به ژنرال گورو تلگراف زدند و فیصل دستور انحلال ارتش را داد. این امر با مخالفت شدید وزیر جنگ، یوسف العظمه، مواجه شد که مجبور شد با همکاران دولتی خود موافقت کند و به این پذیرش تن دهد، علیرغم اعتقاد همیشگی‌اش مبنی بر اینکه «ارتش برای جنگیدن وجود دارد، حتی اگر نتیجه نبرد علیه آن باشد».
آماده شدن برای مقاومت
در حالی که ارتش عرب مستقر در مرز در حال عقب‌نشینی بود و به دستور ملک فیصل منحل شده بود، ارتش فرانسه به دستور ژنرال گورو در حال پیشروی بود. وقتی از ژنرال گورو در مورد این موضوع سوال شد، او پاسخ داد که تلگرام فیصل مبنی بر پذیرش شرایط اولتیماتوم پس از انقضای دوره ۲۴ ساعته به او رسیده است. بنابراین، پادشاه و دولت دریافتند که دیگر جایی برای پذیرش این شرایط جدید وجود ندارد و آنها رد شدند. نیروهای ملی‌گرا شروع به ترغیب مردم برای رفتن به میسلون برای دفع دشمن کردند. فیصل دوباره از ملی‌گرایان سوری درخواست کرد که یک ارتش غیرنظامی تشکیل دهند تا جایگزین ارتش منحل شده در دفاع از کشور شود. جمعیت زیادی به آنجا هجوم آوردند و مسلح به تفنگ‌های قدیمی، تپانچه، شمشیر و حتی تیرکمان بودند تا به بقایای ارتشی که العظمه سعی کرده بود قبل از تکمیل دستور انحلال آن، که قبلاً در پاسخ به اولتیماتوم صادر شده بود، آن را جمع‌آوری کند، بپیوندند. یوسف العظمه در حالی که جمعیت نامنظم داوطلبان را در کنار تعداد کمی از افسران و سربازان رهبری می‌کرد، پیشروی کرد. او و دستیارش به سمت کاخ سلطنتی حرکت کردند تا از ملک فیصل اجازه رفتن به جبهه را بگیرند.
چاره‌ای جز نبردی نابرابر بین ارتش فرانسه، مجهز به جدیدترین سلاح‌های مدرن و متشکل از ۹۰۰۰ سرباز، به رهبری ژنرال گوبه، نوه یکی از رهبران صلیبی که در جریان جنگ صلیبی دوم در سال ۱۱۴۷ میلادی برای حمله به کشورمان آمده بودند، و ۸۰۰۰ سرباز، که حداقل نیمی از آنها داوطلب بودند، مسلح به سلاح‌های قدیمی و بدون تانک، هواپیما یا تجهیزات سنگین، به رهبری یوسف العظمه، وجود نداشت.
نبرد میسالون
در ۲۳ ژوئیه ۱۹۲۰، العظمه فرماندهی ارتش را در میسلون به دست گرفت. او با افسرانی که دستور ترخیص خود را تکمیل نکرده بودند، ملاقات کرد و به آنها اطلاع داد که جنگ اجتناب‌ناپذیر است. او به همه نیروها دستور داد تا برای دفع دشمن مهاجم آماده باشند. او به طور شفاهی طرح دفاعی-تهاجمی خود را به فرماندهانش ارائه داد که شامل سازماندهی یک خط دفاعی در مرکز جبهه در دو طرف جاده (قلب) بود، با واحدهای سبک که در سمت راست و چپ جبهه برای محافظت از جناحین (جناح راست و جناح چپ) مستقر می‌شدند، علاوه بر این، مین‌های محلی ساخته شده را در جاده‌های منتهی به منطقه قرار می‌دادند...
العظمه در مرکز فرماندهی جبهه، بر روی بلندترین تپه مشرف به کل جبهه، موضع گرفت. پس از اقامه نماز صبح در روز بیست و چهارم، او شروع به آماده شدن برای نبرد کرد که از سپیده دم تا ظهر ادامه داشت.
ساعت نه نبرد آغاز شد، زمانی که توپخانه فرانسه شروع به غلبه بر توپخانه اعراب کرد، و تانک‌های فرانسوی در قلب خط دفاعی شروع به پیشروی به سمت خط مقدم اعراب کردند. العظمه برای جلوگیری از پیشروی این تانک‌ها به مین‌های دفن شده تکیه کرد، اما مین‌ها کار خود را نکردند و هیچ تاثیری نداشتند، بنابراین او به جستجوی آنها شتافت، و متوجه شد که سیم‌های آنها قطع شده است!
فرانسوی‌ها به دلیل تعداد زیاد و تسلیحات قدرتمند خود و علی‌رغم شجاعت مجاهدین در دفاع از کرامت عرب، توانستند به پیروزی ناعادلانه‌ای دست یابند.
شهادت او
در طول نبرد، پس از تمام شدن مهمات، العظمه از موقعیت خود در کنار جاده‌ای که یک توپ عربی با سرعت شلیک بالا قرار داشت، پایین آمد. او به گروهبان سعدین المدفع دستور داد تا به تانک‌های در حال پیشروی شلیک کند. یکی از توپچی‌ها با اسلحه خود به سمت العظمه شلیک کرد و او شهید شد. او و گروهبان توپچی که در کنارش بود، ساعت ۱۰:۳۰ صبح ۲۴ ژوئیه ۱۹۲۰، جان پاک خود را تقدیم کردند. العظمه در نبرد الکرامه که نتیجه آن قابل پیش‌بینی بود، به شهادت رسید. او برای دفاع از شرف نظامی خود و شرف کشورش جنگید. زندگی او و زندگی دولتی که از آن دفاع می‌کرد، به پایان رسید.
این نبرد پس از شهادت ۴۰۰ سرباز عرب، در مقایسه با ۴۲ کشته و ۱۵۴ زخمی از سربازان فرانسوی، پایان یافت.
العظمه در همان جایی که شهید شد به خاک سپرده شد و مزار او در میسلون تا به امروز به نمادی جاودان از فداکاری ملی تبدیل شده است و هر ساله از سراسر سوریه تاج گل‌هایی به آنجا آورده می‌شود.
وقتی فرانسوی‌ها کنترل را به دست گرفتند، ژنرال گورو در اوایل اوت ۱۹۲۰ میلادی / ۱۳۳۸ هجری قمری به دمشق رسید. اولین کاری که پس از ورودش انجام داد، رفتن به مقبره قهرمان صلاح‌الدین ایوبی بود و با طعنه و تمسخر خطاب به او گفت: «ای صلاح‌الدین، تو در طول جنگ‌های صلیبی به ما گفتی که شرق را ترک کرده‌ای و دیگر به آن برنمی‌گردی، و ما اینجاییم، برگشته‌ایم. برخیز و ما را در سوریه ببین!»

از کتاب رهبران فراموش نشدنی نوشته سرگرد تامر بدر 

fa_IRFA