دیدم که سوار یک ماشین ترابری نظامی هستم که حدود پنج سرباز هم همراهش هستند. ماشین راننده نداشت، اما داشت به جلو حرکت میکرد. افسری که میشناختم کنارم نشسته بود. او یکی از دوستانم در دوران سربازی بود. ناگهان یک خودروی زرهی نظامی از کنار ما گذشت، از ما سبقت گرفت و جلوی خودروی ما قرار گرفت. سیم آهنی را به سمت ما پرتاب کرد تا آن را به خودروی کوچک حمل و نقل ما ببندد و ما را بگیرد. من نمی خواستم این سیم را ببرم، اما ناگهان دوست افسرم سیم آهنی را گرفت و آن را به وسیله نقلیه حمل و نقلی که سوار آن بودیم بست، به این ترتیب وسیله نقلیه ما توسط خودروی زرهی نظامی کشیده شد و من دیگر نتوانستم فرار کنم. جادهای که در آن رانندگی میکردیم دو لاینه بود تا اینکه به یک جاده یک لاینه رسیدیم، سپس طوفان شنی وزید که مانع از ادامه پیشروی خودروی زرهی نظامی و همچنین مانع از ادامه پیشروی خودروی حمل و نقلی که من و سربازان در آن بودیم، شد. این طوفان شن به نفع من بود زیرا مانع از دستگیری کامل من توسط خودروی زرهی شد، زیرا خودروی زرهی پس از آن ناپدید شد و خودروی حمل و نقلی که من و سربازان در آن سوار بودیم آزاد شد و سربازانی که با من در خودرو بودند، چندین بار شروع به خواندن الله اکبر کردند و من با آنها از شادی آزادیمان الله اکبر گفتم، به جز دوستم، افسری که کنار من نشسته بود، زیرا در پایان رؤیا او را سرزنش کردم و به او گفتم که داری مرا تحویل میدهی، اما او ساکت ماند.